حرم بیقرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_سےوپنجم 😍✋ #قسمت_3 قلبم بےقرار تر از قبل در سینہ ام مےڪوبد،خ
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےوششم
#قسمت_1
امروز سےامین روزیست ڪہ از براے هم شدنمان مےگذرد...
ڪمتر از یڪ هفته مانده سال نو...سالے ڪہ براے اولین بار معنایش را قرار است درڪ ڪنم...
محنا با امدنش سال را ڪہ هیچ تمام زندگے ام را نونوار ڪرد...
اصلا از ان روز ڪہ شده نیم دیگرم،تمام من براے وجودش مےزند...
روزے ڪہ نباشد و نبینمش،ان روز را تباه شده میدانم...
اصلا زمانے ڪہ محنا ڪنارم باشد،ساده ترین چیزها برایم بهترین لحظاتند...
تمام ان بیست و چند سال یڪ طرف،این سے روز هم یڪ طرف...
محنا_پووف خسته شدم...
لبخندے مےزنم و همانطور ڪہ خریدها را در دستم جابه جا مےڪنم مےگویم:شما چرااا؟ اونیڪہ باید خسته باشه منم...
چشم از ویترین مغازه ها مےگیرد و چشم میدوزد به چشمانم و کمے نزدیڪ تر مےشود و نگران مےگوید:خیلے خسته شدے؟
_نه خانووم چه خستہ اے!!!
لبخند ڪم جانے مےزند و گرهے به ابروهایش مےاندازد و چشم از من مےگیرد و لب مےزند:ولے من واقعا خسته شدم!!
زیر لب به شوخے مےگویم:خب خداروشڪر
اینارا کہ مےشنود برمیگردد و چشمانش را ریز مےڪند و مےگوید: چے؟؟
_هیچـ هیـچیــ هیچے
محنا_اهااا
شروع مےڪند به راه رفتن و من هم همراهے اش مےڪنم،لحظه اے قدمهایش ڪند مےشود،من هم قدمهایمـ را ارام تر برمیدارم و نگاهے به خریدها مےاندازم و لب مےزنم:الان چیا مونده محنا خانوم؟
سرش را به سمتم برمیگرداند و متفڪرانه ابرویے بالا مے اندازد و مےگوید:منڪہ تڪمیلم تقریبا،فقط شما موندے!
_هِیـــے
محنا_چیزی شده؟
_نه
لبخند دندان نمایے میزنم و میگویم:براے منو شما باید انتخاب ڪنیا؟
محنا_واقعا؟؟
_واقعا!
محنا_خب پس...
نگاهم را از او میگیرم و چشم میدوزم به ڪت و شلوارهاے مردانه اے ڪہ در ویترین خود نمایے مےڪردند...
نزدیک تر مےرود ،همانطور ڪہ ان ها را وارسے مےڪنم،به سمتم برمیگردد و با شوق انگشت اشاره اش را به سمت یڪے از مانڪن ها مےگیرد و میگوید:این چطوره خوبه؟
چند ثانیه اے خیره مےشوم به مانڪنے ڪہ روبرویم قرار گرفته و مےگویم:خوبه!
محنا سرش را کمے خم مےڪند و مےگوید:فقط خوبــہ؟؟
لبخندے میزنم و میگویم_نعع عاالیه!
لبخند بے جانش جان مےگیرد و مےگوید:اهاا حالا شد!
_بریم داخل خانوم؟
محنا_بفرمایید
.
.
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےوششم 😍✋
#قسمت_2
فروشنده ڪاور لباس ها را به دستم مےدهد و راهنمایے ام مےکند تا به اتاق پرو بروم...
محنا هم همراهم مے اید همین ڪہ به دم در اتاق پرو مےرسم،مےگوید:اقا میعاد؟
_جانم خانوم؟
دستش را به سمت وسیله ها مےبرد و مےگوید:لطفا بدینشون به من
_نه نه شما خسته میشی،میزارم همینجا رو زمین...
همین ڪہ پایم را به اتاق مےگذارم،مےخواهم در را ببندم ڪہ سرم را از در بیرون مےبرم و رو به محنا مےگویم:جایے نریاا!!
محنا اخم تصنعے مےڪند و مےگوید:ڪجا مثلا؟
_هووم؟نمیدونم،اینو گفتم ڪہ تنهام نزارے
محنا_نترس اقا ڪوچولو تنهات نمیزارم...بدو برو ڪہ فروشنده داره نگامون مےڪنه!زشته
بدون هیچ حرفے چشم از او مےگیرم و دوباره در را مےبندم...
چند ثانیه اے صبر مےڪنم و دوباره در را باز مےڪنم و اینبار به شوخے رو به محنا مےگویم:بنظرت دوربین مخفے چیزے نداره؟
محنا_بله؟؟؟
_اخه میگم میترسم ڪت شلوارو پوشیدنے ازم فیلم اینا بگیرن،چش بخورم...
اینبار محنا در را مےگیرد،مےخواهم چیزے بگویم ڪہ او زودتر از من لب مےگشاید و مےگوید:بفرما تووو اقاے اعتماد به عرش!
_مگه بد میگم،پسر به این خوش تیپے،قشنگے...
محنا ڪلافه مےگوید_اخه میعاد خان دوربین مخفے تو اتاق پرو مردونه چیڪار میڪنه؟؟
فروشنده به سمتمان مےاید مےخواهم در را ببندم ڪہ مےگوید:مشڪلے پیش اومده؟
لبخند دندان نمایے میزنم و مےگویم:نه عزیز
فروشنده:اخه گفتم شاید چیزے شده اگه ڪمڪے خواستین تو پوشیدن حتما بگین!
_چشم
.
.
.
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
حرم بیقرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_سےوششم 😍✋ #قسمت_2 فروشنده ڪاور لباس ها را به دستم مےدهد و راه
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےوششم 😍✋
#قسمت_3
فروشنده مےرود و براے بار سوم با اصرار میعاد را راهے اتاق پرو مےڪنم،قبل از رفتن همراهش را به دستم مےدهد و در را مےبیند،بالاخره مےرود و نفس عمیقے مےڪشم...
صفحه همراهش را روشن مےڪنم و ساعت را میبینم...
درست هشت و بیست دقیقه بود و چهار پنج ساعتے میگذشت از گشت زدنمان!
پنج دقیقه تمام مےشود،اما خبرے از میعاد نیست،پوفے مےڪشم و دورو اطراف اتاق پرو را متر مےڪنم،دو دقیقہ بعد پشت در اتاق پرو مےایستم و چند تقه به درش مےزنم...
انگار نه انگار،چند ثانیه اے صبر مےڪنم،اما خبرے از میعاد نمےشود،گوشم را نزدیڪ به در مےبرم و لب مےزنم:اقا میعاد؟
دوباره سڪوت
یڪبار دیگر،در اتاق را مےزنم
جوابے نمےدهد،ارام مےگویم:اقا میعاد،یه چیزے بگو!!یه اهنے یه اوهونے،بیا بیرون یه نفس بگیر...
نه به ان رفتنش ڪہ سه بار مرا ڪلافه ڪرد نه به این رفتن و بیرون نیامدنش
ناامید برمےگردم و سربه زیر مےگیرم و منتظر میمانم تا بیرون امدنش!
یڪ ان با صداے باز شدن در روے پاشنه پا به ان سمت مےچرخم...
میعاد خنده به لب در را کمے عقب مےدهد و به شوخے لب مےزند:دیییی دیییی دیییی دییــــنگـــ
دو دستش را بالا مےبرد و از لبه هاے ڪتش مےگیرد و مےگوید:چیطور شدم حَج خانوم؟
ریز مےخندم،چشم از او نمیگیرم
ارام لب مےزنم:وااای میعااد!
دهانم باز میشود از اینهمه تغییر
میعاد ادایم را در مے اورد و مےگووید:واااے چے؟ نفهمیدم بالاخره خوبه یا بد؟؟؟
لبخند زنان مےگویم:عااولے شدے،اقاا
با همان لحن من مےگوید_ممنـووون خانووم
در را مےگیرد،مےخواهد ببندد ڪہ ارام زیر گوشم مےگوید:سلیقت حرف ندااره!
سریع مےگویم:اینو بخاطر خودت گفتے یا چے؟
چشمڪے نثارم مےڪند و لب مےزند:نه جدے،خیلے خوبه!
با خنده مےگویم:خب پس،خداروشکر خوشت اومده...
میعاد_مگه میشه خوشم نیااد!
ڪلافه میگویم_اقا میعاااد،بدو دیرهه
میعاد_اخ اخ راس میگے
بالاخره مےرود ...
⚜نکند فکر کنی
در دلِ من یاد تو نیست
⚜گوش کن،
نبضِ دلم زمزمه اش با تو یکیست
#مولانا
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜