حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۶۷ جلوی گریه هام رو نمیتونستم بگیرم . میثم سریع پیچید جلو
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۶۸
سرگرد به گوشیم زنگ زد .
_بله بفرمایید؟
+سلام دخترم ، لطفا بیا ستاد ....
_سلام جناب سرگرد چشم از علیرضا خبری نشد ؟
+نه دخترم ...فعلا بیا اینجا به کمکت نیاز داریم دخترم
_چشم .
گوشی رو قطع کردم ، دلم شور میزد .
به اصرار میثم و زهرا که میخواستن منو برسونن ، قبول کردم .
تو راه همش دلداریم میدادن...
همش تو دلم زمزمه میکردم و اسم علیرضا رو صدا میکردم .
عکس علیرضا که تامی فرستاده بود ، از جلوی چشام کنار نمیرفت .
هرچی نزدیکتر می شدیم ، دلم بیشتر شور میزد
میثم گاز میداد و این استرسم رو بیشتر کرده بود .
همش عکس علیرضا رو میدیدم و زار میزدم .
علیرضا تنها نقطه ضعف من بعد سجاد بود .
فقط این دونفر تو زندگی من ، بعد از اون اتفاقات سخت کمک حالم بودند .
سجاد با تموم بچگیش وقتی میدید ناراحتم ، سعی میکرد با شیرین کاریاش آرومم کنه و باهام حرف بزنه .
اما الان هیچی جز دیدن حال خوب علیرضا یا حداقل شنیدن صداش ارومم نمیکرد .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۶۹
نگران سجاد هم بودم که وقتی این موضوع رو بشنوه چیکار میکنه .
فعلا نگران حال علیرضا بودم .
مثل یه مجسمه خیره شده بودم به عکس پس زمینه علیرضا روی صفحه موبایل .
عکسی که تو گلزار شهدا ازش یهویی گرفته بودم و حسابی قشنگ شده بود .
علیرضا لبخند آرام بخشی زده بود
که از خنده اش لبخند تلخی روی لبام نشست .
مثل دیوونه ها وسط گریه میخندیدم .
میثم رو دیدم که از تو آینه نگاهم میکرد ، خودش خیلی عصبی بود ولی سعی میکرد منو آروم کنه ولی نمیشد
خودش حالش بدتر از من بود .
میثم : آبجی آروم باش ، من دلم روشنه ، سپردم به قمربنی هاشم ، آقام حضرت ابالفضل العباس .
+مرسی ...
اونقدر تشکرم سرد و بی روح بود که میثم دیگه هیچی نگفت ....
انگار سردی حرفم ، باعث شد که سکوت کنه .
زهرا با ناراحتی نگاهم میکرد .
میثم چیزی در گوشش گفت که سرش رو برگردوند .
پیغام جدیدی روی صفحه گوشیم ظاهر شد .
با دیدن پیغام دوباره ی تامی دلم هُری ریخت .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
3_727126809182838491.mp3
5.45M
🍃🌸
من یہ ڪم ببین😭
🎤با صداے مداح :
❣سیـد رضـا نـریمـانے❣
#نواے_دل💚
#فوق_العاده
اینجـا پایگـاه شهداستـ🔰
Join → @harame_bigarar❤️
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۶۹ نگران سجاد هم بودم که وقتی این موضوع رو بشنوه چیکار میک
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۰
((ببین وروجک ، اگه بفهمم به اون فضولای لباس سبز جونت حرفی زدی ، برای همیشه باید با این اقا جونت خداحافظی کنی ))
داشتم دیوونه میشدم .
ای کاش هیچ وقت آتنا رو نمیدیدم و با تامی آشنا نمیشدم .
به محض رسیدنمون ، سریع رفتیم اتاق سرگرد .
میثم یه کارتی نشون داد و با زهرا باهم وارد شدیم .
آرش هم نشسته بود اما از چهره اش معلوم بود که خیلی عصبیه و خودخوری میکنه ....
خیلی برام زجراور شده بود .
پیغامهای تامی رو نشون جناب سرگرد دادم .
جناب سرگرد خیلی عصبی بود .
بچه های فتا ، استعلام تامی رو گرفتن و ردّش رو زدن .
این عملیات به قدری حساس بود که نباید هیچکسی از نقشه بویی میبرد .
سرگرد به میثم و زهرا هم توضیح داد که درمورد نقشه هیچ حرفی نزنند .
یه سرباز در زد و وارد شد و چندتا سی دی رو داد به جناب سرگرد .
روی تمام سی دی ها اسم {تامی مک آلن} بود که پلیس بین الملل هم دنبالش بود .
سرباز : جناب سرگرد این هم سی دی هایی که فرموده بودید .
سرگرد سری تکون داد و سرباز احترام نظامی ای گذاشت و رفت .
سربازه تقریبا شکل علیرضا بود و این حالمو بدتر میکرد .
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۱
سرگرد لبتابش رو باز کرد و سی دی ها رو دونه دونه میگذاشت .
یکیش خلاف هایی بود که تامی انجام داده با جزییات .
اون یکی عکسایی بود که از خودش گرفته بود و باعث فریب افراد خصوصا دخترای جوان میشد .
جناب سرگرد : آرش بیا ...
آرش : جانم جناب سرگرد ؟
جناب سرگرد : ببین هرکاری میکنی باید علیرضا رو نجات بدیم ، به بچه های نوپو هم بگو درحالت آماده باش باشن ، ممکنه لازمشون داشته باشیم ، درضمن خیلی حواستونو جمع کنید اون نباید بفهمه که ما ازش اطلاعات داریم ...
تامی یه آدم عادی نیست یه آدم حرفه ایه که از همه چی سر درمیاره ، خیلی حواستونو جمع کنید بدون اجازه من هیچ کاری نمی کنید .
آرش چشمی گفت و با میثم از اتاق جناب سرگرد رفتند بیرون .
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد