حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۴۳ چند روزی از موندن ما تو تهران گذشته بود ، ظهر روز عاشور
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۴۴
علیرضا و میثم و امیرحسین اکثر وقتا باهم میرفتند کار و به قول علیرضا کار فی سبیل الله و گمنام کار میکردند و به مردم کمک میکردند .
بعد از هیئت تو حال و هوای خودم بودم که زهرا رو دیدم .
زهرا :برام دعا کن با اون قلب پاکت کوثر جان .
یهویی فاطمه سر رسید و گفت :
_ کوثر جونم زهرا ، بدجوری عاشق شده ؛ براش دعا کن زودتر این اقا میثم بیاد ببرتش از دستش راحت بشیم اینقدر پیش ما ادای عاشقای دلباخته رو درنیاره .
زهرا چشم غره ای به فاطمه رفت و گفت :
_فاطمه نوبت خودتم میرسه ها ایشالله ، اونوقت خودتم می بینیم . بعدشم از خداتم باشه .اصن عروسیم دعوتت نمیکنم
خواستم حرفی از امیرحسین بزنم که فاطمه با دستش سقلمه ای بهم زد که سکوت کردم
فاطمه : باشه من تسلیم اما ایشالله زودتر شوهر کنی بری .
+ایشالله برید زودتر ....بابا شماها روی تمام عاشقای کره زمین رو سفید کردید .
مشغول کل کل بودیم که خاله مریم اومد و گفت :
_ایشالله ایشالله کوثر خانم برای همتون...
با تعجب همه بهمنگاه کردیم و اروم زدیم زیر خنده ...
خاله مریم دستش رو روی شونه ام گزاشت و با مهربونی گفت :
_شوخی کردم عزیزم اما بچه ها هرکی زودتر رفت ، دستشو روی سر بقیه هم بکشه ها ... یادتون نره .
زهرا با شیطونی گفت :
_خاله جان شما بزارید فاطمه زودتر بره ، من خودم اجازه میدم دستشو بکشه رو سر کوثر ...
گرم صحبت و خنده شده بودیم که یهویی کسی صدام کرد :
_کوثر خانم یکی باهاتون دم در کار داره
+کیه ؟
_یه آقایی
زهرا : کوثری اقاتونه ، برو منتظرته .
بعد هم زد زیر خنده .
ژستی گرفتم و رفتم چادرم رو سر کردم و به سمت در رفتم .
#ادامه_دارد
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۴۵
تو فکر علیرضا بودم .... اگه زهرا از این قضیه چیزی میفهمید ؛ لابد کلی سر به سرم میزاشت .
خودش دم در بود !
با میثم وایساده بودن .
+بله ، بفرمایید ؟
علیرضا : میشه لطفا به فاطمه و مامان بگید بیان بریم .
چشمی گفتم .
دوست داشتم استکان های عزاداری هم بشورم اما نمیشد .
بهشون گفتم و همه باهم راه افتادیم .
وقتی رسیدیم دم در ، میثم و علیرضا مشغول شوخی بودن که حرف علیرضا ؛ پاهام رو شل کرد و توان ادامه راه ازم گرفته شد .
علیرضا : داداش دعا کن اول درست بشه و بعد بنده بتونم ، کوثر خانم رو خوشبختش کنم ؛ از وقتی اومده تو زندگیم همه چیم عوض شده ...
میثم : نگران نباش ، من تو رو میشناسم ؛ حتما میتونی داداش .
علیرضا : توکل برخدا اما اگه اون شب قلبم نمیگرفت الان زنم بود اما این قلب ...
حرف علیرضا نصفه موند ، میثم حرفشو قطع کرد .
میثم : دیوانه عوضش کامل خوب شدی ؛ ناشکری نکن پسر ....به دلم افتاده به آرزوت میرسی .
علیرضا : خدا از دهنت بشنوه برای همه جوونا علی الخصوص تو .
میثم الهی آمینی از روی ناراحتی گفت که دلم براش سوخت ، انگار خیلی دلش پره .
چقدر سخته اگه جوونی نتونه ازدواج کنه و بخواد پاک زندگی کنه .
یکدفعه صدای فاطمه درگوشم پیچید :
#ادامه_دارد
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
🌸🌿
دسـت نـوشـته هـایـم دزدیـده شـد، همـه فهمیـدند تو معشوق من هسـتـے ..❤️
دیوار نوشتـه ایی در عـراق
#مـذهبی_هاعاشق_ترن
اینجـا پایـگاه شهـداسـتـــ💚
@harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷✨
_ایـن شهـر همـش شـده زمین مـن دلم آسمـون میخـواد .....😭
#خـداحافظ_رفیـق 🕊
اینجـا پایگاه شهــ رهروان ــدا
@harame_bigarar