eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم بی‌قرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۶۷ جلوی گریه هام رو نمیتونستم بگیرم . میثم سریع پیچید جلو
۵۹ ۶۸ سرگرد به گوشیم زنگ زد . _بله بفرمایید؟ +سلام دخترم ، لطفا بیا ستاد .... _سلام جناب سرگرد چشم از علیرضا خبری نشد ؟ +نه دخترم ...فعلا بیا اینجا به کمکت نیاز داریم‌‌ دخترم _چشم . گوشی رو قطع کردم ، دلم شور میزد . به اصرار میثم و زهرا که میخواستن منو برسونن ، قبول کردم . تو راه همش‌ دلداریم ‌میدادن... همش تو دلم زمزمه میکردم و اسم علیرضا رو صدا میکردم . عکس علیرضا که تامی فرستاده بود ، از جلوی چشام کنار نمیرفت . هرچی نزدیکتر می شدیم ، دلم بیشتر شور میزد میثم گاز میداد و این استرسم رو بیشتر کرده بود . همش عکس علیرضا رو میدیدم و زار میزدم . علیرضا تنها نقطه ضعف من بعد سجاد بود . فقط این دونفر تو زندگی من ، بعد از اون اتفاقات سخت کمک حالم بودند . سجاد با تموم بچگیش وقتی میدید ناراحتم ، سعی میکرد با شیرین کاریاش آرومم کنه و باهام حرف بزنه . اما الان هیچی جز دیدن حال خوب علیرضا یا حداقل شنیدن صداش ارومم نمیکرد . ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۹ ۶۹ نگران سجاد هم بودم که وقتی این موضوع رو بشنوه چیکار میکنه . فعلا نگران حال علیرضا بودم . مثل یه مجسمه خیره شده بودم به عکس پس زمینه علیرضا روی صفحه موبایل . عکسی که تو گلزار شهدا ازش یهویی گرفته بودم و حسابی قشنگ شده بود . علیرضا لبخند آرام بخشی زده بود که از خنده اش لبخند تلخی روی لبام نشست ‌. مثل دیوونه ها وسط گریه میخندیدم . میثم رو دیدم که از تو آینه نگاهم میکرد ، خودش خیلی عصبی بود ولی سعی میکرد منو آروم‌ کنه ولی نمیشد خودش حالش بدتر از من بود . میثم : آبجی آروم باش ، من دلم روشنه ، سپردم به قمربنی هاشم ، آقام حضرت ابالفضل العباس . +مرسی ... اونقدر تشکرم سرد و بی روح بود که میثم دیگه هیچی نگفت .... انگار سردی حرفم ، باعث شد که سکوت کنه . زهرا با ناراحتی نگاهم میکرد . میثم چیزی در گوشش گفت که سرش رو برگردوند . پیغام جدیدی روی صفحه گوشیم ظاهر شد . با دیدن پیغام دوباره ی تامی دلم هُری ریخت . ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
حاج احمـد متوسلیـاݩ❤️ ما با اسـرائیـل وارد جنگـ خواهیـم شد✌️ بہ اذنـ الهے ریشہ صهیونیستـ را در جهانـ از بیـخ خواهیـم ڪَند.😍 #اسرائیل_نخواهد_بود🔥 Join → @harame_bigarar❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قصد زیارت شاه عشق اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن صبحم ⛅️ به نام تو از دور سلام Join→ @harame_bigarar
🌸🌾 صـنما به چشـم شـوخـتـ کـه به چشـم اشـارتے کنـ نـفـسے خـراب خـود را بـه نـظر عمـارتـے کـنـ #مـولانا شهـید سیدمصطفے صـدر زاده💚 #دلتنگـے اینجا پایگاه شهـداسـتــ✌️ @harame_bigarar
3_727126809182838491.mp3
5.45M
🍃🌸 من یہ ڪم ببین😭 🎤با صداے مداح : ❣سیـد رضـا نـریمـانے❣ 💚 اینجـا پایگـاه شهداستـ🔰 Join → @harame_bigarar❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرم بی‌قرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۶۹ نگران سجاد هم بودم که وقتی این موضوع رو بشنوه چیکار میک
۵۹ ۷۰ ((ببین وروجک ، اگه بفهمم به اون فضولای لباس سبز جونت حرفی زدی ، برای همیشه باید با این اقا جونت خداحافظی کنی )) داشتم دیوونه میشدم . ای کاش هیچ وقت آتنا رو نمیدیدم و با تامی آشنا نمیشدم . به محض رسیدنمون ، سریع رفتیم اتاق سرگرد ‌. میثم یه کارتی نشون داد و با زهرا باهم وارد شدیم . آرش هم نشسته بود اما از چهره اش معلوم بود که خیلی عصبیه و خودخوری میکنه .... خیلی برام زجراور شده بود . پیغامهای تامی رو نشون جناب سرگرد دادم . جناب سرگرد خیلی عصبی بود . بچه های فتا ، استعلام تامی رو گرفتن و ردّش رو زدن . این عملیات به قدری حساس بود که نباید هیچکسی از نقشه بویی میبرد . سرگرد به میثم و زهرا هم توضیح داد که درمورد نقشه هیچ حرفی نزنند . یه سرباز در زد و وارد شد و چندتا سی دی رو داد به جناب سرگرد . روی تمام سی دی ها اسم {تامی مک آلن} بود که پلیس بین الملل هم دنبالش بود . سرباز : جناب سرگرد این هم سی دی هایی که فرموده بودید . سرگرد سری تکون داد و سرباز احترام نظامی ای گذاشت و رفت . سربازه تقریبا شکل علیرضا بود و این حالمو بدتر میکرد . http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۹ ۷۱ سرگرد لبتابش رو باز کرد و سی دی ها رو دونه دونه میگذاشت . یکیش خلاف هایی بود که تامی انجام داده با جزییات . اون یکی عکسایی بود که از خودش گرفته بود و باعث فریب افراد خصوصا دخترای جوان میشد . جناب سرگرد : آرش بیا ... آرش : جانم جناب سرگرد ؟ جناب سرگرد : ببین هرکاری میکنی باید علیرضا رو نجات بدیم ، به بچه های نوپو هم بگو درحالت آماده باش باشن ، ممکنه لازمشون داشته باشیم ، درضمن خیلی حواستونو جمع کنید اون نباید بفهمه که ما ازش اطلاعات داریم ... تامی یه آدم عادی نیست یه آدم حرفه ایه که از همه چی سر درمیاره ، خیلی حواستونو جمع کنید ‌بدون اجازه من هیچ کاری نمی کنید . آرش چشمی گفت و با میثم از اتاق جناب سرگرد رفتند بیرون ‌. http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee