eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
•.•.•. درس حسینی عشق است و عشق در قلب است و سوز بر جان آن و آتش بر وجود و سوختن و شعله ور شدن و ذوب شدن برای معشوق ، حسینی گونه جنگیدن جانبازی ست . شهید مهدی باکری💚 #سردارانہ ♥️ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣صلی الله علیک یا اباعبدالله❣ امروز هوای کربلا دارد دل من حال و هوایی آشنا دارد دل من شش گوشه ات را تا نبینم بی قرارم اصلا مگر بی تو صفا دارد دل من؟ #سلام‌ارباب‌خوبم #صبحم‌بنامتان @harame_bigarar
4_532578478734751139.mp3
4.17M
🌼🌾 ایـن غلام روسیـاه رو دریاب .... بانـواے : ❣سیـد رضـا نریمـانـی ❣ 🏴 🍁 🌷 اینجـا پایگـاه شهـداسـتـــ✌️ @harame_bigarar
💚🌿 بایـد با چـادرتـ فـضـاے شـهر را پـُر از عـطر حـیا و یـاس کـنی بانـو . #بـه_رسم_چادر 🕊 اینجـا پایگـا شـهـ رهروان ـدا @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرم بی‌قرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۳۹ علیرضا چندبار صدام میکرد و زار میزد ... صدای گنگ خاله
۵۹ ۴۰ سجاد رفته بود کنار علیرضا خوابیده بود ... من هم تو اتاق کنار فاطمه خوابیدم . چندبار نفس عمیقی کشیدم تا آروم شدم و خوابم برد . صبح با سروصدای فاطمه و سجاد بیدار شدم . دلم میخواست بیشتر بخوابم اما نمیشد ... فاطمه : کوثر زودی بلند شو و آماده باش ، یه ساعت دیگه باید فرودگاه باشیم که برسیم به پرواز عزیزم . خسته و کِسل بلند شدم ، روسری و چادرم‌ رو سرم کردم . دست و صورتم رو شستم و صبحونه رو داشتم میخوردم که علیرضا هم وارد شد . زیرلب از خدا خواستم هیچ وقت اون کابوس لعنتی به واقعیت نرسه . علیرضا : کوثر خانم ؟ +بله ؟ _بهتری ؟؟ +بله ممنونم ، من با اجازه برم آماده بشم . _ هروقت کمک خواستید لطفا بهم بگید ، باشه ؟ +چشم ممنونم ... از اینکه با علیرضا تنها بودم خجالت کشیدم با اینکه صبحونه زیادی نخورده بودم ، سریع خودم رو به اتاق رسوندم و آماده شدم . ته دلم از بابت اینکه علیرضا هنوز هم هوامو داره ، خوشحال بودم و ذوق کردم ... فاطمه : به این زودی صبحونه خوردی ؟بیا ببینم باید اساسی صبحونه بخوری وگرنه مامان رو میشناسی که ... خندیدم و جریان رو گفتم . فاطمه سرش رو به نشونه ی فکر خاروند . بعد صداش رو کلفت کرد و گفت : _ببینم علی اومد نزاشته ؟ چشمم روشن ضعیفه ، بیا با خودم بریم . اصلا مردی گفتند زنی گفتند ، پس احترام چی شد ... بعد هردو باهم زدیم زیر خنده .... فاطمه برام جای خالی خواهر نداشته ام رو پر کرد ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۹ ۴۱ به اجبار فاطمه به سمت آشپزخونه رفتیم . روم نمیشد بخاطر همین سریع وسط راه رفتم پیش سجاد که علیرضا فکر کنه میخوام به اون صبحونه بدم . داشتم بهش صیحونه میدادم که علیرضا تیپ جذابی زده بود ودوباره سر رسید . علیرضا : کوثر خانم سجاد تپلی صبحونه خوردا ، یعنی باهم خوردیم . میخواستم از خجالت آب شم برم تو زمین ... انگار فهمیده بود که سجاد رو بهونه کردم و خواست بهم بفهمونه ... +واقعا ؟ اخه بهم گفت نخوردم ... شما بهش صبحونه دادین ؟؟؟ علیرضا خندید و گفت : _از دست این سجاد تپلی شیطون ، بله بهش دادم ... ولی اشکالی نداره شما بخورید من خودم بهش دوباره صبحانه میدم . از حرص میخواستم علیرضا رو بزنم لهش کنم ... ‌ فاطمه : علی ، کوثر رو اذیت کنی سجاد رو میفرستم سراغتا ...خود دانی حالا . علیرضا سریع گفت : _بخدا داشتم شوخی میکردم ، غلط بکنم کوثر خانم رو اذیت کنم ... توروخدا سجاد رو نفرست سراغم ، همون یه باری که تا شب همش ازم کولی میگرفت برام بسه ؛ ما بریم تا همه کاسه کوزه ها سر ما نشکسته . بعد هم خیلی زود از آشپزخونه رفت بیرون . ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#‌سلام_حضرٺ_ارباب✋❤️ سَحَــر در خــواب می دیدم بہ جامَـم عِشق می ریـزی حَـرَم، گُنبـد طَــلا، آقــا عَجب صُبح دل انگیزی #صباحڪم_حسینے☀️🌹 Join→ @harame_bigarar
💔✨ اے کـه دیـدار رُخ ماهِ تو شـد رویـایے چـه شـد آن قول که گفتے زِسـفـر مـے آیی ؟ فرزنـد شهید یارمحمد مردانے💚 #دلتـنـگـے @harame_bigarar