⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےونهم😍✋
#قسمت_1
میعاد_محنا خانوم؟
با شنیدن صداے نگرانش،از ان زمان و خاطراتش،جدا مےشوم و برمیگردم به زمان حال...
سرش را به سمتم خم مےڪند و نگران چشم مےدوزد به گونه هاے خیسم...
لبخند خجولے مےزنم و همانطور ڪہ سعے مےڪنم،از نگاه ڪردن به او طفره بروم لب مےزنم...
_بله...
میعاد_چیشد یهو؟؟؟
_چیزے نیست
مامان_عه محنا جان؟اقا میعاد چے بهش گفتے؟
با پشت دست گونه هاے خیسم را پاڪ مےڪنم و رو به ان ها مےگویم:چیزے نیست،یاد گذشته افتادم...
مادر به اتاق مےرود و امیرمهدے را صدا مےزند تا همراهش بیایید...
سنگینے نگاه میعاد را حس مےڪنم،بالاخره به حرف مےاید و مےگوید:خب دیگه خانووم...
میعاد_نگاه ڪن چیڪار ڪرده چشاشو...عه عه
_خداروشڪر اون روزا گذشت...
نیشخندے مےزند و مےگوید:البته به خیـــر...
نگاهے به او مےاندازم و ميگویم:بلهه...
میعاد_حالا دیگه وقتشه گذشته رو رها کنیم و از کنار هم بودنمون لذت ببریم...فڪر ڪردن به اون روزایے ڪہ نداشتمت و تو حسرت داشتنت داشتم میسوختم،برام سخته،شمارو نمیدونم!
با خنده نگاهش مےڪنم،متوجه تمسخرم مےشود و مےگوید:بخند بانوو بخند،خنده داره دیگه...
مادر و امیرمهدے هر دو باهم به سمتمان مےایند...
مامان_محنا جان،اقا میعاد،بفرمایین بشینین ڪہ الاناس سال تحویل بشه...
میعاد چشمے مےگوید و از جایش بلند مےشود و برمےگردد و دستش را بہ سمتم دراز مےڪند ،با لبخند از دستش مےگیرم و از جایم بلند مےشوم و چند قدم انطرف تر درست مقابل تلویزیون ڪنار سفره هفت سین مےنشینیم...
دعاے تحویل سال را با هم زمزمه مےڪنیم:یا مقلب القلوب و الابصار،یا مدبر الیل و النهار...
چشم مےدوزم به میعاد...
دست راستش را به سمت دستم مےاورد و ارام ان را مےگیرد و زیر گوشم لب مےزند:ایشالا سال دیگه این موقع نینیمونم باشه...
معذب مےشوم و سربه زیر مےگیرم...گونه هایم گل مےاندازد،ریز مےخندم و مےگویم:نخیر اقا زوده...
میعاد به سمتم خم مےشود و مےگوید:نخیر خانوم،من گفته باشم،سال دیگه این موقع بچه مےخواماا...
پووفے مےڪشم و مےگویم:اخه یڪے میخواد خودمونو بزرگ ڪنه...
میعاد مےخندد،از ان خنده ها ڪہ دل مےبرد به سادگے...
چشمانش را مےدوزد به چشمانم...قهوه چشمانش،حل مےشود در عسل چشمانم و طعم نابے مےدهد این عشق...
هنوز هم با دیدن چشمانش ضربان قلبم مےرود روے هزار...
ارام دم گوشش لب مےزنم:نمیدونم چرا هنوز قلبم عادت نڪرده...
میعاد:به چے بانو؟
_به...
خیره مےشوم به چشمانش و مےگویم:چشمات...
.
.
.
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
حرم بیقرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_سےونهم😍✋ #قسمت_1 میعاد_محنا خانوم؟ با شنیدن صداے نگرانش،از ان
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےونهم 😍✋
#قسمت_2
میعاد_بانو؟
چشم از بیرون شیشه مےگیرم و لب مےزنم:جانم
میعاد_دیگه ڪم ڪم داریم مےرسیم..
با شوق مےگویم:وااقعا!!
میعاد_بلـــہ...
چشم به ساختمان و ڪوچه ها مےدوزم،محله ارام و با صفایے بود...
لبخندے کنڃ لبم جا خشڪ مےڪند و مےگویم:ڪے مےرسیم اقاا؟
میعاد_یه چند ثانیه دیگه...
چند دقیقه بعد مقابل خانه اے دو طبقه نگه مےدارد...
میعاد از ماشین پیاده مےشود و قبل از اینکه من اقدام به پیاده شدن ڪنم،میعاد به سمتم مےاید و در را برایم باز مےڪند و با دست اشاره مےڪند ڪہ پیاده شوم...
میعاد_بفرمایید بانوو
از ماشین پیاده مےشوم و همراه او به سمت خانه قدم برمیدارم...
میعاد ڪلید را از جیب شلوارش بیرون مےڪشد و ارام در قفل مےچرخاند...
در باز مےشود و من قبل از او وارد خانه مےشوم...
حیاط ڪوچڪ و باصفایے داشت،گوشه اے از ان باغچه بود و سمت دیگرش هم تابے ڪوچڪ قرار گرفته بود...
میعاد در را مےبنند و خود را به من مےرساند و مےگوید:نظر خانوم چیه؟
به سمتش مےچرخم و با شوق تمام مےگویم:واای میعاد،عااالیه...
میعاد_چے عالیه؟؟
_خب خونه دیگه...
میعاد_دیگه؟
_هوووم؟ صاب خونشم عاوولیه😁
میعاد_اافریـــن دختر خووب
لبخند دندان نمایے میزنم و خود را از او جدا مےڪنم و به سمت در ورودے خانه مےروم و همانجا منتظر امدنش مےمانم...
به سمتم مےاید و در را باز مےڬند و به شوخے مےگوید:بفرمایید،خونه خودتونه...
مرا به داخل هدایت مےڪند...
خانه با اینڪہ خالے بود اما زیبایے خودش را داشت...
میعاد_مورد پسند بانو واقع شد؟
چادرم را رها مےڪنم و دور خانه چرخ مےزنم و مےگویم:مگه میشه واقع نشه!
میعاد_گفتم،مثل بقیه خونه ها نباشه،خودمم بیزار بودم از هرچے خونه اپارتمانیه،از طرفے ام دوست داشتم هم به خونه شما نزدیڪ باشه هم به خونه ما،فاصله رعایت شه دیگه...
میعاد_در ضمن این خونه برخلاف ظاهرش ڪہ سنتیه،تازه ساخته...
_خیلے ام خوبه،نورگیرش ڪہ فوق العاده اس..
میعاد_خب پس خداروشڪر،همش میترسیدم خوشت نیاد...
به سمتش قدم برمیدارم و مےگویم:اخه چرا نباید خوشم بیاد؟
میعاد_خب اخه گفتم حتما به اینجور خونه ها عادت ندارے و برات جالب نیست...
_چرا نباید جای دلبازے مثل اینجا برام قشنگ نباااشه...
چشمڪے نثارم مےڪند و مےگوید:در ضمن یه دلیلش مونده،اگه گفتے چیه؟
متفڪر دستے به زیره چانه مےگذارم و مےگویم:هووم؟نمیدونم،شما بگوو
میعاد_نمیدونے؟
_نه
چشمانم را ریز مےڪنم و خیره مےشوم به چشمانش...
دست به ڪمر مےشوم و منتظر پاسخ مےمانم...
بالاخره زبان مےگشاید و مےگوید:دلیل اصلیش این بود ڪہ بچه هام راحت باشن و اذیت نشن،راحت بگردن،بازے ڪنن،خلاصه اینڪہ ازاد باشن دیگه،محدودشون نکنیم هے بیچاره هاروو...
همانطور دست به ڪمر به سمتش مےروم و شمرده شمرده مےگویم:خب،دیگه؟؟؟ علاوه بر اینڪہ خیال بافے ،اینده نگرم هستے!
میعاد_ یه مرررد باید اینده نگرم باااشه...
_بععله ولی در این حد ڪہ شمایے!!!
لبخند دندان نمایے مےزند و مےگوید:حالا جدا از شوخے این خونه یه چیزے ڪم داره،اگه گفتے؟
_بگم؟
میعاد_بگوو
_یه تابلو بیت الزهرا ڪہ بزنیم بالاے در ورودے!
میعاد_ایول خانوووم...فقط زحمت خطاطیشو شما باید بڪشے ...
_چشم...
.
.
.
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_سےونهم 😍✋
#قسمت_3
صداے زنڱ همراهم بلند مےشود
دست مےبرم و ان را از داخل ڪیف بیرون مےڪشم...
میعاد متعجب مےپرسد:خونه اس؟
_نه نه سمانه اس...
سریع دایره سبز رنگ را مےفشارم و جواب مےدهم:سلام عزیزم
سمانه_سلام خانوووم،ڪجایے،بیا دیگه،منتظرما...
_چشم الان میام،تو راهم...
سمانه_با اقاتون دیگه؟
_بله
سمانه_خدا از این اقاهام نصیب ما ڪنه،مارو هے ببره بیاره،ببره بیااره...
_حیام خوب چیزیه...
میعاد ریز مےخندد...
ارام مےگویم:شانس اوردے...
سمانه_اوه اوه استاد اومد،من رفتم،فعلا
_ای واای بدو من الان میام...
تماس را قطع مےڪنم،میخواهم چیزے بگویم ڪہ میعاد قبل از من به حرف مےاید و مےگوید:دیرت شده؟ شرمنده
_اره خیلے...
میعاد_الان دو دیقه اے میرسیم جلو دانشگاه
_نمیخواااد عجله نکن،چه الان برم چه بیست دقیقه بعد،بازم رام نمیده...
میعاد_خب، پس چیڪار ڪنیم؟
_میریم دانشگاه دیگه...
میعاد_مگه نمیگے رات نمیده؟
_چرااا!خب بیرون منتظر میمونم...
میعاد_جااانم؟؟یعنے شما میگے تنهات بزارم؟
_نهه،شما بمونے ڪہ عالے میشه...
میعاد_خب پس حل شد...
چند دقیقه بعد یڪ خیابان انطرف تر ماشین را پارڪ مےڪند و همراه هم به سمت دانشڪده قدم برمیداریم...
میعاد_دستت چقد یخه محنا!
_واقعاا؟
میعاد_اره
میعاد_وای چرا رنگت پریده؟ مطمئنے حالت خوبه؟
قدم هایش را اهسته تر برمیدارد...
میترسم،احساس مےڪنم،فشارم افتاده...
یڪ لحظه مےایستم و لب مےزنم:ولے حالم خوبه!
میعاد_چهره و دستات ڪہ اینو نمیگه...
یڪ ان شڪ مےڪنم،به نیت شومش اگاه مےشوم...
چشمانم را ریز مےڪنم و خیره مےشوم به چشمانش...
جدے مےگویم:مثلا میخوای منو از رفتن منصرف ڪنے اره؟
میعاد لبخند دندان نمایے مےزند و مظلومانه مےگوید:میشه نرے؟؟؟
_نه نمیشه،اخه اولین روز بعده تعطیلات عیده،دلم براے سمانه تنگ شده!
میعاد برخلاف میلش،سرے تڪان مےدهد و مےگوید:باشه بانو،هر طور ڪہ خودت صلاح میدونے...
میعاد_ولے این یه ساعتو منم ڪنارت میمونم...
_چہ عاالے
به درب ورودے دانشڪده مےرسیم،ان را پشت سر مےگذاریم و ݣمے انطرف تر روے یڪے از نیمڪت ها مےنشینیم...
میعاد_امروز تا ڪے ڪلاسے؟
_ساعت سه،البته اون بین یه ساعت و نیمے وقتم ازاده
میعاد_خب پس میتونی براے ناهار بیاے خونمون؟ مامان دلش برات تنگ شده!گفت امروز برای ناهار ببرمت
_چشم،فقط باید به مامان یه زنگ بزنم ڪہ میرم اونجا...
میعاد_خب پس،حل شد...
.
.
.
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜