#رویای_نیمه_شب🌠
#قسمت_صدوبیستویکم
هوالرئوف✨
_....امّ حباب مراقبم بود👀
جلو آمد و پرسید:
منتظر کسی هستی؟!😁
جواب ندادم.🤷♀
گفت: اگر منتظر هاشمی نمیآید.☺️
دلم گرفت.🙁
پرسیدم: برای چی؟🧐
آنوقت او همه چیز را برایم تعریف کرد.💁♀
وقتی فهمیدم توهم به من علاقه داری و به چه دلیل به خانه ما نیامدهای، از خوشحالی میخواستم پرواز کنم !😀
این امّحباب خیلی دوست داشتنی است. زن سادهدل و شیرینی است.😄❤️
_وقتی به خانه ما بیایی ، او همدم تو خواهد بود.😉
_و باید هرروز در همان مطبخ بزرگ و زیبا کار کنم و منتظر بمانم تا تو و پدربزرگ از بازار برگردید.🤪
_و عمری فرصت داریم مثل امروز باهم حرف بزنیم.😇
مرد فقیری که دو سکه طلای ریحانه را به او داده بودم ، از کنارمان گذشت . او را صدا زدم و سکه هایی را که همراهم بود به او دادم.🤝
مرد فقیر لبخندی زد و تشکر کرد.🙂
به ریحانه گفتم: تصمیم داشتم دو دینار تو را برای همیشه نگه دارم ، اما آن را به این برادرمان دادم.
از او خواستم دعا کند خدا تو را برای من در نظر بگیرد.😁👌
ریحانه از زیر چادر ، گوشواره هایش را از گوش بیرون کشید و آن ها را در دست مرد فقیر گذاشت....
_من هم نذری کرده بودم که حالا باید ادا کنم.😊
مرد فقیر گفت : با این سرمایه ، از این به بعد مرا مشغول کار میبینید.🤗❤️
آن مرد که رفت، به ریحانه گفتم : دیروز صبح در مقام ، به اماممان گفتم شما که اینقدر مهربان هستید ، چرا ریحانه را برای من در نظر نگرفتهاید؟🤨
این داستان ادامه دارد...!
با ما همراه باشید♥️💫
برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات✨🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟📔@harime_hawra ⃟📔
┗━━━━━━━━┛