eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.7هزار ویدیو
640 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام همراهان عزیز بزرگترین عید شیعیان بر شما مبارک . با هر توان مالی به عشق مولا مشارکت کنید . و این کلیپ را استوری کنید و توی گروهها پخش کنید . کانال حرم @haram110 https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 ارتباط با ادمین @haram1
☀️ 4 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂 🔰رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند عزو جل روحها را دو هزار سال قبل از جسم‌ها آفریده است؛ سپس آن‌ها را در عرش معلق کرده و به سلام کردن به من و اطاعت از من فرمان داد. نخستن روحی که از مردان به من سلام کرد و مرا اطاعت کرد روح علی بن ابی طالب بود 📚 امالی المفید: ۶۶ بحارالانوار ج 40 ص 42 ح 77 • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 مامان سراسیمه اومد تو اتاق چادرشو از دور کمرش باز کرد _چی گفتی به اون پسر که با شونه های افتاده رفت چی گفتی که اینجوری پشیمونش کردی ماهورا بخدا شیرمو حلالت نمیکنم اگه دروغ گفته باشی ردش کرده باشی پسر بیچاره چه امیدی بسته بود نگو مامان نگو خودم دلم خونه امیرحیدر بزرگترین شانس زندگی من بود؛ ترسیدم ردش کردم ترسیدم گفتم بره مامان، آخ من مستحق عشق پاک امیرحیدر نبودم مامان وقتی دید جوابی نمیگیره از من عقب گرد کرد و رفت بیرون انقدر نشستم اونجا فکر کردم که صدای اذان مغرب بلند شد عین ادمایی که عزیزی از دست داده باشن، با قدی خمیده بلند شدم رفتم بیرون هیچ کس نگاهم نمیکرد حتی نمیپرسیدن چرا، ولی ناراحتیو از چهره ی همه شون میشد خوند آهی از دلم بلند شد در سکوت رفتم رفتم وضو گرفتم و پناه بردم به مامن همیشگیم پشت پرده کناررچرخ خیاطیم نماز خوندم و ساعتها روی جانمازم نشستم و دعا کردم برای قلبم که از این به بعد ارامش بگیره _ماهورا؟ مازیار هم ناراحت بود _چرا نمیری خیاط خونه؟ انگشتامو تو هم پیچوندم _اونجا جای خوبی نبود اخم کرد _چجوری بود یعنی؟ _اقا منوچهر ادم سالمی نیست پرده رو تو مشتش فشرد _اذیتت کرده؟ دستپاچه شدم _نه داداش خوشم نمیومد ازشون دیگه نرفتم _خوب کردی فقط ... پوفی کرد و گفت _مریم میره؟ لبخند زدم _نخند جدی بودم _متاسفانه مجبوره _بهش گفتی حرفمو؟ _گفتم _چی گفت؟ _باید فکر کنه _فردا میری سراغش؟ چشمامو روی هم فشردم _چشم عاشق بود و دلش نمیخواست دختر معصومی که دل داده به دلش تو اون فضای مسموم کار کنه فردا حتما میرفتم دیدن مریم و ازش میخواستم جواب قطعی رو بده اگر این شب سیاه صبح میشد و غمی که عین بختک افتاده روی دلمون، بلند میشد و از این به بعد میتونستم کمر راست کنم 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 صبح بعد از رفتن مازیار یا علی گفتم و بلند شدم اماده شدم رفتم تو هال مامان کمتر محلم میداد ناراحت بود و حق داشت امیرحیدر لعبتی بود که من قدرشو ندونستم چادرمو پهن کردم که گرد و خاکشو بگیرم مامان با صدایی گرفته پرسید _کجا میری مگه نگفتی دیگه نمیری خیاط خونه؟ بابا صدای تلویزیون رو زیاد کرد و گفت _خانم چایی یادت نره مامان چشمی گفت و رفت سمت آشپزخونه _میرم چنتا تیکه وسایلم مونده بیارم از اون کثافط خونه برمیگردم _مواظب خودت باش زود بیا مازیار قاطی نکنه _چشم خدانگهدار چادرمو پوشیدم و رفتم بیرون عفت خانم رو به روی خونشون ایستاده بود با دیدنم پا تند کرد سمتم _ماهور ماهور بیا کارت دارم تعجب کردم این تا دیروز محل من نمیداد الان با این هیجان اومده سمتم چیو بپرسه _بفرما عفت خانم دستمو گرفت سرشو به گوشم نزدیک کرد _میگما خبریه؟ دورتر شدم _چخبری؟ _امروز دوتا خانم سانتال مانتال اومده بودن درباره ات تحقیق میکردن؟ _وااا سانتال مانتال چیه عفت خانم یعنی چی تحقیق میکردن؟ دستشو زد پشت دستم و گفت _هیچی بابا فقط اسم یکیشونو فهمیدم بهش میگفتن شبنم اونیکی نمیدونم حالا ببین من کلی تعریفتو دادم تازه گفتم که چند وقته خواستگار داری فشارم کم کم داشت کم میشد و چشمام سیاهی میرفت خدایا چیکار کرده بود فقط در دل دعا میکردم ادرسی از امیرحیدر نداده باشه _عفت خانم من خواستگارم کجا بوده اخه _وااا دختر خودم دیدم همون پسر بسیجیه دست به پیشونیم گرفتم و بدون اینکه به حرفاش جوابی بدم ازش دور شدم خدایا خودت کمک کن مشکلی برای امیرحیدر پیش نیارن گوشیمو در آووردم تند تند شماره غیاث رو گرفتم خبری نشد دوباره گرفتم این بار صدای زنی که میگفت مشترک مورد نظر خاموش میباشد پتک شد روی سرم باید خبری از امیرحیدر میگرفتم یه جوری از احوالاتش با خبر میشدم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم عفت خانم هنوز اونجا بود برگشتم سمتش _چیشد ماهورا کار بدی کردم؟ _عفت خانم شما به اون دوتا زن ادرسی از اون پسر بسیجیه دادین؟ یکمی فکر کرد و گفت _اره اره یکیشون پرسید گفتم سر محل شاهچراغ پایگاه داره پس محل کارش حوزه شاهچراغ بود آخ یادم رفته بود امیرحیدر خودش گفته بود اونجا کار میکنه خداحافظی کردم و رفتم سمت حوزه ی شاهچراغ فقط ده دقیقه فاصله داشت از دور ماشینشو دیدم دویست و شش صندوق دار سفید رنگ که خاکی شده بود رفتم سمت درب حوزه دوتا سربازی که نگهبانی میدادن با دیدنم گفتن _با کی کار داری خواهر؟ _سلام اومدم ملاقات سرباز خندید _مگه بازداشتگاهه خواهر میگم با کی کار دارین راست میگفت خب منم هول کرده بودم نمیدونستم چی میگم _با اقای ... اقای ایزدی؟ رنگ از رخ سرباز پرید _با اقا ایزدی چیکار داری خانم؟ _خصوصیه میشه ببینمشون؟ _صبر کنید بپرسم بعد اونیکی سربازو فرستاد رفت داخل حوزه شروع کردم به قدم زدن خدایا چه سرنوشت شکمی بود که اینجوری گریبان گیر من شده بود خودم به درک اگه به گوش غیاث میرسید و مشکلی برای امیرحیدر پیش میاوورد هرگز خودمو نمیبخشیدم _سلام اینجا چیکار میکنید؟ سرمو اووردم بالا رو به رو شدم با مرد بلند قدی که لباس و شلوار زیبای سپاهی پوشیده بود تمام قد سبز لجنی بود چقدر برازنده بود ته ریش مشکی و سری که از خجالت و مراعات نگاه به نامحرم پایین بود 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 چادرمو زیر گلوم سفت تر گرفتم با صدایی که سعی میکردم نلرزه جواب دادم _حرف خصوصی دارم باهاتون _فکر میکنم کار ما تموم شد باهم بی هوا یه چیزی ته دلم تکون خورد حرفی که زده بودم اونقدری بد و ناپسند بوده که امیرحیدر صبور رو از من دور کرده بود _بَ .. بله درسته کار ما تَ .. موم شده ولی .. ته دلم از حرفی که زده بود زیادی تلخ شده بود توان گفتن باقی ماجرا رو نداشتم اصلا امیرحیدری که با این صراحت میگفت کار ما تموم شده دیگه چه خطری از سمت غیاث میتونست تهدیدش کنه چه نیازی بود که من از وجود ناپاک اون پسر براش حرفی بزنم پشیمون از رفتنم به اونجا با صدایی که میدونستم ضعف جسمانیم رو شدیدا به رخ میکشه گفتم _هیچی اقای ایزدی عذرمیخوام مزاحم کارتون شدم خدانگهدار شوکه و متعجب سرشو اوورد بالا تا حرفی بزنه اما سکوت رو ترجیح داد و نظاره گر قدم برداشتن من به سمت مخالف شد دستام توان نگهداشتن چادرمو نداشت افتاد دو طرف بدنم و چادرم روی سرم زار میزد و آویزون بود دلم شکسته بود نه از امیرحیدر، اونکه بی گناه بود و تقصیری نداشت؛ دلم شکسته بود از بدیِ سرنوشت خودم که درگیر بودم با گذشته ای که ناآگاهانه دست و پام اسیر کرد رفتم سمت شاهچراغ از ورودی اصلی و شلوغ وارد شدم پاهام یاری نمیکرد برم تا حوض وسط حیاط و آبی به صورتم بزنم بلکه یادم بره جمله آخر امیرحیدر رو که میگفت" کار ما باهمدیگه تموم شده" زیر سایه ی یکی از حجره ها نشستم و با بندهای انگشتم ذکر صلوات رو مرور کردم تا آرامشی باشه بر التهاب دلم کم کم اشکم جاری شد و تصویر امیرحیدر با لباس زیبای سبز رنگ جلوی چشمم نقش بست و حس اون پنج دقیقه محرمیتی به که دلم نشسته بود رو مزه کردم چادرمو دور خودم پیچیدم و چهره ام رو پوشوندم تا اگه اشنایی رد شد، حالت زارمو نبینه _استخاره کردم و کمک خواستم از حضرت زهرا خوب اومده قفسه ی سینه ام حجم کمی بود برای تپشهای قلبم که بی توجه به حضور مرد کناریم؛ گرومپ گرومپ صدا میداد و منو هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل رسوای این عشق و شیدایی میکرد _حکمتشو نمیدونم ولی وقتی خوب اومده و میگه اینکارو تا ته ادامه بده یعنی باید تا ته ادامه بدم ذره ای تکون نخوردم و حالا اشک چشمم هم یاریم نمیکرد و شوکه جای خودش ایستاده بود _نمیخواین حرفی بزنین؟ نشستنش کنار پام رو احساس کردم؛ شرمنده تر از این بودم که بخوام چادر از چهره ام بکشم کنار و لب باز کنم _منتظرم میدونستم سرش بالا نیست تا بتونه نگاهم کنه آروم آروم چادرو کشیدم کنار و با چند بار باز و بسته کردن لبهام، جواب دادم _چی بگم؟ _همون حرفی که بخاطرش اومدین جلوی پایگاه و نگفته گذاشتین رفتین مکث کرد _با نگفتن دل منو بیقرار کردین همونو بگین _کار ما باهم تموم شده اقای ایزدی سرشو آوورد بالا مستقیم نگاهم کرد کم آووردم زمین نگاهو کردم _مگه همینو نمیخواستین؟ به ولای علی نمیخواستم ولی مجبور بودم _با این مشکلتون هم کنار میام چون مدد خواستم از حضرت زهرا روی پا ایستاد و اروم پشت لباسشو از گرد و خاک پاک کرد _جایز نیست بیشتر از این موندنم اینجا، امشب برای بار اخر میام خونتون ماهورا خانم با دلیل و بیدلیل و به هردلیل، جواب مثبت میخوام ازتون با اجازه چند قدم رفت و دوباره ایستاد _نشینید اینجا تو حریم امن حرم، اتفاقی نمیوفته ولی احتیاط شرط عقله رو به روتون گروهی از پسرای کم سن و سال ایستادن 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 بدون فکر از جا بلند شدم نگاهی به رو به روم کرد راست میگفت چنتا پسر کمی دور تر ایستاده بودن و بیهوده میخندیدن _چشم لبخندشو از پشت سر هم احساس میکردم دستشو تو هوا تکون داد و گفت _صورتتونم پاک کنید با تعلل دست گذاشتم روی صورتم و بعد تند‌تند چشمامو از اشک پاک کردم امیرحیدر با قدمهای آروم ازم دور شده بود فقط عطر خنک و بی نظیرش تو هوا پخش بود آروم آروم قدم برداشتم رفتم داخل حرم کنار ضریح زانو زدم و نشستم روی سرامیک های خنک و سفید داخل حرم که حس خوبی رو به بدنم تزریق میکرد _سلام آقا امروز برعکس همیشه نیومدم گله گذاری اومدم سییییر نگاهتون کنم و بپرسم دارید چیکار میکنید با من و دلم آقا اون شبی که جلوی گنبد امیرحیدر خورد تو سینه ام نگفتی قرار بیاد خونه ی ما و به دل هممون بشینه و بیرون نره، نگفتی قرار با نفسهاش نفس بگیرم و با نبودنش نباشم، ممنونم که گذاشتید جلوی راهم خیلی نوکرم، یادت نره که بیمه ات میشم از امروز تا اخر عمر ضریح رو بوسیدم بلند شدم رفتم میز خانمی که استخاره میگرفت _سلام خانم زن میانسال عینکی که مقنعه ی بلندی پوشیده بود کتاب دعای جلوی صورتشو کشید پایین تر و جواب داد _سلام عزیزم دلت بی غم درخدمتم _برای استخاره اومدم صلواتی فرستاد و تسبیحشو برداشت چندبار بالا پایین کرد قران رو باز کرد چند خط خوند و عینکشو درآورد با لبخند گفت _راهت سخته ولی خیره برو دنبالش و رهاش نکن _یعنی سخ .. سخته؟ چشماشو روی هم فشار داد و گفت _سخته دخترم ولی خدا هموار میکنه راهتو برو جلو عزیزم و نترس خداحافظی کردم و رفتم بیرون از کفشداری کفشامو گرفتم نمیتونستم برم با مریم حرف بزنم باید برمیگشتم خونه حتما تاحالا خانم ایزدی به خونه زنگ زده بود و مامان در جریان بود لحظه اخر برگشتم سمت گنبد و چشمکی زدم _توکل میکنم امید دارم به اینکه واسطه بشی تا حضرت زهرا کمک کنه به زندگیم خیلی زود رسیدم با خوشحالی رفتم تو هال مامان و بابا خوشحال بودن و از چهره شون میشد خوند که خانم ایزدی کار خودشو کرده مامان با دیدنم گل از گلش شکفت _زود اومدی مادرجان خوب کردی اومدی پیش پات خانم ایزدی زنگ زد گفت امشب دوباره میخوان بیان خونه تا حرف خواستگاریو بزنن _ماهورا امشب تا دلیل جواب منفیتو نشنوم اجازه نمیدم این پسر از خونه بره بیرون لبخندی زدم و رفتم رو به روی بابا نشستم _جوابم منفی نیست آقو رضا با تعجب نگاهم کرد مامان اومد کنارمون نشست _خواب نما شدی؟ تو تا دیروز میگفتی نه _اگه ناراحتین بگم نه؟ مامان خندید و آروم شروع کرد به کل زدن بابا خوشحال شد و مارالو صدا زد تا بهش خبر خوبه رو بده خداروشکر کردم از اتفاقی که افتاده بود سعی کردم تو خوشحالی خانواده ام شریک باشم و برای چند لحظه هم که شده به غیاث و اتفاقاتی که در گذشته افتاده فکر نکنم 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
4_5870647263390339024.mp3
3.73M
💠 ⚜تعریق زیر بغل به دلیل غلبه گرمی و یا به دلیل غلبه سردی است 👌🏻عرق زیر بغل باعث دفع فضولات قلب و ریه می شود ... ❗️ ❌به هیچ‌ عنوان از لیزر و مام استفاده نشود زیرا باعث حبس فضولات میشود... 😱اگر رشد مو و تعریق زیر بغل متوقف شود باعث بیماریهای قلب و ریه میشود... 🔆راه تشخیص و درمان چیست❓ 🎤 🍃🌺 کانال شهر نوره ( تولید و پخش و مشاوره نوره ) @shahrenore https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3 ارتباط با ادمین و سفارشات @meshkat120 تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 🙏 در این شب زیبای✨🌸 ولادت باسعادت امام هادی علیه السلام 💚 تقدیری سراسر خیر،برکت🌸 خرسندی،سلامتی,خوشبختی🌸 سعادت دنیا و آخرت🌸 توشه عزیزانم مقدر بفرما 🙏 آمین یا رَبَّ 🙏 🎊میلاد باسعادت دهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت 🎊 امام هادی نقی علیه السلام💚 بر همه شما عزیزان مبارک 🌸🎊🌸 عیدتون مبارک 🌸🎊🌸 شب خوش 🌸✨🌸
✴️ جمعه 👈 24 تیر / سرطان 1401 👈15 ذی الحجه 1443👈15 ژوئیه 2022 🏛مناسبت های دینی و اسلامی. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ولادت با سعادت حضرت علی بن محمد النقی الهادی علیه السلام " 212 یا 214 هجری قمری ". 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🐪 امام حسین علیه السلام در منزل هفتم در راه کربلا " منزلگاه حاجر ". 🎇 امور دینی و اسلامی. ❇️امروز: روز خوبی برای امور زیر است: ✅خواستگاری و عقد و ازدواج. ✅دیدار با هر که بخواهی. ✅داد و ستد وتجارت. ✅انجام معاملات و داد و ستد. ✅و اقدامات قضایی خوب است. 👶 زایمان مناسب نیست 🚘مسافرت بعد از ظهر انجام شود خوب است. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت و انعقاد نطفه. امشب (شب شنبه)، مباشرت برای سلامتی مفید است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی: 🌗 امروز قمر در برج دلو است و برای امور زیر نیک است: ✳️اسباب کشی و جابجایی. ✳️به خانه نو نقل مکان کردن. ✳️ختنه نوزاد. ✳️امور شراکتی و مشارکت. ✳️معامله خانه و اپارتمان. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️و کندن چاه و کانال نیک است.. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سر و صورت) ،باعث سرور و شادی است. 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن سلامت آفرین است. (حجامت هنگام ظهر جمعه مکروه است). ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 16 سوره مبارکه "نحل" است. و علامات و بالنجم هم یهتدون..... و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
✴️ شنبه 👈 25 تیر/ سرطان1401 👈16 ذی الحجه 1443 👈16 ژوئیه 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا در منزل هشتم " فید" . 🌙🌟 احکام اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️صدقه اول صبح شنبه و شروع هفته اثر نحوست را رفع می کند. 📛امروز برای امور زیر خوب نیست: 📛نوشتن ادعیه و احراز و بستن آن. 📛مسافرت 📛جابجایی و نقل و انتقال 📛و دیدار روسا خوب نیست. 👶 زایمان مناسب و نوزادش عابد و عامل خواهد شد. 🚘مسافرت خوب نیست و امکان بدبیاری دارد و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج حوت است و برای امور زیر نیک است: ✳️فصد و حجامت. ✳️دادن سفارشات. ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️دعوت کردن افراد و قول گرفتن. ✳️آغاز درمان و و معالجات ✳️آغاز شغل و کار. ✳️و از شیر گرفتن کودک خوب است. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت و انعقاد نطفه: امشب ، مباشرت حکمی ندارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حزن و اندوه می شود. 💉💉 حجامت فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ، باعث فرج و نشاط می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب :خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 17 سوره مبارکه "اسراء" است. وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که کاری که باعث آزردگی و حزن و اندوه خواب بیننده باشد پیش آید ولی عاقبت بخیر شود . ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
◾️▪️ —عیدالله‌الاکبر • ☀️ 2 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂 🔰حبشی بن جناده گفت: نزد ابوبکر نشسته بودم که مردی آمد و گفت: ای خلیفه رسول خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله به من وعده داد تا سه مشت خرما به من دهد. ابوبکر گفت: علی را صدا زنید، وقتی حضرت علی علیه السلام آمدند به او گفت: رسول خدا به این مرد قول داده است که سه مشت خرما به او دهد. سه مشت خرمایش را به او بده. وقتی حضرت علیه السلام به آن مرد خرما داد ابوبکر گفت: آنها را بشمارید. وقتی شمردند در هر مشت شصت خرما یافتند. در آن هنگام ابوبکر گفت: پیامبر راست گفت. در شب هجرت در حالی که از مکه به طرف مدینه حرکت می‌کردیم از او شنیدم که فرمودند : ای ابابکر کف من و علی در عدالت مساوی است 📚 امالی المفید: ۱۷۲، امالی الطوسی: ۴۲ بحارالانوار ج ۴۰ ص ۱۱۹ ح ۴ • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️