⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےوسوم😍✋
#قسمت_1
همین ڪہ درب ورودے دانشڪده را پشت سر مےگذارم،همراهم زنگ مےخورد...
گوشه اے مےروم و همراهم را از ڪیف خارج مےڪنم...
خیره مےشوم به صفحه همراهم،هرڪہ بود ناشناس بود،مےخواهم جواب بدهم ڪہ تماس قطع مےشود و دیگر صدایے نمےاید،مےخواهم ان را در جیب پشتے ڪیفمـ بگذارم ڪہ دوباره صدایش در مےاید،سمانه خنده ڪنان به سمتم مےاید،با سر جوابش را مےدهم و اشاره مےڪنم ڪہ ڪارے برایم پیش امده،او نیز پاپیچم نمےشود،سریع دایره سبز رنگـ را لمس مےڪنم و همراه را به سمت گوشم هدایت مےڪنم
لب مےزنم:سلام بفرمایید؟
صداے ظریف و دلبرانه اے در گوشم مےپیچد
اسما_سلام عزیزم،خوبے؟
چه زود دختر خاله مےشود! جدے مےگویم:ممنون،شما؟
اسما_یه غریبه!
خنده اے عصبے مےڪنم و لب میزنم:خب خانم محترم منم میدونم یه غریبه ! اگه غریبه نبودید که نمےپرسیدم...
اسما_اره حق باتوعه...منم چیز زیادے از شما نمیدونم جز اینڪہ ...
حرفش را مےخورد
مےگویم:جز اینڪہ چے؟
اسما_نه ولش ڪن عزیزم
_نه چرا؟ خب بگین دیگه
با صدایے بغض الود و بریده بریده مےگوید:جز اینڪہ تازگیا فهمیدم وارد زندگیم شدے!
متوجه حرفهایش نمےشوم و مےگویم:منظورتونو نمےفهمم...
اسما_ببین محنا خانوم،باید ببینمت تا همه چے هم براے من هم براے خودت روشن شه!
سمانه متعجب خیره شده به لبهایم!
دلشوره مےگیرم و با استرس مےپرسم:همه چے یعنے چے؟
با هق هق مےگوید: تو میعـادمو ازم گرفتے!
عصبے بدون لحظه اے فڪر مےگویم:چے میگے شما خانوووم؟ میعاد ڪیه اصلا؟ درست حرف بزن لطفا
اسما_میرامینے،میعاد میرامینے!
مغزم سوت مےڪشد
چنبار نامش را در ذهن تڪرار مےڪنم،اصلا حواسے برایم نمانده!
یعنے او هم متوجه خواستگارے میرامینے از من شده؟
این دختر درست وسط زمانے ڪہ میخواستم تصمیمم را بگیرم،جلوے راهم سبز شد...
اسما_چیشد؟ تعجب ڪردے از اینڪہ میدونم اره؟
نمیگذارد حرفے بزنم ڪہ پشت بند حرفش مےگوید:اگه هنوز تصمیمتو نگرفتے لطفا به این ادرسے ڪہ بهت sms مےڪنم بیا تا یه سرے چیزا واست روشن شه!
منتظر جوابم نمےماند و تماس را قطع مےڪند،صداے بوق اشغال در گوشم مےپیچد...
همراهم را از حالت سایلنت در مےاورم و صدایش را بلند مےڪنم،تا متوجه پیامش بشوم...
سمانه متعجبانه مےپرسد:چیشده محنا؟ ڪے بود؟
سرم را پایین مےگیرم و با صدایے گرفته مےگویم:یه دختره بود...
دستم را مےگیرد وڪلافه مےگوید:میدونم یه دختر بود،چے میگفت؟
_درباره میعاد
ڪلافه مےشوم و سریع مےگویم:اااه نه یعنی میرامینے
سمانه پوزخندے میزند و مےگوید:خب حالااا انگار چیشده ،زمین که به اسمون نیومد که اسمشو گفتنے!
سرم را به زیر مےگیرم و لب مےزنم:نه خب،اخه خوشم نمیاد...
مرا به سمت پله ها مےبرد و ارام باهم به راه میافتیم
لب میزنم:میدونے چے میگفت؟
سمانه_خیر،مشتاق بودم بدونم ڪہ نزاشتے،حالا بگو ببینم چے مےگفت؟
سمانه را به جاے خلوتے مےڪشانم و مےگویم:مےگفت ڪہ من اومدم تو زندگیشو،زندگیشو دارم خراب مےڪنم
سمانه_واا چه زندگے یعنی چے؟
_هوووم؟تو از من تعطیل ترے خواهر
سمانه اخمے مےڪند وـمتفڪرانه مےگوید:یعنے تو اومدے بینشونو دارے میعادشو ازش مےگیرے!
این را مےگوید و بعد از خنده ریسه مےرود...
مےخواهم چیزے بگویم ڪہ مانع مےشود
صبر مےڪنم تا خندیدنش را تمام ڪند و سپس ڪلافه مےگویم: تازه زندگیم داشت خوب پیش میرفت که دوباره خوردم به یه مانع،سمانه؟
سمانه_جانہ دلم!
با بغض مےگویم_من دوست ندارم همچین ادمے تو زندگے اون دختره باشم،عاشق چشم و ابروے پسره هم نشدم،تا دوروز دیگه هم قرار بود جوابمو بگم،حالام با فهمیدن و شنیدن این جریانات تصمیمو گرفتم،میگم نه و تمام!
سمانه سرش را به نشانه منفے تڪان مےدهد و برایم افسوس مےخورد...
سمانه_یعنیااا،حقته...
با چشمانے گرد شده از تعجب نگاهش مےڪنم و مےگویم:چے حقمه؟
سمانه_با یه تماس اینجورے نظرت برگشت؟واقعا ڪہ
_نظرم ڪہ مثبت نبود بخواد برگرده! بالاخره ڪہ چے؟ تا فردا همه چیز روشن میشه! میفهمم این شازده واقعا ڪیه...
سمانه_منڪہ میگم اون همچین ادمے نیست،در ضمن دخترا بعضیاشون خیلے فتنه ان خیلے! اینم در نظر بگیر... چنتاشو تا حالا خودم بهت گفتم،ولے مثل اینڪہ باور نڪردے...
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
حرم بیقرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_سےوسوم😍✋ #قسمت_1 همین ڪہ درب ورودے دانشڪده را پشت سر مےگذارم،
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےوسوم 😍✋
#قسمت_2
ڪلاس ڪہ تمام مےشود به همراه سمانه از دانشڪده خارج مےشویم...
سمانه_واسه ڪلاس بعدے میرسے؟
_نمیدونم!خودمم حوصله ندارم،واقعا دیگه نمیتونم...
سمانه_یه چیزے بگم؟
قدم هایش اهسته تر مےشود،نزدیڪتر مےشوم و مےگویم:بگو
سمانه_ببین محنا جان،یه چیزے ڪہ میگم ناراحت نشیا باشه...
_باااشه،ناراحت نمیشم
سمانه_احساس مےڪنم برات مهمه ڪہ ناراحت شدے،باهم که رودربایستے نداریم داریم؟
_نه خیر هیچم برام مهم نیست...
سمانه_چراا هست! شاید خودت متوجه اش نباشے ولے مهمہ...تو اصلا اگه واقعا نمےخوایش خیلے بهونه واسه رد ڪردنش دارے،لازم نیست امروز برے پیش اون دختره و بفهمے چے به چیه...
حرفهایش حقیقت بود،خودم هم نمیدانم چه شده،چه مےڪنم،ڪجا مےروم...
تمام مسیرهایے ام ڪہ مےروم ناخواسته یا خواسته به او ختم مےشود،امروز هم ڪہ براحتے اسم ڪوچڪش را بر زبان آوردم...
یعنے اگر واقعا من او را نمےخواهم با همین مسائل و بهانه هاے ڪوچڪ هم مےتوانم او را ڪنار بزنم،ولے نمےخواهم...
چون او ڪسے نیست ڪہ با اینطور بهانه ها بخواهے ڪنارش بزنے!
سمانه با لبخندے موزیانه به من رو مےڪند و مےگوید:گونه هاشو نگااا ڪن چه گل انداخته...من میگم یه خبریهه میگه نه...
چینے به پیشانے ام مےاندازم و مےگویم:سمانـــہ!!
سمانه خنده ڪنان مےگوید:جانہ سمانه؟مگه بد میگم؟
_هوا سرده نوک دماغم و گونه هام یکم سرخ شده...چیزه دیگه اے هم نیست...
سمانه_اره تو ڪہ راست مےگے؟ منم اصلا نمیشناسمت!!!یعنے اگه من پسر بودم عمرا اگه میزاشتم تو از دستم دربرے!
_واای اگه تو پسر بودے،در رفتن چیه،خودم با سر میومدم تا زنت شم...
سمانه_عسـیســم
جدے مےگویم:الان برم یا نرم؟ چون واقعا برام مهم نیست! ته تهش میگم نه دیگه! اونام راحت برن پے زندگیشون...
سمانه سرزنش گرانه مےگوید:مگه پسره اونو میخواد ڪہ راحت برن پے زندگیشون؟
_خب،حتما قبلا مےخواسته!
سمانه_ببین خودت دارے مےگے قبلا،یعنے گذشته،ما الان تو حالیمـ نه گذشته،دیگه هم مهم نیست
_ولے گذشته اے ڪہ حال و درگیر خودش ڪنه و قصد تغییر دادنشو داشته باشه چے؟ از ڪجا معلوم فرداے منم نشه مثل همین دختره؟
سمانه_دارے به پسر مردم تهمت میزنیااا ڪم ڪم!
_تهمت نمےزنم،ولے خب بهم حق بده...
سمانه_میدونے من چے فڪر مےڪنم؟
_چے؟
سمانه_اینڪہ دختره خودشو مےخواد غالب پسره ڪنه
_نه بابااا این چه حرفیه فڪر نڪنم،دارے میگے دختر!
سمانه_اخه خب از این موردا زیاد دیدم،مذهبے و غیر مذهبے ام نداره...
متعجب مےگویم:شوخے مےڪنے؟یعنے انقد؟؟ ولے من میگم حتما قبلا یه چیزے بینشون بوده ڪہ دختره الان انقدر مدعیه...
سمانه_به احتمال زیاد،اینطور نیست،اون مےخواد تورو از میون برداره و خودش رو بزاره جاے تو...
ادامه مےدهد:همونطور ڪہ دختر خوب خواهان زیاد داره،پسر خوبم همینه...
_چے بگم سمانه ؟ حرفات منو یاده این مامان بزرگا میندازه!
سره جایش متوقف مےشود و خیره مےشود در چشمم
مےگویم:چیه مگه بد میگم؟
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےوسوم 😍✋
#قسمت_3
با سمانه قصد رفتن به ادرسے را ڪہ اسما داده مےڪنیم...
یڪ تاڪسے مےگیریم و به همان ادرس مےرویم...
سمانه ارام به دستم مےزند و مےگوید:گوشیت داره زنگ مےخوره!
متعجب مےپرسم:گوشیم؟
سمانه:اره،ڪجا سیر مےڪنے خواهرم؟
_باور مےڪنے متوجه نشدم...
سمانه_چیز خاصے نیست از نشونه هاے عاشق شدنہ...
در جوابش اخمے مےڪنم و همراهم را از ڪیفم بیرون مےڪشم،امیر مهدے ست...
دیر میرسم،تماس قطع میشود،یڪبار دیگر شماره اش را مےگیرم،پس از اولین بوق سریع جواب مےدهد
امیرمهدے_سلام چه عجب!
_سلام امیر خوبے؟
امیرمهدے_ممنون،راستے مےخواستم یه چیزے بهت بگم
_چه چیزے؟
امیرمهدے_دخترخاله مهدیه بود؟
_خب،چیشده؟
امیرمهدے_امروز با خاله اومدن خونه،مامان گفت نرم ڪلاس برم چنتا خورده ریزه بگیرم،اقا منم رفتم،بالاخره خاله اینا هم تاشیف اوردن،این دخترخاله ماهم نه گذاشت نه برداشت یهو دم رفتن برگشته به مامان میگه:خاله چرا مراسمے چیزے نگرفتین؟ مامانم موند چے به دختره بگه! یعنیا انگار ابه داغو ریختن رو سرم،انقد ناراحت شدم،حالا من هیچ مامان دوباره حالش بد شد...
همانطور ڪہ سعے مےڪنم،صدایم بلند نشود مےگویم:یعنــے چے؟الان ڪجایین؟
امیرمهدے_خونه ایم مامان قبول نڪرد بریم دڪتر یه سرمے چیزے بزنه،گفتم دڪتر اومد خونه...
_نگا ڪن! خاله اینا چے رفتن؟
امیرمهدے_اره خداروشکر چند دقیقه اے میشه داریم نفس مےڪشیم...
_امیر جان؟
امیرمهدے_جانم اجے؟
_میگم ڪہ برام یہ ڪارے پیش اومده،بین ڪلاسا نمےتونم بیام خونه،گفتم یوقت نگران نشین،مامان بهتره؟
_اره بابااا الان عالیه...اتفاقا پیش پات خانم امینے زنگ زده بود،بپرسه چیشد،که مامانم گفت تا فردا زنگ میزنه!
دیگر نمےخواهم چیزے بشنوم،انگار ڪہ اصلا این جمله را نشنیده باشم،مےگویم:ڪارے ندارے،فعلا خداحافظت
امیرمهدے_نه خدانگهدار
تماس را قطع مےڪنم و نفس راحتے مےڪشم...
سمانه_اووف سه ساعته چے میگین؟
متوجه حالم مےشود و نگران مےپرسد_چیشده محنام؟
_چیزے نیست عزیزم...
سمانه_مامانت دوباره حالش بد شده؟
_اره،خیلے حساس شده،با هر حرفے سریع حالش بد میشه،موندم چیڪار ڪنم...
دستان یخ زده ام را در دستش مےگیرد و ارام نوازش مےڪند و لب مےزند:این روزام مےگذره...
_اره مےگذره ولے خیلے سخت،اونقدر ڪہ جون به لبت مےڪنه...
مرا به خود نزدیک تر مےڪند و سرم را روے شانه اش مےگذارد و دلدارے ام مےدهد
_وقتے خبر مفقود شدنشو شنیدم،فکر مےڪردم ڪہ دیگه برام راحت شده هضم این قضیه،دیگه دارم ڪنار میام،اما هرچے بیشتر گذشت از نیومدنش و نبودش،تازه فهمیدم ڪہ چقدر ندارمش،ڪہ چقدر دلتنگم،هرچے بیشتر مےگذره بي تابیم بیشتر مےشه ولے از یه جایے به بعد دیگه نمےتونے حتے بیانش ڪنے،اونقدر عمیق ڪہ دیگه گریه هم ڪفاف نمیده...
⚜انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت!
⚜اینقدر که خالی شده بعد از تو
جهانم!
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜