💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔰مشکلات ارتباطی همسران متضاد
((درون گرا _ برون گرا))
🔻تفاوت در تفریح ها
یکی از #طرفین به مهمانی های شلوغ علاقه دارد ولی دیگری علاقه مند است در یک #محیط آرام و با یک دوست صمیمی خوشگذرانی کند.
🔻 شیوه بیان احساسات
درونگرا ممکن است کمی در بیان #احساساتش مشکل داشته باشد در حالی که یک فرد برونگرا درباره همه چیز #راحت صحبت می کند.
🔻شیوه ارتباطی
فرد برونگرا #علاقه مند است تمام اتفاق هایی که در طول روز افتاده، برای همسرش تعریف کند، #موسیقی گوش دهد یا صدای تلویزیون را بالا ببرد ولی یک درونگرا #ترجیح می دهد با ورود به خانه به استراحت بپردازد، #کمتر صحبت کند و هر وقت #میلش کشید حرف بزند.
🔻شیوه حل مسائل
یک فرد برون گرا دوست دارد وقتی #مشکلی بروز می کند، به سرعت وارد عمل شود و موضوع را فیصله دهد در صورتی که فرد #درونگرا به آرامش نیاز دارد و از درگیری اجتناب می کند.
پس لازم است به اين مسئله در #انتخابمان بهتر و بيشتر دقت كنيم!
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔰مشکلات ارتباطی همسران متضاد
((درون گرا _ برون گرا))
🔻تفاوت در تفریح ها
یکی از #طرفین به مهمانی های شلوغ علاقه دارد ولی دیگری علاقه مند است در یک #محیط آرام و با یک دوست صمیمی خوشگذرانی کند.
🔻 شیوه بیان احساسات
درونگرا ممکن است کمی در بیان #احساساتش مشکل داشته باشد در حالی که یک فرد برونگرا درباره همه چیز #راحت صحبت می کند.
🔻شیوه ارتباطی
فرد برونگرا #علاقه مند است تمام اتفاق هایی که در طول روز افتاده، برای همسرش تعریف کند، #موسیقی گوش دهد یا صدای تلویزیون را بالا ببرد ولی یک درونگرا #ترجیح می دهد با ورود به خانه به استراحت بپردازد، #کمتر صحبت کند و هر وقت #میلش کشید حرف بزند.
🔻شیوه حل مسائل
یک فرد برون گرا دوست دارد وقتی #مشکلی بروز می کند، به سرعت وارد عمل شود و موضوع را فیصله دهد در صورتی که فرد #درونگرا به آرامش نیاز دارد و از درگیری اجتناب می کند.
پس لازم است به اين مسئله در #انتخابمان بهتر و بيشتر دقت كنيم!
💞رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
#به_نام_خدای_مهدی
قسمت ۱۸
پرونده ها رو بهش تحویل دادم
و رفت....
ولی من همچنان تو فکرش بودم. با دیدن انگشترش سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم
.
با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت
_ریحانه؟ چی شدی یهو؟!
.
-ها؟! هیچی هیچی
.
-آقا سید چیزی گفت بهت؟!
.
-نه.بنده خدا حرفی نزد
.
-خب پس چی؟!
.
-هیچی..گیر نده سمی
.
-تو هم که خلی به خدا
.
خلاصه یکم تو بسیج موندم
و بهتر که شدم اروم اروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم. پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن
.
اما امروز واقعا همه پسرها هم #بااحترام کنارم حرف میزدن و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون #کمتر شده بود .نمیدونم شایدم میترسیدن ازم
.
.ولی برای من #حس_خوبی بود
.
خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم.
.
-یکی میگفت حتما میخواد جایی استخدام بشه
.
-یکی میگفت حتما باباش زورش کرده چادری بشه
.
-و خلاصه هرکی یه چی میگفت
.
-ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم
.
.
یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم
.
تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم.
و فقط مینا کنارم مونده بود.ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد
.
توی خونه هم که بابا ومامان
.
همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد..
راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد..یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کارهاش..و فقط اقا سید تو ذهنم بود شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم
.
تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت:
.
-دخترم...عروس خانم.پاشو که بختت وا شد
.
با خواب الودگی یه چشممو باز کردم و گفتم باز چیه اول صبحی؟
.
-پاشو..پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد
.
-خواستگار؟!امشب؟؟؟
.
-چه قدرم هوله دخترم نه اخر هفته میان
.
-من که گفتم قصد ازدواج ندارم
.
-اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره
.
-نه مامان اگه میشه بگین نیان
.
-نمیشه. باباش از رفیقای باباته
.
-عههههه...شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست
.
-دختر خواستگاره دیگه.هیولا نیست که بخورتت تموم شی. خوشت نیومد فوقش رد میکنیش
.
.
ادامه دارد....
نويسنده✍
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .