YEKNET.IR - ava nama - goroh mehrab.mp3
968.9K
🍃با کوه عصیان آمدم
🍃آلوده دامان آمدم
🍃با چشم گریان آمدم
🍃بنگر به چشمانم خدا
⏯ #آوا_نما
🎤 #گروه_محراب
Join➟ @harame_bigarar
🕊 #سیره_شـهـدا❤️
🌸 دلش نمی خواست ڪارهایش جلوی دید باشد ... مدتی را ڪه در جبهه بود ، اجازه نداد حتی یڪ عڪس یا فیلم از او تهیه شود .
🌸 آخرین بار ڪه به مرخصی آمده بود ،
قبل از رفتن همه ی عڪس هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند .
🌸 همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یڪ عڪس هم در خانه نداشتیم .
همیشه پنهان ڪار بود ... حتی زخمی شدنش را هم از دیگران پنهان می ڪرد .
#شهید_مجید_زین_الدین 🌹
#اخلاص
Join➟ @harame_bigarar
🍃🔥💔
هر کفتار نجسے ڪه نزدیڪ حریم #زینب(س) شود تا فیها خالدونش را میسوزانیم👊
و هشدار باشد بر ایادی استکبار #منتظر روزی باشید ڪه نداے #نحن_منتصرون ما عالم گیر شود❤️
#شهـادتـ💞
آیـا دعوتـ شهداء را قبـول میکنید⁉️👇
♻️ @harame_bigarar
حرم بیقرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت🍃 #بخش_هشتم😍✋ #قسمت_2 به محض خروجش از اتاق در را مے بندم و از رفتنش
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_هشتم😍✋
#قسمت_3
سعے مے ڪنم لباسم را طورے انتخاب ڪنم ڪه چندان در چشم نباشد...این دو روز برایم به اندازه دوسال گذشت اصلا راضی به امدنشان نبودم و فقط بخاطر اصرارهاے مادرم است که قبول ڪرده ام...حتے ذره ای هم در این باره فڪر نڪرده ام ڪه اگر بیایند من چه بگویم...
چادرے با زمینه گلبهے و گلهاے درشت رنگارنگ سر مے ڪنم...از چشمانم نارضایتے و اجبار میبارد...
نگاهے به ساعت مے اندازم هنوز نیم ساعتے مانده به ان ساعت مقرر شده...نه اضطرابے دارم نه قلبم با تمام توان به دیوار سینه ام مے ڪوبد و نه خوشحالم...
اصلا امدنشان برایم هیچ اهمیتے ندارد...
سعے مے ڪنم فکر وخیال ذهن مشغولم را ساماندهے ڪنم ڪه صداے زنگ خانه مرا به واقعیت پرت مے ڪند...
مادرم مے خواهد بہ سمت اتاق بیاید ڪه صداے امدن مهمان ها مانع از امدنش به اتاق میشود و من هم از خدا خواسته در را میبندم...
به در تڪیه میدهم و نفس راحتے مے ڪشم...بهانه خوبے پیدا مے ڪنم ان هم اینڪه نیامدم چون اماده شدنم طول مے ڪشید...
بشڪنے میزنم و روی تخت رها میشوم...
دستانم را زیر سرم میگذارم و نگاهے به ساعت مے اندازم...زیر لب میگویم تا صحبتهایشان تمام شود و مرا بخوانند نیم ساعتے وقت دارم...
چشمانم را میبندم و خود را فارق از هرچه فکر و خیال است مے ڪنم...چشمانم گرم نشده صداے مادرم را مے شنوم...
هراسان از جایم بلند میشوم و نگاه اجمالے به خود در اینه مے اندازم...روسری کج معاوج شده ام را سامان میدهم و گوشه ای از چادرم را میگیرم و به سمت در مے روم...
هنوز هم ارامم...این ارامش بیش از حدم نا ارامم مے ڪرد...
زیر لب بسم اللهے میگویم و دستگیره در را مے فشارم...
در را باز مے ڪنم و از اتاق خارج میشوم...
اهمیتے به اطرافم نمے دهم...
به سمت ان ها ڪه ایستادند بدون لحظه اے نگاه سلام مے ڪنم و کنار مادر مے روم...
روے یڪ مبل تڪنفره ڪنار پدر مے نشینم...
نیم نگاهے به ان دو نفر تازه امده مے اندازم...زنے مانتویے ڪه معلوم است به زور روسرے اش را جلو داده و از این وضع بیزار است و پسرے ڪه با او زمین تا اسمان فرق مے ڪند...یڪ لحظه شڪ مے ڪنم ڪه این زن مادر این پسر باشد...
زیر لب غرلندے مے ڪنم و مے گویم
_ڪسے ڪه نتونه خانواده خودشو جمع ڪنه مطمئنا تو جامعه هم ڪارے از پیش نمیتونه ببره...
اما بعد از گفته ام پشیمان میشوم...من که انهارا نمیشناختم ڪه زود قضاوتشان ڪردم...اصلا مگر برایم مهم است؟
هرڪه باشند و هرچه باشند جوابم مشخص است نه...
سعے مے ڪنم لبخند تصنعے بزنم...
زیادے ساڪت بود...حرف زدنے هم ارام حرف مے زد طوری ڪه نه من مے شنیدم نه پدر... و من مهره اے بودم ڪه با میل مادرم به حرڪت در مے امد...
مامان_محنا جان دخترم با اقای محبے برین ڪه حرفاتونو بزنین...
بابا متوجه نا رضایتے ام مے شود...به چشمانش نگاه مے ڪنم ڪه با باز و بسته ڪردنشان میگوید بروم...
از جایم برمیخیزم و بدون توجه به موقعیت او به سمت اتاق میروم...
من چه حرفے با این بشر داشتم...از حرص دندانهایم را روے هم میسابم نگاه گذرایے به او مے اندازم و تعارف خشک و خالے به او میزنم و قبل از او وارد میشوم...
به محض امدن در را پشت سرش مے بندد...بدون حرف روبروی من روے صندلے مے نشیند...
گوشے ام را به بهانه دیدن ساعت روے ضبط صدا مے گذارم و بعد میگذارمش روی میز...
لبخندے مے زند و در عرض چند ثانیه ان پسر سربه زیر و ساکت تغییر رویه میدهد...
جورے در چشمانم زل میزند ڪه معذب میشوم...سرم را پایین میگیرم...
نه من چیزے میگویم نه او...سنگینے نگاهش را حس مے ڪنم...میخواهم چیزی بگویم ڪه صندلے اش را جلوتر مے ڪشد و فاصله بینمان کمتر از یڪ قدم میشود...نفسم میگیرد...حالم بد میشود...دستانم میلرزند و دلم اشوب است...
به نشانه اعتراض از جایم برمیخیزم و به سمت پنجره اتاق مے روم لبه پنجره را ڪمے باز مے ڪنم...همانطور ڪه چشم دوخته ام به بیرون از پنجره و پشتم به اوست میگویم...
_خب شروع ڪنید لطفا...
ڪه صدایش را درست در چند سانتے گوشم حس مے ڪنم
محبی_چشششم کوچولو
جیغ خفیفے مے ڪشم و دستم را روے دهانم مے گذارم و با چشمانے از حدقه بیرون زده نگاهش مے ڪنم...
این صدا و این اصطلاح برایم اشنا بود...
زبانم از ترس بند مے اید ...من من کنان مے گویم...
_ت..تو؟
دستش را جلو مے اورد تا روے صورتم بگذارد ڪه جیغ مے ڪشم...
صداے پدرم از پذیرایے می امد
بابا_دخترم؟ چیزی شده؟
ڪه محبے سریع جواب میدهد...
محبے_سوسک دیدن اقاے صدیقے
چشم دوخته به چشمانم...
_گمشو عقب...چے از جونم میخوای؟
محبے_خودتو...
دست میبرد و دکمه اول پیراهن یقه دیپلماتش را باز مے ڪند...
ڪمے عقب مے رود و پشت مے ڪند به من و میگوید....!
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜
💚✨
✨
🌷سلامٌ عَليٰ آل يٰس🌷
💚✨اَلسَّلامُعَلَيکَيابَقيَّةَ اللهِ فيأرضِه
💚✨اَلسَّلامُ عَلَيکَ حينَ تُصبِحُ وَ تُمسي
✋قراردل بی قرارم
😔کجایی.....
💔دلتنگم
Join➟ @harame_bigarar