eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
643 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 علت عبادت بودن نظر به وجه مبارک امیرالمومنین علیه‌السلام به روایت مخالفین ✍ابن اثیر جزری از علمای عامه می‌نویسد: النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ عَلِيٍّ عِبَادَة قيل:مَعْنَاهُ أَنَّ عليا[علیه السلام]كان إِذا برز قال الناس: لا إِله إِلا الله، ما أشرف هذا الفتى! لا إِله إِلا الله، ما أعلم هذا الْفتى! لا إِله إِلا الله، ما أكرم هذا الْفتى! أَي ما أتْقى، لا إِله إِلا الله، ما أشْجع هذا الْفتى!فكانَتْ رؤيَتُه تحملهم على كلمة التوحيد 🔸معنای حدیث شریف [النظر الی وجه علی علیه‌السلام عبادة] این می‌باشد: زمانی که علی (علیه‌السلام) ظاهر می‌شدند مردم از روی تعجب می‌گفتند: لا اله الا الله چقدر این جوان با شرافت است؛ لا اله الا الله چقدر این جوان عالِم است؛ لا اله الا الله چقدر این جوان کریم و متقی است؛ لا اله الا الله چقدر این جوان شجاع است؛ پس رؤیت امیرالمومنین (علیه‌السلام) آنان را به کلمه توحید وادار می‌ساخت. 📚النهایة فی غریب الحدیث و الاثر،تألیف ابن اثیر جزری،جلد ۵،صفحه ۷۷،چاپ المکتبة الاسلامیة
✍از حذيفة بن اسيد غفارى روایت شده كه رسول خدا فرمودند: «اى حذيفه به راستى حجت خداوند بعد از من بر شما على بن ابى طالب است، كفر به او كفر بخداست، شرك به او شرك بخداست، شك در او شك در خداست، و الحاد در او الحاد در خداست، انكار او انكار خداست، ايمان به او ايمان بخداست، زيرا او برادر رسول خدا و وصى او و امام امت او و سرور آنها است و او ریسمان محکم خدا و آن دستاویز استواري است که گسستی براي آن نیست، و دو گروه نسبت به او هلاك می‌شوند و خود او تقصیری ندارد، محبی که در حق او كند و کسی که در حق وی کوتاهی نماید، اى حذيفه از على جدا مشو كه از من جدا می‌شوى و با او مخالفت مكن كه با من مخالفت خواهی کرد ؛ به راستی که على از من است و من از او، هر كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده و آنکه او را خوشنود سازد به یقین مرا خوشنود ساخته است.» 📚أمالي صدوق، مجلس ۳۶، ص ۲۶۴ و ۲۶۵ 🔖 حجج الهی نشدن، در واقع انکار راه و مسیری است که خدا برای طیِّ طریق بندگیِ خود قرار داده، و از غیر دَر وارد خانه شدن است!کسی که خدا را پذیرفته باید تسلیم خواسته‌ او باشد لذا انکار امام و حق ایشان در حقیقت انکار خداست.
*تربیت فرزند* هرگاه فرزندتان از شما پرسید چرا؟! به او جواب دهید: خودت چی فکر می‌کنی؟ این روش چهار مزیت دارد: - پرسیدن اتوماتیک‌وار چرا را از سر کودکتان می‌اندازد. - به شما و کودکتان نشان می‌دهد بیشتر از هر چیزی که فکر می‌کنید می‌داند. - باعث می‌شود که کودکتان به جای اینکه برای جواب به شما وابسته باشد، از مغز خودش استفاده کند. ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
حضرت ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ صلی‌الله‌علیه‌وآله وسلم: ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﺎی ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ، ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﯾﻜﺪﯾﮕﺮ ﻭ ﯾﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍحافظی ﺻﺪﻗﻪ ﺍﺳﺖ و ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻧﻔﺎﻕ فی ﺳﺒﯿﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ. 📚ﻛﺎفی ﺝ ۵ ﺹ ۵۶٩ هر زنی که در خانه همسرش، به قصد اصلاح، چیزی را از جایی بردارد و در جای دیگر بگذارد، خداوند عزّوجلّ به او توجّه می کند، و هرکس خداوند مهربان به او توجّه کند، او را عذاب نمی کند. 📚امالی صدوق، ص۴١١
. 🔹 از امروز سبب تعجیل فرج باش حتی برای یک ثانیه. 🔺 در همه حال در رجوع و سجود و رفت و آمد و افطار و سحر و بعد و قبل از نماز و و در زیارات و حرمهای شریفه در حج و در همه احوال دعای فرج بخوان: 🔺 دل در وصف تو حیران گشته جانا، یا جامِ وصل یا ظهورت درد ما دوا کند: افضل اعمال در زندگی چیست؟ بسمه تعالی، پاسخ: دعای فرج افضل همه اعمال است چنانکه مولانا امام صادق علیه السلام فرمودند: 👈 در شب ۲۳ از ماه رمضان و همچنین در همه احوال را در حال سجود، نشسته، ایستاده، و در هر حالى كه هستى، و در همه شبهاي قدر، و همچنین در تمام طول ماه و سال و زندگیت، و تا هر اندازه که توان داری، و در هر زمانى كه به يادت آمد، - در هر جای که به یادت آمد، در رکوع در سجود، در قنوت و نمازت، در حال رفت و آمد، در حال خوشحالی و ناراحتی، و صحت و مرض، و در هر حرکت و سکون، و قبض و بسطی که توانستی - این دعا به دفعات بخوان. 👈اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن عج في هذه الساعة و في كل ساعة، وليا و حافظا و قائدا و ناصرا ودليلا و عينا، حتى تسكنه 🌏 أرضك طوعا وتمتعه فيها طویلا! مصادر: الكافي - الشيخ الكليني - ج ٤ - الصفحة ١٦٢ تهذيب الأحكام - الشيخ الطوسي - ج ٣ - الصفحة ١٠٣ منازل الآخرة والمطالب الفاخرة - الشيخ عباس القمي - الصفحة ٢٨٧ هداية العباد - الشيخ لطف الله الصافي - ج ٢ - الصفحة ٤ آقا بهجت: دعای تعجیل فَرج، دوای دردهای ما است! چه قدر بگوییم که حضرت صاحب (عج) در دل هر شیعه ای یک مسجد دارد❗ نکته های ناب ۹۰. در محضر بهجت ۱/۳۶۳. به طور یقین دعا در امر تعجیل فرج آن حضرت، مؤثّر است، اما نه لقلقه. در محضر بهجت:۲/۳۲۴ 💙 Mahdi; The one who is always with Me; Imam Sadegh (Peace be upon him): 👉Recite the Dua of Imam Zaman at all time, when you are sat or stood up, and in your every position, or in your prayer when you Bow down or Prostrate, and every day and night, and hour and mouth and year in your life, as much as you can, when you remember❗ And the Dua is: 👉 O’ Allah, be for Your deputy, al-hujjat ibnil Hasan, May Your blessings be upon him and his fore-fathers, now and at all times, a master and protector and guide and helper and proof and guard, until he resides peacefully on Your Earth and let him enjoy (his rule on the Earth 🌏) for a long time❗ Kafie. سبب تعجیل ظهور باش حتی برای ثانیه ای زودتر .
۲ 💥منشا اکثر مشکلات اجتماعی این است که نه خانواده را خوب شناخته ایم و نه وظایفمان را در قبال خانواده می دانیم. ازدواج یعنی پیوند حداقل دو روح و دو سیستم
۲ 🎯هدف از ازدواج آرامش یافتن است. ازدواج از پیوند دو روح شروع می‌شود. با ازدواج یک سیستم تشکیل می‌شود که دو گروه انسانی، متشکل از افرادی که از نظر روانی به دختر یا پسر وابسته هستند را به هم پیوند می‌دهد. و سپس محصول زندگی یعنی 👶بچه نیز به این سیستم اضافه خواهد شد و بین حالات فرزند و پدر و مادر یک ارتباط مستقیم دو سویه برقرار است. از طرفی این افراد با جامعه نیز در ارتباط بوده و بر آن هم تاثیر می‌گذارند. در واقع خانواده منشا آن چیزی است که در جامعه اتفاق می‌افتد. اعم از خوبی‌ها و بدی‌ها❗️❕ بنابراین هر جوانی قبل از ازدواج ابتدا باید خانواده را بشناسد. ♻️تسهیل امر ازدواج به خصوص درباه مسائل مادی بسیار خوب، و ترویج این تفکر نیز امری پسندیده است، تا با شرایطی که اجتماع به ما تحمیل کرده مقابله شود. _اما درباره موضوع انتخاب باید با دقت و آگاهی کامل عمل کرد و نباید با سهل انگاری مرتکب خطاهایی چه بسا جبران ناپذیر شد؛ زیرا ازدواج امری است که اثر آن تا بی‌نهایت ادامه دارد. 💑دختر و پسر باید درباره ازدواج، تغییراتی که در دنیا و در آخرت فرد ایجاد می‌کند، مسئولیت‌ها و وظایفی که به دنبال دارد، شرایط کلی و زمانی ازدواج، حقوقی که زوجین به گردن هم دارند و مبانی آنها و... از قبل از ازدواج آگاه شوند. _ این آگاهی از جهاتی مثل انتخاب همسر و پدر یا مادر بچه‌های ما در آینده، تاثیرش در دنیا و آخرت، و نیز خودسازی و آماده کردن خود برای این مهم، الزامی است. ✅ مشاوره صحیح و آگاهی قبل از ازدواج از بسیاری از مشکلات پیشگیری می‌کند.
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍از ترس اینڪه نگذاریم برود، بی خداحافظی رفت مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال‌های مادر تکرار می‌ڪند ڪه نمی‌رود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از ڪنارش تڪان نمی‌خورد. حتی می‌ترسد که لباس‌هایش را بشوید: «روزهای آخر از ڪنارش تڪان نمی‌خوردم. می‌ترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود می‌ڪرد ڪه نمی‌رود. لباس‌هایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه می‌آوردم و درمی‌رفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر می‌کردم اگر بشویم می‌رود. پنج‌شنبه و جمعه ڪه گذشت وقتی دیدم دوستانش رفتند و مجید نرفته گفتم لابد نمی‌رود. من در این چند سال زندگی یڪ‌بار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینڪه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. ڪاری ڪه همیشه مجید انجام می‌داد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباس‌هایش نیست. فهمیدم همه‌چیز را خیس پوشیده و رفته است. همیشه به حضرت زینب می‌گویم. مجید خیلی به من وابسته بود. طوری ڪه هیچ‌وقت جدا نمی‌شد. شما با مجید چه ڪردید ڪه آن‌قدر ساده‌دل ڪند؟ یڪی از دوستان مجید برایش عڪسی می‌فرستد ڪه در آن‌یڪ رزمنده ڪوله‌پشتی دارد و پیشانی مادرش را می‌بوسد. می‌گفت مجید مدام غصه می‌خوردڪه من این ڪار را انجام نداده‌ام.» مجید بی‌هوا می‌رود در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی می‌ڪند. سرش را پایین می‌گیرد و اشڪ‌هایش را از چشم‌های خواهرش می‌دزدد بی‌آنڪه سرش را بچرخاند دست تڪان می‌دهد و می‌رود. مجید با پدرش هم بی‌هوا خداحافظی می‌ڪند و حالا جدی جدی راهی می‌شود. 👈شهید مجید قربانخانی 💐 ⏪ ... 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از حرم
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍حتی در لحظه شهادتش از روی شوخی فحش می داد پای مجید به سوریه ڪه می‌رسد بی‌قراری‌های مادرش آغاز می‌شود. طوری ڪه چند بار به گردان می‌رود و همه‌جوره اعتراض می‌ڪند ڪه ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد. همه هم قول می‌دهند هر طور ڪه شده مجید را برگردانند. مجید برای بی‌قراری‌های مادرش هرروز چندین بار تماس می‌گیرد و شوخی‌هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد خواهر ڪوچڪ‌تر مجید می‌گوید: «روزی چند بار تماس می‌گرفت و تا آمار ریز خانه را می‌گرفت. اینڪه شام و ناهار چه خورده‌ایم. اینڪه ڪجا رفته‌ایم و چه کسی به خانه آمده است. همه‌چیز را موبه‌مو می‌پرسید. آن‌قدر ڪه خواهرش می‌گفت: «مجید تهران ڪه بودی روزی یڪ‌بار حرف می‌زدیم» اما حالا روزی پنج شش بار تماس می‌گیری. ازآنجا به همه هم زنگ می‌زد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیل‌های دورمان هم تماس می‌گرفت. هرڪسی ما را می‌دید می‌گفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را ڪرد. تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی می‌ڪرد. آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش می‌شد؛ اما دوباره چند ساعت بعد زنگ می‌زد. شنیده‌ایم همان‌جا را هم با شوخی‌هایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر هایش طوری در سوریه وضو می گرفته ڪه معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد. وقتی جوراب یڪی از رزمندها را می شست. یڪی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می گوید:مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست داری؟ مجید هم جواب می دهد: این یا فردا پاک می شود، یا خاڪ می شود. مجید حتی لحظه شهادتش بااینڪه چند تیر به شڪمش خورده باز شوخی می‌ڪرده و فحش می داده است. حتی به یڪی از هم‌رزم‌هایش گفته بیا یڪ تیر بزن خلاصم کن. وقتی بقیه می گفتند مجید داری شهید می شوی فحش نده. می گفت من همینطوری هستم. آنجا هم بروم همین شڪلی حرف می زنم.  یڪی از دوستانش می‌گوید  هرڪسی تیر می‌خورد بعد از یڪ مدت بی‌هوش می‌شود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یک‌بند شوخی می‌ڪرد و حرف می‌زد تا اینڪه شهید شد.» 👈شهید مجید قربانخانی 💐 ⏪ ... 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
* 💞﷽💞 ‍ مهسو حرفهای جالبی میزداین پسر...کنجکاوشده بودم راجع به اخلاق و رفتارش بیشتربدونم... هرچی نباشه دانشجوی جامعه شناسی ام دیگه... ولی خب غرورم اجازه نمیدادبیشترازاین کنجکاوی کنم... بعداز صرف غذا که انصافا هم خوشمزه بود گفتم: _اون برگه که ازم گرفتین جریانش چی بود؟ +خب اون یه گواهیه برای این که شما دین ومذهبتون تغییرکرده برای اثبات به مراجع قانونی... کارت ملی،شناسنامه،مدارک تحصیلی واینادیگه....بایدتغییرکنن...من کارشوانجام میدم سرموپایین انداختم و اروم گفتم: _اهان.ممنون +وظیفس _بااجازه برم دستاموبشورم... +بفرمایید بلندشدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم.دستاموشستم و چندمشت آب به صورتم زدم... خنکای اب روهمیشه دوست داشتم.. به سالن برگشتم... وقتی به میزرسیدم باصحنه ی جالبی رو به رو شدم... یه کیک شکلاتی که خیلی خوشگل تزئین شده بود و روش نوشته بود«مسلمون شدن مبارک» از تعجب دهنم بازمونده بود... _این...این کیک برامنه؟ لبخند ملیحی زد و گفت: +صددرصد..مگه بجز شما کسی دیگ الان اینجا هست که تازه مسلمون باشه؟ روی صندلیم نشستم و: _واقعاممنونم.کیک قشنگیه.فک نمیکردم اهل سوپرایزکردن باشید... تک خنده ی مردونه ای زد و گفت: +واقعاشما منواینقدر بد تصورکردین؟من بلدم خوبشم بلدم.حالا اجازه هس بخوریمش ؟اخه بدجوری چشمک میزنه...😂 خنده ای کردم و گفتم: _باشه باشه بفرمایین... و کیک رو برش زدم... یاسر بعد از خوردن کیک ازرستوران خارج شدیم. به سمت ماشین رفتیم و سوارشدیم. _خب بریم که من شماروبرسونم منزلتون... یکمم کاردارم بایدانجامشون بدم. و به راه افتادم... تا رسیدن دم خونه ی آقای امیدیان هردوسکوت کرده بودیم. دم در خونه پارک کردم ... _اینم منزل شما.ببخشید اگه خسته شدین... +نفرمایید ممنون ازشما.لطف کردین. ازخانوادتونم تشکر کنین. پیاده شد _من دم در میمونم تا برید داخل خونه. +باشه‌ممنون.خدانگهدار _یاعلی وقتی مطمئن شدم که وارد خونه شده تلفن همراهموبرداشتم _سلام،مرحله ی اول تموم شد.میریم برا فاز دوم. و قطع کردم. سیمکارت رو شکوندم و توی جوب آب انداختم. عینک دودیمو زدم و به راه افتادم... ادامه دارد.... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 ‍ #قسمت‌چهاردهم #نم‌نم‌عشق مهسو حرفهای جالبی میزداین پسر...کنجکاوشده بودم راجع به اخلاق و
* 💞﷽💞 ‍ ‍ یاسر توی اتوبان مشغول رانندگی بودم که تلفنم زنگ خورد... زدم روی بلندگو _جانم‌مامان +سلام‌پسرم.کجایی مادر؟ _سلام.دارم میرم یه سری کاردارم بعدهم میرم اداره.. +باشه‌عزیزم.مراقب‌خودت‌باش.خداپشت و پناهت. _یاعلی . و تماس رو قطع کردم.. بارسیدن به مقصدموردنظرم از ماشین پیاده شدم... به سمت در کوچک مشکی رنگ رفتم... زنگ رو زدم... مدل خاص خودم... دوتا پشت هم...یکم فاصله یدونه زنگ ...دوتا پشت هم دوباره... باصدای تیک بازشدن در رفتم داخل...کوچه رو ازنظر گذروندم و بعدازاطمینان از نبودن کسی در رو بستم.. یکی از بچه ها اومد سمتم... +سلام میلادجان..خوش اومدی...چه عجب از این ورا...شنیدم گردوخاک کردی پوزخندی زدم و به سمت کاناپه ی وسط اتاق رفتم...روش ولو شدم و پاهامو روی میزانداختم... +سلام ... چقد کلاغا فعال شدن جدیدا...خبر گرد و خاکم پخش میکنن؟ +بس کن میلاد...خودت خوب میدونی چه خبره...کلاغا باید حواسشون به ادامس خوردناتم باشه... با نفرت نگاش کردم و گفتم _این هفدهمین باریه که بت میگم ازت بدم میادیاشار... چندش ترین و غیرقابل اعتمادترین آدم روی زمینی برام... کم حرف بزن...مسعود کجاست؟ +میخای کجاباشه؟خودت بش گفتی بره دنبال کارای مهمونی... _خیلی خب...حواستو به همه چیز جمع کن...یه تارمو از سر کسی کم بشه خودم میکشمت... میدونی که انگیزشم دارم... +چشم رئیس😏کم رجز بخون... حواسم هست... پوزخندی به نشونه ی تمسخرزدم و از خونه خارج شدم... دستمالمو درآوردم و اثرانگشتمو ازروی در پاک کردم... سوارماشین شدم.و به سمت اداره به راه افتادم. مهسو وقتی رسیدم خونه در کمال تعجب بابا و مامان و مهیار خونه بودن. نکنه اتفاقی افتاده باشه؟ با عجله رفتم وگفتم: _سلام چیزی شده؟ مامان :وا،سلام.دختر چته .چرابایدچیزی شده باشه..؟ _آخه...آخه..آخرین باری که هممون باهم خونه بودیم رو یادم نمیاد... ترسیدم ...همین مامان نگاهش پرازغم شدو به بابا که باشرمندگی به نگاه پراز غم مهیارخیره شده بود نگاه کرد... بابا:نه چیزی نیست دخترم.یاسرگفته تاوقتی که بهمون اطلاع نداده ازخونه خارج نشیم... راستی شما کجارفتین؟ تازه همه چیزیادم اومده بود.کل وقایع امروز ازجلوی چشمم گذشت.. _لباسم رو عوض کنم میام میگم براتون... بعداز تعویض لباسم به جمع برگشتم و جریانات رو براشون تعریف کردم. وقتی شنیدن که یاسرچجور جونمونجات داده کلی ازش تعریف کردن.ومنم کلی حرص خوردم... تاشب خودم رو مشغول درس کرده بودم. بعدازشام رفتم توی اتاقم گوشیموبرداشتم و به طناز زنگ زدم.. +سلام‌بفرمایید. _سلام‌طنازی‌چطوری؟ +ببخشیدشما؟؟؟ _واااااا.طناااز؟؟؟منم ها...مهسو +ببخشیدنشناختم _کوفت.خب سرم شلوغ بود.نگو سر خودت شلوغ نبوده.خودت که میدونی چه بدبختیایی سرمون اومده... +خیلی خب بخشیدمت.ولی خیلی پستی.چون خودمم سرم شلوغ بود درک میکنم فقط... کمی باهم حرف زدیم و قرارشد فرداصبح بیاد پیشم تا کمی همدیگه رو ببینیم. بعداز قطع کردن تلفن لباس خواب خرسیمو پوشیدم و روی تخت ولوشدم و چراغ رو خاموش کردم... حجم فشارهای امروز برام زیادبود... توهمین افکاربودم که صدای تماس گوشیم اومد... _سلام آقاسید +سلام خانم..خوبید؟ببخشیدبدموقع مزاحم شدم _خوبم ممنون.شما خوبین؟اختیاردارین مراحمین +غرض از مزاحمت این که ان شاءالله فرداشب خدمت میرسیم برامحرمیت. البته مادرم صبح اول وقت تماس میگیرن.فقط خواستم شمابدونین واطلاع داشته باشین. _ممنون.لطف کردین. +خواهش میکنم.امری نیست؟ _عرضی نیست +شبتون زیبا.یاعلی ع _خدانگهدار بعدازقطع تماسش افکار مختلف به سرم هجوم آوردن... ولی بعدازمدتی چشمام گرم شد و به خواب رفتم... ادامه دارد... لایک❤فراموش نشه😉 _ *