4_5985539137501922504.mp3
4.14M
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
سنگـ يادبـود بـرام نذاريد😔
حـسنی ام مـن💔
بـانـواے:
❣مجتبےرمضانی❣
Join➟ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۱۳ صدای کوثر بود که گریه میکرد . صدای گریه اش ، عذابم
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۱۴
کمی نفس عمیق کشیدم و گفتم :
_یکی از دکترا بهم گفت : بخاطر گلوله ای که به پام خورده ، شاید ...
+شاید چی علی...؟؟؟ جون به لبم کردی پسر بگو چی ؟
_شاید نتونم ....
+شاید نتونی چی ؟؟؟
_شاید نتونم دیگه هیچ وقت راه برم ، گفتن فعلا احتمالا ۴۰ درصده ولی خب احتمالش هست .
+کی گفته؟ علیرضا نگران نباش داداش ، خودم معاینت میکنم انتقالت میدم بیمارستان خودمون ...
خودم باید ببینم .
_نه نمیخوام مزاحمت بشم داداش .
+لاقل خودم معاینت کنم .
میثم با چشم غره ای خشن نگاهم کرد و راهشو کشید رفت .
بعد از نیم ساعت سر و کله خانواده ام پیدا شد .
اما کسایی باهاشون بودن که باورم نمیشد .
سرگرد مهدوی ، سرگرد نوروزی ، سروان رضوانی و آرش زند با دوسه نفری که نمیشناختمشون .
تک تک میومدن جلو و باهام احوالپرسی میکردند .
دلم میخواست الان کوثر پیشم بود ، بیشتر از هرکسی بهش احتیاج داشتم اما نمیتونستم برم پیشش ؛ نه اون میتونست بیاد پیشم .
داشتم کلافه میشدم با همه به سختی حرف میزدم
دلم برای دیدن کوثر پر میکشید ...
دو سه روزی میشد که زهرا رو ندیدم .
داشتم برای عمل اماده میشدم...
روپوش رو پوشیدم
یهویی میثم گفت :
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امـام_رئـوفــ ♥️
شـفـاےدوڪودڪ نـابیـنـا😭
بـه دسـٺـ امـام رئـوفــ
#امـام_رضـا
#سـرچشمه_سخاوت_بخشندگے
Join⇝ @Harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۱۴ کمی نفس عمیق کشیدم و گفتم : _یکی از دکترا بهم گفت : ب
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۱۵
میثم : داداش خودم عملت میکنم اگه اجازه بدی ، البته قبلش باید مامان یا بابات یه برگه رو امضا کنن و رضایت بدن بابت عمل .
بابا حسابی تو فکر بود گفت :
_پسرم راضی به زحمت نیستیم ، به اندازه کافی تو نبود ما برادری کردی درحق کوثر و علی ، دیگه ..
میثم حرف بابا رو قطع کرد و گفت :
+نه آقا مهدی ، من خودم دوست دارم هم علی جون و هم کوثر خانم جای خواهر و برادر خودمن ، هیچ فرقی ندارن ...من که خواهر و برادر ندارم این دوتا درحق من لطف کردن منم وظیفمه جبران کنم .
_خیر ببینی پسرم .... ان شاءالله عروسیت
میثم تشکری کرد و رفت کارهای عمل من رو انجام بده تا خودش بتونه عمل کنه .
تو فکر کوثر بودم که یک دفعه کوثر روی صندلی چرخدار نشسته بود و زهرا داشت صندلی رو هدایت میکرد باهم وارد اتاق شدند .
زهرا با خنده گفت
+سلام اقای قهرمان ، بفرما اینم خانمتون ، منو کُشت از بس شما رو صدا میزنه
خنده ای کردم و گفتم :
_سلام ، دستتون درد نکنه ، ببخشید مزاحم شما شدیم
+خواهش میکنم ، شوخی کردم ... اگه کاری بتونم انجام بدم براتون ، خوشحال میشم ،
اینقدر من و میثم به شما و کوثر جون زحمت دادیم که هرچقدر کار انجام بدیم جبران نمیشه ...
_نه خواهش میکنم خواهر ... میثم درحق من برادری کرده ، بهش مدیونم .
خوشحالم که شما هم بهم رسیدید ...
+ممنونم ، اجرتون با اقا امام حسین .
میثم :خانمی ، این داداش ما رو تحویلمون بده چند دقیقه ما هم کارش داریم ...
زهرا : بفرمایید جناب دکتر اینم داداشتون .
میثم با تیم پزشکی صحبت کرده بود که خودش عملم کنه که تیم پزشکی رضایت داده بودن .
منو روی صندلی چرخدار گذاشتند و بردند اتاق عمل .
میثم قبل از عمل وضو گرفت و اومد بالا سرم
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد