eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 او ابـراهیـم هـادے استــ❤️ 🌀همـانے ڪه بعد از #شهادت خـود و مدتـ ها بعـد آمـد #میـدانـ نبـرد و داره دونه دونه دستـ جوانان میگیـرد. #مفقودالاثر #جهاد_فرهنگے🍀 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 ♻️ @harame_bigarar
YEKNET.IR - ah karbala - hosein taheri 13 azar 1397.mp3
6.46M
🌷🌿🌷🌿 •|آه کربـلا، دلـم تنگتـه{😔} •|آه کربلا، ڪه دورم ازتــ{💔} بـانـواے: ❣حسـین طاهرے❣ اینجـاپایگـاه شهداستــ🔰 Join➟ @harame_bigarar
حرم بی‌قرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت🍃 #قسمت_هجدهم😍✋ #قسمت_1 اسلحہ اش را به سمتم نشانہ گرفته،من هم پاے را
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ 🍃 😍✋ چشمان مادرم لحظه اے از جلوے چشمانم نمےگذشت،گویے مقابلم ایستاده و زل زده به من... مےخواهم چشم باز ڪنم ڪہ دوباره صدایے اشنا مرا مےخواندم و التماسم مےڪند تا بمانم... متعجب چشم باز مےڪنم،بازهم توهم هاے دم اخرے... خدایا اگر دارے امتحانم مےڪنے من این امتحان ها را قبلا پس داده ام... دل بریده ام زهرچه در این دنیاست...دل بریده امـ از اغوش مادرم... میدانم تا دل نبرم دلم را نمےبرید،پس چرا معلقم بین زمین و اسمان؟ نڪند نخواهے مرا براے وصال؟ نڪند لایق دیدارت نباشم؟ زیر لب ارام مےگویم _یَا مَنْ هُوَ إِلَى مَنْ أَحَبَّهُ قَرِیبٌ ای آن کـه نزدیک است به هرکس کــه دوستش دارد... خدایا ببین دستانم را ڪه چگونه التماس دستانت را مےڪند،خدایا ببین دیگر میلے به زنده ماندن،ندارم ببین ڪہ چگونه محتاج نیست شدنم،محتاج تو! نفسهایم به شماره مےافتد،تنم رعشه مےرود،چشمانم بسته مےشود و تنها گوشهایم صداے قدم هاے چند نفر را مےشنود ڪہ به این سمت مےامدند...لب میزنم هر چند بےصدا _اشهد ان لا اله الی الله، اشهد ان محمد رسول الله خدایا تو را بہ عزت حسینت قسم این بار دیگر من جامانده از قافله را با خود ببر.. ☆محنا☆ امروز سومین روزے است ڪہ مادر با من حرف نمیزند تنها مدرڪے هم ڪہ داشتم نیست شد ،احساس مےڪنم،اشتباه بزرگے ڪردم از اینڪہ قضیه را به مادر نگفتم،یعنے گفتم و او باور نڪرد،اشتباهم این بود ڪہ دست دست ڪردم و وویس را به او نشان ندادم و حالا تنها مدرڪے ڪہ داشتم را هم از دست دادم... تلفن خانه را برمیدارم و شماره سمانه را مےگیرم... پس از سه بوق جواب میدهد... سمانه_ بله،بفرمایید به سمت اتاق قدم برمیدارم و لب میزنم _سلااام سمانه من چطوره؟ سمانه_ای خوبم،شکر،تو چطوري خوبے؟ _الحمدلله،خوبم،راستش باید همو ببینیم یه سرے جریاناتے پیش اومده ڪہ میخوام بدونے! سمانه_یاخدا! چیشده محے جونم... _پشت تلفن نمیشه بگم،فقط بگو ڪجا بیایم همو ببینیم؟ سمانه_بیا خونمون،ڪسے هم نیست،راااحت _باشه،ببینم مامانم اجازه میده سمانه_نداد بگو من خودم باهاش حرف بزنم...باشه؟ فعلا خداحافظ _باشه عزیزم خداحافظت تماس را قطع مےڪنم و مےروم و تلفن را سرجایش مےگذارم و به سمت اتاق مادر مےروم چند تقه به در مےزنم و وارد مےشوم ،وارد ڪہ نه همان ورودے مے ایستم... صدایش مےزنم،جوابے نمےشنوم،دوباره اینڪار را مےڪنم،اما جوابے نمےگیرم جلوتر مےروم،سرمےچرخانم و مےبینم ڪہ پشت میز مطالعه نشسته و ڪتابے مطالعہ مےڪند... به سمتش مےروم و مےگویم _مامان من مےخوام برم خونه سمانه اینا،میتونم برم؟ اجازه میدین؟ مامان‌_مگه اجازه منم برات مهمه؟ _مگه تا الان نبوده؟ مامان_گرچه برام دیگه اهمیتے نداره ڪجا میرے و واسه چے میرے...اگرم چیزے میگم چون پاے ابروے خودمم وسطه... دلم مےشڪند،یعنے شڪسته بود،بدتر مےشود...یعنی من مهم نبودم ابرویش مهم تر از من بود... این چیزے نبود ڪہ از مهر مادرے شنیده بودم! شڪ‌ مےڪنم به این ڪہ اصلا تا به حالا ڪہ نزدیڪ بیست سال دارم،مرا دوست داشته باشد... شاید هم مقصر همه این اتفاقات خودم بودم... به سمت اتاق مےروم و لباسهایمـ را عوض مےڪنم و اماده رفتن مےشوم... روسرے ابریشمے نسڪافہ ای رنگے را همراه پیراهنے بلند قهوه اے سر مےڪنم و چادرم را به دست مےگیرم و از اتاق خارج میشوم... قبل از رفتن دوباره به سمانه زنگ میزنم و خبر میدهم ڪہ مےایم... چادرم را به سر مےاندازم و از خانه خارج مےشوم... ماشینے دربست مےگیرم و پس از چند دقیقه به خیابانشان مےرسم... ڪرایه را حساب مےڪنم و از ماشین پیاده مےشوم... به پیاده رو مےروم و مغازه ی شیرینے فروشے اے در ان حوالے مےبینم،به سمتش قدم برمیدارم و قصد مےڪنم ڪیڪے بگیرم،از ان ڪیڪ ها ڪہ تماما ڪاڪائویے است و سمانه عاشقشان است... وارد شیرینے فروشے مےشوم و ڪیڪ مورد نظرم را انتخاب مےڪنم فروشنده میگوید ڪہ پخت امروز است و تازه... پولش را حساب مےڪنم و جعبه ڪیڪ را به دست مےگیرم و انجا را به مقصد خانه سمانه ترڪ مےڪنم... حدود سه دقیقه بعد مقابل درب خانه شان قرار مےگیرم و زنگ ایفون را مےزنم و کیک را مقابل دوربین ایفون مےگیرم ڪہ همزمان با صداے هین خفیف سمانه در باز مےشود و به داخل قدم برمیدارم... صداے قدمهایش را مےشنوم ڪہ در فضاے ارام و ساڪت راه پله پیچیپده بود،به سمتش مےروم و به اغوشم مےڪشمش... . :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
➣ 📜 #یڪـــ‌آیــه‌قـــــرآن { اگر + #خــدا باشی منــهای همه میتوانی زندگی ڪنی} ایـمان دارم ڪه قشنگترین عشــق #نگاه مهربان خداوند به بندگانش است. زندگی را به او بسپار و مطمئن باش ڪه تا وقتی ڪه #پشـــتت به خدا گـرم است تمام هــــراس ‌های دنـــیا خـــنده دار است. 📒 ســوره مائــده آیــه ۵۴ Join➟ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿﷽✿ #السلام_علیڪ_یا_صاحب_الزمان دلم بہ وسعت دريـا گرفتہ آقـا جـان از اين زمانہ از اينجا گرفتہ آقـا جـان بيا دواى غم و غصہ ها تويـی مولا براى توست ڪہ دلهـا گرفتہ آقـا جـان 🔸اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ Join➟ @harame_bigarar
🍀 گنجایش دیگری ندارد دل من همچون قدح شراب، لبریز توام #شهید_زینبے_تو😍 #ذبیح_بےسرے_تو❤️ #شهید_محسن_حججے 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 ♻️ @harame_bigarar
🍃🌸 براے من ❣ بس اینکه رفیق منے❣ رفیق شهیدم دعاییم ڪن❣ که بسے بیش محتاجم❣ براے دعایت❣ من❣ #رفاقت_با_تو🍀 #شهید_صادق_عدالت❤️ 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 ♻️ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️ احـکـامـ 🔸 احـکـامـ تـقـلـیـد 🔹سوال: گاهی از افراد کم اطلاع از مسائل دینی درباره مرجع تقلید شان پرسشمیشود، میگویند نمیدانیم، یا اظهار میدارند که از فلان مجتهد تقلید میکنیم، ولی عملاً التزامی به خواندن رساله آن مجتهد و عمل به فتاوای او ندارند، اعمال این‌گونه افراد چه حکمی دارد؟ 🔹جواب: اگر اعمال آنان موافق احتياط يا مطابق با واقع يا با نظر مجتهدى باشد که وظيفه دارند از او تقليد کنند، محکوم به صحّت است. 🍀 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇🏻 ♻️ @harame_bigarar
حرم بی‌قرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #قسمت_هجدهم 😍✋ #قسمت_2 چشمان مادرم لحظه اے از جلوے چشمانم نمےگذشت،
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ 🍃 😍✋ سمانه ڪیڪ داخل جعبه را ڪہ مےبیند،چشمانش برق میزند و بے معطلے دست میبرد و از جعبه بیرون مےڪشاندش و لب مےزند سمانہ_یعنیا من باید قربونت برم...ترڪوندے ڪہ! از جایش بلند مےشود و به اشپزخانه مےرود و بشقاب به دست به سمتم مےاید و مےگوید سمانه_‌پیش من باڪلاس بازے درنیار،ڪیڪم بیار،بشین زمین خودش دوـبشقاب به همرا شربت و شڪلات را روے زمین مےچیند و من هم ڪیڪ را وسط مےگذارم... سمانه_اون روسریتو باز ڪن،نترس نمےخورمت... _نه راحتم سمانه_اخه من ناراحتم،حس پسر بودن بهم دست میده،اینجورے رومیگرے و مےپوشونے خودتو روے پایش مےزند و شروع مےڪند به خندیدن... سمانہ بشقابمـ را برمیدارد و تڪہ اے ڪیڪ در ان مےگذارد و به سمتم مےگیرد سمانه_بفرما نوش جان ڪن ڪہ حرف هااا داریم... _بلـــہ بلـــہ حال ناخوشم را ڪہ مےبیند مدام سعے در خنداندم مےڪند... سمانه دو لپے چند تڪہ ڪیڪ را در ڪمتر از سه دقیقه مےخورد... _مگه دنبالت ڪردن سمانه...خفه میشی میمونے رو دستم،اروم یواش سمانه_تو نمیخواد به فکر من باشے،هنر ڪن یه فڪرے ڪن به حال خودت... سرم را پایین مےاندازم و لب میزنم _الان تو تقریبا هیچے از اتفاقاتے ڪہ افتاده نمیدونے سمانه_‌خیر خواهرم،اشراف ڪامل بر تمامے اتفاقات دارم،دست ڪم گرفتے مارو؟ چشمانم از تعجب چهارتا مےشود،یعنے او میدانست و چیزے نمیگفت؟ سمانه_چشاشو نگا،نه کاملا ولے دورادور یه چیزایے میدونم و کشف کردم شروع مےڪنم تنها ماجراے محبے را برایش شرح دادن،اینڪہ چگونه وارد زندگے ام شد... از حرفها و اعمالے ڪہ طی ان مدت ڪردم تعجب مےڪند و مےگوید سمانه‌_مگه مملڪت بی صاحابه؟ اینهمه بلا سره دختر مردم بیارے و راس راس واس خودت تو این مملکت راه بری و چیزی نگن سری تڪان میدهم و میگویم _خودمم موندم چرا ڪارے به ڪارش ندارن یڪ دفعه از دهنم در میرود و مےگویم _اگه بابام بود،حتما یڪارے مےڪرد متعجب مےپرسد سمانه_مگه بابات ڪجاست؟ _ماموریت سمانه_اها،وا خب مگه نمیشه تلفنے باخبرش ڪنے و بگے...چمدونم تلگرامے چیزے... _حتما نشده ڪہ نگفتم سمانه_عجب وسایل بینمان را ڪنار مےزند و خود را نزدیڪ تر مےڪند و دستانم را در دستانش مےگیردو ارام نوازششان مےڪند و مےگوید سمانه_عزیز دل خواهر خب چرا برادر و مادرت و ول ڪردے رفتے سراغ یه غریبه؟ _خودمم نمیدونم چرا به اون اعتماد ڪردم،ولی از طرفے ام تو اون وضعیت حرفمو قبول نمےڪردن،چند بار به مامان گفتم ولی انگار نه انگار،امیرمهدی ام چیݣار میخواست بکنه مثلا... _خب،اصلا گیریم من اشتباه کردم با نگفتنم،الان بگو چیڪار ڪنم،گذشته رو نمیشه کاریش کرد،حرصشم نباید زد سمانه‌_الانم دیر نشده ها میتونے بگے _عمرا اگه باور ڪنن،باید دوست بابامو ببینم و به اون بگم بیاد با مادرم حرف بزنه،البته باید تا اومدن پدرم صبر ڪنم،بعد... سمانه_الان یعنے میر امینے اون وویس و عکسارو داره؟ _اره باید داشته باشه،چون بهش فرستادم سمانه_گفتے اقای احمدے ڪہ دوسته باباته هم میدونه اره؟ _اره سمانه_خب،پس این وسط یه چیزے هست ڪه بخاطرش اقدامے نمےڪنن،نه اینڪہ نکنن،نه...منظورم اینه ڪہ بظاهر ڪارے نمےڪنن... _یعنے این وسط یه مسئله جدے ترے هست ڪہ ازش بےخبریم ؟ سمانه_اره جانم،پس الڪے نگران نباش . :اف.رضوانے ☆هرگونه کپےبدون ذکر نام نویسنده پیگردالهےدارد! ‌ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜