eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرم بی‌قرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_هشتم😍✋ #قسمت_2 به محض رفتنشان به اتاق مے روم و پناه میبرم به
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ 🍃 😍✋ نگاه گذرایے به فهرست ڪتاب مے اندازم و شماره صفحه مورد نظرم را پیدا مے ڪنم و شروع میڪنم به خواندنش...قسمتهاے مهمش را هایلایتر مے ڪشم و یڪبار دیگر مےخوانم... هرچه سعے مےڪنم تا ڪلمات را بہ ذهنم بسپارم نمےشود... یڪبار دیگر از اول شروع میڪنم... میخوانم و خلاصه میڪنم اما در ذهنم نمے رود کتاب را رها مے ڪنم و سرم را بین دستانم میگیرم...از ان روز که پدر رفته یڪ هفتہ اے میگذرد و من روزها را بے هدف تر از قبل مےگذرانم...روال عادے زندگے ام به هم ریخته...نه به خودم میرسم نه به اتاق نه به درسهایم... دو روز هم به ڪلاس نرفتم و از جواب دادن به تماس های دوستانم هم طفره مےروم... غرغرهای مادرم هم از یڪ طرف...فقط خودم را سپرده ام به دست خواب بلڪه ڪمے ارامم ڪند... از صندلے جدا مےشوم و ڪمے به بدنم ڪش و غوص میدهم تا خستگے در ڪنم...به سمت اینه ڪه میروم چهره پژمرده و ژولیده ام را میبینم ڪه در اینه برایم دهن ڪجے مے ڪند... لب و لوچه ام را اویزان مےڪنم و اتاق را به مقصد اشپزخانه ترڪ مےڪنم... مامان_چه عجب از اون اتاق اومدی بیرون... همانطور ڪه لیوان اب را در ظرفشویے میگذارم،میگویم _مامان اصلا حال ندارم این جمله را ڪه نمے گویم شروع مےکند _چرا حال ندارے؟ بچت مریضه؟شوهرت غذا نداره؟ خونه ات وضعش خرابه؟ عزیزات مردن؟! از حرفهایش عصبے میشوم و میگویم: _عه مامان بسه دیگه...باشه از این به بعد دیگه حرفم نمیزنم دستم را روی دهانم میگذارم و میگویم _آه لالم لالم،کرم کرم! _بس ڪن،هی به روت نمیارم توام انگار نه انگاریه ذره دستمو بگیر...مثلا دخترےدختر باید شاداب باشه بگه بخنده نه مثل تو کز کنه تو اتاق فقط اخمُ تخم شب میری خوابه ظهر میری خوابه! صدایش را بالا میبرد: _چته تو دختر...محنای من اینجوری بود؟ با ڪے دارے لج مےڪنے؟با من ؟چون صلاحتو میخوام؟ ماتم میبرد از حرفهایش سعے مےڪنم چیزی نگویم از طرفے حق داشت،خیلی وقت است ڪه فراموشش کردم نه دستش را میگیرم نه ڪارے مےڪنم به سمتش مےروم و براے اینڪه ارامش ڪنم میگویم _شرمنده اونقدر درگیرخودم بودم...همه چے رو فراموش کردم انگار که اصلا مرا نمے بیند و صدایم را نمےشنود وسایل را جابه جا مےڪند دوباره به سمتش میروم و میگویم... _مامان! جوابے نمے دهدپاپیچش میشوم... از بغل صدایش میڪنم همراهش راه میروم صدایش میزنم اما انگار نه انگار... از روبرویش در مےایم و کلافه میگویم _عه مامــان! سرد جواب میدهد _بله _هووم؟‌ میگم که کاراے امروز با من...شما استراحت ڪن..نظرت؟ لبخند دندان نمایے میزنم و مے گوید _همیشه باید حرصم بدی تا یکارے ڪنے...! :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ 🍃 😍✋ مےخواهم بروم ڪہ مادر مےگوید: _وای اصلا حواسم نبود...اون روسرے قهوه ایه رو زودباش اتو بڪش باید برم خیاطے... _کدومش مامان؟ _همون ڪه گلاے ڪرم داره دیگه _اها باش...شما برو مانتو ایناتو بپوش تا من اتو میزنم... _قربون اون چشماے قشنگت... _خــدا نڪنه یڪ ربع بعد مادر رفت و من و ماندم و خانه اے ڪه باید مرتب مےشد... بہ سمت اتاقشان رفتم... کتابخانه پدر را تماما گرد و خاڪ گرفته بود... صندلے میز ڪامپیوتر را ڪشان ڪشان به سمت قفسه کتاب ها مےاورم... بروے صندلے مےروم و خاڪ قفسہ ها را میگیرم... چند دقیقه اے از تمیزکارے ام نمیگذرد ڪه عطسه امانم را میبرد... دم دستم روسری یا دستمالے نمیبینم ڪه بخواهم به دهانم ببندم برای همین هم مجبور میشوم یقه پیراهنم را تا روی بینے ام بالا بیاورم... همانطور ڪه قفسه و کتاب ها را دستمال مے ڪشم،چند ڪتاب را هم براے مطالعه برمیدارم و کنار پایم میگذارم... مے خواهم از صندلے پایین بیایم ڪه گرد وخاڪ قاب عڪس پدر چشمم را میگیرد... همین ڪه دست میبرم تا ان را بردارم، قاب عڪس روے سرم مے افتد و ڪمے درد میگیرد... قاب عکس را برمیدارم و میخواهم روے سرم دست بڪشم ڪه چیزی مانع از برخورد مستقیم دستم با سرم میشود... ان را برمیدارم و مقابل چشمانم میگیرم... _این عتیقه دیگه کجا بود؟؟! پنجاه تومنے!! نسلت مگه منقرض نشد؟ میخواهم دور بیاندازمش ڪه کلمہ (مصرف سوریه المرکزی) نوشته شده روے ان توجهم را جلب مےڪند! متعجب زیر لب میگویم: _پول سوریه اینجا چے میگه؟ بازهم اهمیتے نمے دهم و غبار قاب عکس را میگیرم و سر جایش میگذارم ڪارم ڪه تمام مے شود صندلے را برمیدارم و میگذارم سرجایش و دستے و به اتاقشان مےڪشم... همانطور ڪه در ڪمد را مے بندم... چشم میچرخانم تا اسکناسےڪه پیدا ڪرده بودم را بیابم ڪه میبینم درست ڪنار سطل افتاده... به سمتش مےروم و با دقت زیر و رویش مےڪنم...اما بازهم چیزی دستگیرم نمےشود.... ان را در جیبم میگذارم و از اتاق خارج میشوم. :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜
❤️✨ ✨ امشب سخن از جان جهان باید گفتـ توصیف رسول انس و جان باید گفتـ❤️ در شــام ولادتــ امـام صـادق❤️ تبریڪ به صاحب الزمان باید گفتـ 💐خجسته #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)و #امام_جعفر_صادق(ع) مبارک باد. Join➟ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ فرخنده جشن مسلمین، بادا مبارڪ🌺🎉🌸 میلاد ختم المرسلین، بادا مبارڪ🌸🎉🌺 آمد بدنیا، آن نور سرمد، ذڪر دو عالَم، شد یا محمد(ص) جان جهان آن مصحف ناطق خوش‌ آمد🌺🎉🌸 فرزند زهرا ، حضرٺ صادق خوش‌آمد‌🌸🎉🌺 ## #Ÿ 🎊عاشقان عيدتان مبااااارك💖 Join➟ @harame_bigarar
#رهـبـــرے❤️ اولین بارے☝️ ڪہ🎈 دیدم مـــــ🌙ـــــاهِ رخسار |ٺُ| را🍃 اشهدے خوانده و رفتم سوے تشییع دلـــ♡ـــم...😕 Join➟ @harame_bigarar
🌷🌿🌷 تو خندیدے و چشمانتـ ز یـادم بُـرد رفتـن را من از لبخندتـ آمـوخـتم ز این دنـیـا گـذشـتن را ... ولادت: ۱۳۴۷ گلستان شهادت: ۹۲/۰۲/۲۷سوریه 🌷🌿🌷 #جاویدالاثرغلامعلی‌تولی Join➟ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - soroos - banifatemeh.mp3
2.19M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم (ص) 🌸 #میلاد_امام_صادق (ع) 💐به بهار گفتم ثمرت مبارک 💐به بهشت گفتم شجرت مبارک 🎤 #بنی #فاطمه ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
🌹 #یا_رسول_الله 🌹 بہ دلیل ارادت زیادی ڪہ بہ حضرت رسول الله (ص) داشتند اسم پسرمان را محمد رسول انتخاب ڪردند و بہ نقل از همرزمانش در لحظہ جان دادن ، با ذڪر یا رسول الله دعوت حق را لبیڪ گفتند ... ✍ راوی : همسر شهید #شهید_روح‌_الله_صحرایی 🕊 ولادت : ۱۳۶۲ شهادت : ۱۳۹۵ خانطومان Join➟ @harame_bigarar