eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم بی‌قرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۳۷ یکیشون منو به عنوان گروگان گرفت ... . داشت خفه ام میکرد
۵۹ ۳۸ به سرعت رفتم سراغ اونی که با علیرضا داشت میجنگید . تیکه ی گلدون رو زدم به بازوش که بازوش خراش برداشت . علیرضا هم زخمی شده بود . نامرد با چاقو به علیرضا حمله کرده بود ... علیرضا تمام تنش خونی بود ... بعد با حرکات رزمی که بلد بودم ، یه ضربه ی خوشگل نثارش کردم ، چاقوش از دستش افتاد ‌. با عصبانیت برگشت سمتم ... از دماغش خون میومد ، محکم به سمتم اومد ... چندتا ضربه پشت هم بهش زدم ، مشت محکمی به صورتم زد که گوشه ی لبم خونی شد . سریع چاقوش رو برداشتم و تو شکمش فرو کردم ... بی جون روی زمین افتاد ‌. علیرضا با اینکه خودش رمق نداشت ، مراقب این یکی بود که بلند نشه و دوباره گند بزنه . چندبار هم لگد محکمی نثارش کرد. میخواستم برم سراغ اون یکی که به عمو مهدی کمک کنم که یک دفعه به طرفم شلیک کرد ، شکمم پر خون شد ، جیغی کشیدم و بیهوش روی زمین افتادم . صدای جیغ و داد چندنفر رو شنیدم . صداها مبهم بود ... . فقط صدای داد علیرضا رو که بهم نزدیک تر بود رو شنیدم . علیرضا با گریه فریادی زد و اسمم رو صدا کرد و بیهوش شدم . ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۹ ۳۹ علیرضا چندبار صدام میکرد و زار میزد ... صدای گنگ خاله مریم رو میشنیدم . _کوثرجان ، بلند شو عزیزم ، چرا اینجا خوابیدی ؟ عزیزم بلند شو ... چشم باز کردم و عمو مهدی و خاله مریم رو بالا سرم دیدم .... سریع خودم رو جمع کردم که خاله مریم با صدایی که ترس و ناراحتی معلوم بود ،گفت : کوثر جان ... عزیزم ؛ خوبی ؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم : +هان ؟ خاله .... علیرضا و عمو مهدی سالمن ؟ خوبن؟ خاله مریم سرش رو به نشونه تایید نشون داد . عمو مهدی اومد کنارم با فاصله کمی نشست با اون صدای مهربونش رو کرد بهم و گفت : _دخترگلم کابوس دیدی ... هیچی نیست ؛ نگاه کن ... از خستگی اینجا خوابت برده خواب بد دیدی ، همه سالمیم و هیچ اتفاقی هم نیفتاده ... علیرضا هم تو اتاقش خوابیده ؛ حالا آروم باش .البته بیدار شد اما دوباره فرستادیمش بره بخوابه . یعنی من خواب میدیدم ؟! چقدر خواب وحشتناکی بود ...خدا رو شکر کردم که تمام اینا خواب بود . درسته!! وسط زیارت عاشورا خوابم برده و کابوس دیدم . خیالم راحت شد ‌‌. خاله مریم رفت و با یه لیوان آب قند برگشت ، پیشم نشست آب قند رو بهم داد بعد منو در آغوش گرفت . مهر و محبت رفتار مادرانه اش باعث شد حالم بهتر بشه . وقتی مطمئن شد که بهتر شدم ؛ کمکم کرد که برم سر جام بخوابم . از هردوشون خجالت کشیدم‌ که بخاطر من بیدار شدند ... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
•.•.•. درس حسینی عشق است و عشق در قلب است و سوز بر جان آن و آتش بر وجود و سوختن و شعله ور شدن و ذوب شدن برای معشوق ، حسینی گونه جنگیدن جانبازی ست . شهید مهدی باکری💚 #سردارانہ ♥️ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣صلی الله علیک یا اباعبدالله❣ امروز هوای کربلا دارد دل من حال و هوایی آشنا دارد دل من شش گوشه ات را تا نبینم بی قرارم اصلا مگر بی تو صفا دارد دل من؟ #سلام‌ارباب‌خوبم #صبحم‌بنامتان @harame_bigarar
4_532578478734751139.mp3
4.17M
🌼🌾 ایـن غلام روسیـاه رو دریاب .... بانـواے : ❣سیـد رضـا نریمـانـی ❣ 🏴 🍁 🌷 اینجـا پایگـاه شهـداسـتـــ✌️ @harame_bigarar
💚🌿 بایـد با چـادرتـ فـضـاے شـهر را پـُر از عـطر حـیا و یـاس کـنی بانـو . #بـه_رسم_چادر 🕊 اینجـا پایگـا شـهـ رهروان ـدا @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرم بی‌قرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۳۹ علیرضا چندبار صدام میکرد و زار میزد ... صدای گنگ خاله
۵۹ ۴۰ سجاد رفته بود کنار علیرضا خوابیده بود ... من هم تو اتاق کنار فاطمه خوابیدم . چندبار نفس عمیقی کشیدم تا آروم شدم و خوابم برد . صبح با سروصدای فاطمه و سجاد بیدار شدم . دلم میخواست بیشتر بخوابم اما نمیشد ... فاطمه : کوثر زودی بلند شو و آماده باش ، یه ساعت دیگه باید فرودگاه باشیم که برسیم به پرواز عزیزم . خسته و کِسل بلند شدم ، روسری و چادرم‌ رو سرم کردم . دست و صورتم رو شستم و صبحونه رو داشتم میخوردم که علیرضا هم وارد شد . زیرلب از خدا خواستم هیچ وقت اون کابوس لعنتی به واقعیت نرسه . علیرضا : کوثر خانم ؟ +بله ؟ _بهتری ؟؟ +بله ممنونم ، من با اجازه برم آماده بشم . _ هروقت کمک خواستید لطفا بهم بگید ، باشه ؟ +چشم ممنونم ... از اینکه با علیرضا تنها بودم خجالت کشیدم با اینکه صبحونه زیادی نخورده بودم ، سریع خودم رو به اتاق رسوندم و آماده شدم . ته دلم از بابت اینکه علیرضا هنوز هم هوامو داره ، خوشحال بودم و ذوق کردم ... فاطمه : به این زودی صبحونه خوردی ؟بیا ببینم باید اساسی صبحونه بخوری وگرنه مامان رو میشناسی که ... خندیدم و جریان رو گفتم . فاطمه سرش رو به نشونه ی فکر خاروند . بعد صداش رو کلفت کرد و گفت : _ببینم علی اومد نزاشته ؟ چشمم روشن ضعیفه ، بیا با خودم بریم . اصلا مردی گفتند زنی گفتند ، پس احترام چی شد ... بعد هردو باهم زدیم زیر خنده .... فاطمه برام جای خالی خواهر نداشته ام رو پر کرد ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۹ ۴۱ به اجبار فاطمه به سمت آشپزخونه رفتیم . روم نمیشد بخاطر همین سریع وسط راه رفتم پیش سجاد که علیرضا فکر کنه میخوام به اون صبحونه بدم . داشتم بهش صیحونه میدادم که علیرضا تیپ جذابی زده بود ودوباره سر رسید . علیرضا : کوثر خانم سجاد تپلی صبحونه خوردا ، یعنی باهم خوردیم . میخواستم از خجالت آب شم برم تو زمین ... انگار فهمیده بود که سجاد رو بهونه کردم و خواست بهم بفهمونه ... +واقعا ؟ اخه بهم گفت نخوردم ... شما بهش صبحونه دادین ؟؟؟ علیرضا خندید و گفت : _از دست این سجاد تپلی شیطون ، بله بهش دادم ... ولی اشکالی نداره شما بخورید من خودم بهش دوباره صبحانه میدم . از حرص میخواستم علیرضا رو بزنم لهش کنم ... ‌ فاطمه : علی ، کوثر رو اذیت کنی سجاد رو میفرستم سراغتا ...خود دانی حالا . علیرضا سریع گفت : _بخدا داشتم شوخی میکردم ، غلط بکنم کوثر خانم رو اذیت کنم ... توروخدا سجاد رو نفرست سراغم ، همون یه باری که تا شب همش ازم کولی میگرفت برام بسه ؛ ما بریم تا همه کاسه کوزه ها سر ما نشکسته . بعد هم خیلی زود از آشپزخونه رفت بیرون . ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee