eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
259 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌠 هو الرئوف✨ روز بعد ، من و ریحانه به مقام حضرت مهدی🕌 رفتیم و ساعتی در آنجا به شکرگذاری🤲 از خداوند و زیارت امام مشغول بودیم... پس از آن ، به کنار رودخانه رفتیم تا از بالای پل به منظره های اطراف نگاه کنیم و از حرف زدن باهم لذت ببریم.😁 رودخانه آرام بود و شهر روشن و آفتاب ملایم.🌝 گفتم: چقدر آرزو داشتم روزی با تو اینجا بایستم و به رودخانه و نخلستان ها و خانه ها نگاه کنم !🙂 ریحانه خندید و گفت : از دیروز هروقت یادم می‌آید ک تو امّ حباب را به خانه ما فرستاده بودی ، خنده ام می‌گیرد.😅 _زن باهوشی است . گفت به من علاقه داری، ولی من باور نمی‌کردم.😉 _فکر می‌کنی امروز در تمام حلّه کسی از من خوشحالتر و سعادتمندتر هست؟🤨 _شک نکن که هست.😃 _کی؟😳🤔 _من😁😎 با هر حرف و به هر بهانه ای می‌خندیدیم .✌️ چشم ها 👀و چهره ریحانه ، فروغ عجیبی داشت ✨. شاید اوهم چنان فروغی را در من می‌دید. _می‌دانی آن روز که با مادرت به مغازه ما آمدی ، چه آتشی به جانم انداختی؟! 🤭 از آن ساعت ، دیگر آرام و قرار نداشته ام.😢 پدربزرگم می‌داند با من چه کرده‌ای. بارها می‌گفت : کاش تو را از کارگاه به فروشگاه نیاورده بودم ! 😶 کاش آن روز ، ریحانه و مادرش به مغازه ما نیامده بودند ! چه روز شومی بود آن روز ! و حالا من می‌گویم که چه روز مبارکی بود آن روز !😌 پس از رفتن شما به سراغ پدرت رفتم و گفتم عاشق دختری شیعه شده ام .🙃 او نمی‌دانست منظور من ، دختر خودش است. پدرت گفت: بهتر است این عشق را به فراموشی بسپارم🙁. هیچکدام از ما از آنچه در انتظارمان بود ، اطلاعی نداشتیم.🤷‍♂ این داستان ادامه دارد...! با ما همراه باشید♥️💫 برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عحل الله تعالی فرجه الشریف صلوات✨🎀 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟📔@harime_hawra ⃟📔 ┗━━━━━━━━┛