#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۱۰
+مردک مگه داری وسیله میخری ؟ما کالای تو نیستیم .
غلام به سمتم اومد و مثل کیسه بوکس چندتا لگد محکم بهم زد .
مهدی اومد جلو و مانع شد .
_ اقا نزنشون بزار سالم بمونن خودم درستشون میکنم .
اینقدر همه تو نقش هاشون فرو رفته بودن که باورمون شده بود .
مهدی چکی کشید و با رضایت تامی ، من و کوثر و محمد رو با دردسر زیادی خرید .
از اون اتاق تا بیرون ، من و محمد به شدت عذاب می کشیدیم .
حال من خیلی خراب بود ... باورم نمیشد که ازاد شده باشم و این کابوس لعنتی تموم شده .
محمد حالش از من خراب تر بود ...
از اون اتاق وحشتناک و داغونی که برای ما مثل اخر دنیا شده بود ، بالاخره نجات یافتیم .
ماشین شیک و باکلاسی دم در
وایساده بود که ما رو سوار کرد .
به محض اینکه ما سوار شدیم ، ماشین های نیروی نوپو پلیس ایستاده بودن ...از جذبه و اقتدارشون دلم قرص شد .
چندتا از نیروها اومدن و به من و محمد پتو دادن تا امبولانس برسه و به کوثر هم چادر دادن .
خیلی اروم و بی سرو صدا ریختن داخل و بعد از چند دقیقه درگیری و صدای آژیر پلیس ، بالاخره همه رو دستگیر کردند و دونه دونه میاوردن بیرون .
تامی تا نگاهش به ما افتاد ،
چشمغره ای رفت و گفت :
_چنگیز ، تو ، تو پلیس ...
چنگیز لبخندی زد و گفت : اره .
تامی که حسابی خونش به جوش اومده بود ...چشم غره ای رفت ؛
تا خواست حرفی بزنه ، سربازش اون رو به جلو هل داد .
نگاهم به چهره ی عذاب کشیده ی کوثر افتاد ...چقدر ناراحت و خسته بود .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
4_305825830666240143.mp3
6.25M
•
داعشی🔥 داعشی🔥
به سمت حرم زُل نزن❌
رَوی گَر به سوی #حرم👊
اشاره کنه رهبرم💚
سپر میکنم این #سرم✊
مـادح:
❣مهدےکمانے❣
#بـهیـادشهـداےمدافعحـرم♥️
Join⇝ @Harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۱۰ +مردک مگه داری وسیله میخری ؟ما کالای تو نیستیم . غل
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۱۱
چنگیز لبخندی زد و گفت : اره .
تامی که حسابی خونش به جوش اومده بود ... چشم غره ای رفت ؛
تا خواست حرفی بزنه ، سربازش اون رو به جلو هل داد و باهم رفتند .
نگاهم به چهره ی عذاب کشیده ی کوثر افتاد ...
چقدر ناراحت و خسته بود .
تفنگم رو درآوردم و انداختم کنار .
دستای بی رمق و سرد کوثر رو تو دستام گرفتم .
سریع ضربانش رو چک کردم ، خیلی کند میزد .
با داد دکتر رو صدا کردم ...
آمبولانس آژیرش رو روشن کرد و به سرعت ما رو به بیمارستان مخصوص نیروی انتظامی رسوندند .
من رو بخاطر تیری که به پام خورده بود ، به اتاق عمل و کوثر رو به اتاق سی سی یو منتقل کردند .
نمیدونم الان خانواده ما کجان ، دلم برای سجاد حسابی تنگ شده بود.
دلم میخواست ببینمش و با شیطونی هاش دوباره بخندیم .
مهدی وارد اتاق شد و بعد از احترام نظامی ، سرشو انداخت پایین و گفت :
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۱۲
_جناب سرگرد واقعا عذر میخوام منو ببخشید .
+معذرت خواهی برای چی ؟
_بابت جسارتم پیش اون کلاهبردار
+تو جون ما رو نجات دادی داداش ، این چه حرفیه ؛
همین که جون خودتو به خاطر ما به خطر انداختی برای من کلی ارزش داره ان شاءالله بتونم جبران کنم .
مهدی تلفنش زنگ خورد .
مهدی ببخشیدی گفت و یه احترام نظامی گذاشت و رفت .
براش از خدا خواستم عاقبت بخیر بشه .
صدای شیطون سجاد از راهرو میومد .
پرستار به سمتم اومد و امپولی رو به سِرُمم زد .
با صدای کسی که اومد توجهم به بیرون جلب شد .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد