🖇♥️﷽♥️🖇
#پارت_پنجاه_ونهم
#رمان_روزانه😃📖
#دختران_حریم_حوراء🎀
جایی دورتر از آن جا که ما بودیم حجم شدیدی از آتش بین ۲ جبهه رد و بدل میشد فرمانده گردان می گفت بچههای حسین خرازی در تیپ امام حسین و بچههای احمد کاظمی ترتیب به نجف اشرف مشغول سرگرم کردن دشمن هستند تا تیپ ۲۵ کربلا در فرصتی مناسب به دل دشمن بزند و خط را بشکند با این حساب عملیات اصلی عملیاتی بود که تیپ کربلا انجام میداد بر دلمان خدا خدا میکردیم همه چیز خوب پیش برود و زحمت بچه هایی که در این دو محور مشغول سرگرم کردن عراقیها بودند هدر نرود فکر نمیکردیم انتظار ما این قدر طولانی شود اما درگیری تا سحر ادامه پیدا کرد نماز صبح را خواندیم خبر رسید به لطف خدا دو تیم امام حسین و نجف اشرف از دو محور به جاده اهواز-خرمشهر جایی که ما باید تصرفش میکردیم مسلط شدند و شرایط برای تیپ ۲۵ کربلا برای تصرف نهایی جاده و پاکسازی کامل آن از دشمن بعثی مساعد است با نام و یاد خدا حرکت کنید هاج و واج همدیگر را نگاه می کردیم از دیشب تا حالا کلی منتظر بودیم دستور حرکت برسد هیچ خبری نشده بود آن وقت حالا که هواداشت روشن میشد عراقی ها کاملاً روی ما دید داشتند چطور میتوانیم عملیاتی کنیم چارهای نبود تانک ها ماشین آلات زرهی توپ های ۱۰۶ و همه ادوات به ستون شدند کلی آیفا هم آمد و بچه ها او را سوار کرد اما همه جا نشدیم مجبور شدیم برویم بالایی تانکها و ماشین های زرهی پریدم روی یک تانک چیفتن به غیر از من ده پانزده نفر دیگه هم آویزان تانک بودند
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
🖇♥️﷽♥️🖇
#پارت_پنجاه_ونهم
#رمان_شبانه😃📖
#دختران_حریم_حوراء🎀
چشم بر هم زدن منطقه زیر باران آتش قرارگرفت گلوله های بی امان و سرگردان توپ مرتب به این سمت و آن سمتمان میخورد دستور آمد که سریع در نخلستان ها متفرق شویم این اولین باری بود که از نزدیک آتش به این حجم میدیدم دویدم سمت نخلستان نخل های هدف گلوله های توپ قرار می گرفتند و برای این جهنم تبدیل میشدند غفلت میکردم نخل های روی سرم افتادند پای هر ردیف نخل یک جوی نهر مانند وجود داشت به عرض ۳ و عمق یک متر که داخل آب نبود هر بار که صدای صیحه تویی را می شنیدم سریع خودمان را داخل این نهرهامی انداختیم تا هم از موج انفجار و ترکش گلوله ها در امان باشیم همه شاخه ها و تنه های آتش گرفته این نخلها نیم ساعت در همان وضعیت بودیم بعد کمکم آتش سبک شده و بچهها توانستند بیایند همدیگر را پیدا کنند دور هم جمع شدیم خبری گوش به گوش میرسد میگشت میگفتن از طرف مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا خبر آمده که امشب یک حمله از سمت ما در پیش است و ما باید منتظر دستور آمادهباش باشیم هوا کاملا تاریک شده بود تا آن موقع حرفهای زیادی راجع به شور و هیجان شب عملیات شنیده بودم اما حالا خدا توفیق داده بود و خود را از نزدیک داشتم تجربه میکردم تا جایی که در حاشیه کارون دپو شده بودند میگشم بعضی هاداشتند توپهای ۱۰۶ را آماده می کرد و بعضی ها هم با سلاح هایشان ور میرفتند خیلی ها هم سربه سر هم میگذاشتند و از همه حلالیت طلبیدن آماده نمایش شدیم بعد از نماز یک توسل کوچک به پنج تن گرفتیم و منتظر ماندیم
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛