eitaa logo
حریم حیات
168 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
335 ویدیو
93 فایل
🍃مطالب کانال تولیدی هست و برای تهیه آن وقت صرف شده ،لطفا با ارسال مطالب؛ما را در نشر آموزه های دینی یاری فرمایید.🍃 _______________________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
da(29).mp3
7.1M
🌴🥀🌴🥀🌴 🥀🌴🥀🌴 🌴🥀🌴 🥀🌴 🌴 🔊 📕 بر اساس خاطرات: سیده زهرا حسینی تالیف: سیده اعظم حسینی«"" در زبان كردي به معناي است. 📖اين كتاب مجموعه "سيده زهرا حسيني دختر اين خانواده است که از دوران كودكي اش در 🇮🇶 و همچنين حوادث روزهای آغاز و مشاهداتش از اشغال خرمشهر🇮🇷 و پس از آزادی ❣ است» 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌷ثمره تقوا🌷 یک جوان مؤمن و پرهیزگار بنام جوبیر جوانی از اهل یمن فقیر و چهره سیاه و کوتاه قد اما باهوش،آوازه اسلام و ظهور رسول اکرم( ص) را شنیده بود و لذا به مدینه آمد تا از نزدیک جریان را ببیند. طولی نکشید اسلام آورد اما چون نه پولی💶 داشت و نه منزلی 🏠و نه آشنایی👥 لذا موقتاً به دستور رسول خدا (ص )در مسجد🕌 به سر می‌برد و عده‌ای دیگر هم مثل ایشان بودند تا این‌که به حضرت ابلاغ شد مسجد جای سکونت نیست این‌ها را باید در خارج از مسجد منزل کنند. پیامبر جای دیگری درست کردآن‌ها را منتقل کرد به آن‌جا که صفه‌گویند،آن‌ها را اصحاب صفه می‌گفتند که پیامبر به آن‌ها رسیدگی می‌کرد. روزی نظر حضرت به جوبیر افتاد گفت‌وگویی برای سروسامان جوبیر صورت گرفت . جوبیردر جواب عرض کرد: یا رسول خدا! به من مگر دختر می دهند که با این قیافه و چهره سیاه من و تنگ‌دستی که دارم؟🌼پیامبر (ص) فرمود :خداوند به وسیله تقوا ارزش و جایگاه افراد را عوض کرد بسیار افراد محترم بودند که در دوره جاهلیت، اسلام آن‌ها را پایین آورد و بسیار افراد در جاهلیت خوار بودند اسلام قدر آن‌ها را بالا برد. اکنون همه در یک درجه هستندمگر کسانی که تقوای آنها بیشتر است. پیامبر به فکر افتاد زندگی برای جوبیرتشکیل بدهد لذا روزی پیامبر(ص) به او پیشنهاد کرد و دستور داد به خانه زیاد بن عبید انصاری برود و دخترش را که زلفا نام دارد را برای خود خواستگاری کند زیاد از ثروتمندان محترم مدینه بود وقتی که جوبیر وارد خانه زیاد شد گروهی از بستگان قبیله‌اش در آن‌جا جمع بودند و او آنجا نشست و گفت :من از طرف پیامبر پیامی برای تو دارم حالا محرمانه و بگویم یا علنی؟ 🌸 زیاد گفت: پیام رسول خدا افتخار است برای من علنی بگو . 🌼گفت :من را فرستاده دخترت زلفا را خواستگاری کنم. 🌸اما زیاد گفت: رسول خدا به تو این موضوع را فرمود؟ گفت: عجب است و اما رسم ما نیست دختران خود را جز به هم شان ‌های خودمان بدهیم. تو برو و من خود به حضور پیامبر خواهم رسید. دختر زیاد بسیار زیبا بود و در زیبایی معروف بود سخنان جوبیر را شنید به پیش پدرش آمد تا از ماجرا آگاه شد و گفت: پدر! این مرد چه می‌گفت؟ پدرش گفت برای خواستگاری از تو آمده بود از طرف پیامبر خدا . 🌻زلفاگفت :نکند واقعاً حضرت فرستاده باشد و رد کردن تو او را تمرد باشد. 🌸زیاد گفت: چه کنم حالا به نظر شما؟ گفت :به نظر من قبل از آنکه به حضور پیامبر برسی برو او را به خانه برگردان بعد برو پیش پیامبر ببین قضیه چه بوده است. زیاد رفت جوبیر را به خانه برگرداند بعد رفت پیش آن حضرت و جریان را گفت که جوبیر پیامی آورده از طرف شما، لکن رسم ما این است که دختران خود را فقط به هم شان‌های خودمان می دهیم. 🌺 حضرت فرمود: جوبیر مؤمن است و آن خیال که تو می‌کنی از میان رفته. مرد مؤمن هم‌شان زن مومنه است.🌺 زیاد به سراغ دخترش آمد و ماجرا را گفت. دخترش گفت:به نظر من پیشنهاد پیامبر را رد نکن من هم به این امر راضی هستم. زیاد دخترش را به عقد 💑جوبیر درآورد. زیاد گفت: آیا خانه تهیه کرده‌ای؟ جوبیر گفت: چیزی که من فکر نمی‌کردم این بود که روزی دارای زن و زندگی بشوم پیامبر ناگهان آمد چنان گفت . زیاد، تمام لوازم عروسی و خانه را فراهم کرد بدون این‌که جوبیر باخبر شود وقتی که جوبیر چشمش افتاد به خانه و لوازمش گذشته به یادش آمد که اول در چه حالی بوده وحالا چه وضعی دارد. که اول نه مالی نه حسب و نسبی داشت. گفت: خداوند به وسیله اسلام این‌همه نعمت به من داده. من چقدر باید خدا را شکر کنم به گوشه‌ای از اتاق رفت و به تلاوت قرآن پرداخت. یک وقت به خود آمد که ندای اذان صبح به گوشش رسید آن روز را به شکرانه نعمت نیت روزه کرد. وقتی که زنان به سراغ زلفا رفتنداو را باکره یافتند معلوم شد که جوبیر به او نزدیک نشده است. قضیه را از پدر پنهان داشتند دو شبانه‌روز دیگر به این نحو گذشت سروصدا خانواده عروس پیدا شد که شاید جوبیر توانایی جنسی ندارد و احتیاج به زن ندارد ناچار به زیاد اطلاع دادند که جریان ازاین قرار است. زیاد هم به پیامبر خبر داد. حضرت جوبیر را خواست و گفت :مگر میل به زن نداری؟ گفت: بله دارم اما وقتی که توی اتاق رفتم این‌همه نعمت را دیدم حالت شوک به من پیدا شد لازم دانستم قبل از هر چیزی خدا را شکر وعبادت کنم از امشب نزد همسرم خواهم رفت . جریان را حضرت به آن‌ها خبر داد بعد جهاد پیشامد کرد جوبیر زیر پرچم اسلام در آن جهاد شرکت کرد و شهید شد.🥀📚بحار الانوار، ج۲۲ 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋 تسبیح عمومی موجودات 🕋«وَ لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَى اَللّٰهِ اَلْمَصِير» 🕊 و فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست، و بازگشت [همه ] به سوى خداست. (نور/۴۲) 💎از آنجا که این تسبیح عمومى موجودات، دلیلى بر خالقیت پروردگار است و خالقیت او دلیل بر مالکیت او نسبت به مجموعه جهان هستى است، و نیز دلیل بر آن است که همه موجودات به سوى او باز مى گردند، اضافه مى کند: و از براى خدا است مالکیت آسمان ها و زمین، و بازگشت تمامى موجودات به سوى او است. این احتمال نیز در پیوند این آیه با آیه قبل وجود دارد که در آخرین جمله آیه گذشته، سخن از علم خداوند به اعمال همه انسان ها و تسبیح کنندگان بود، و در این آیه، به دادگاه عدل او در جهان دیگر، و مالکیت خداوند نسبت به همه آسمان و زمین و حق قضاوت و داورى او اشاره مى کند. 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜انسان احتیاج دارد به . در یادآوری، بزرگی هست که در دانستن، آن نیست. خیلی چیزها را انسان میداند، اما باید مرتب به انسان بشود. توجه کنیم که ما کجا هستیم، چه کار داریم میکنیم، چیست؟ ، این یک شاهی صنار دنیا نیست که ما به خاطر آن، وظیفه‌ی بزرگ را فراموش کنیم و اهداف عالی را زیر پا بگذاریم. ، مدح و تمجید این و آن نیست که مثلاً فرض بفرمائید چند صباحی به یک کرسی‌ای تکیه بزنیم، چهار نفر جلوی ما خم و راست بشوند یا اطاعت کنند. اینها که برای بشر کوچک است. ، فلاح است؛ نجاح است - «قد افلح المؤمنون» - باید آن را هدف گرفت. باید به فکر زندگی حقیقی بود، که این زندگی حقیقی شروع خواهد شد؛ حالا دیر یا زود، برای همه‌ی ماها، چند روز دیگر، چند ساعت دیگر، چند سال دیگر؛ بالاخره آن زندگی حقیقی با مرگ مادی و جسمانی آغاز خواهد شد. این است که آنجا را آباد کنیم؛ همه‌ی اینها است. ۱۳۸۹/۰۱/۱۶ 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
da(30).mp3
7.61M
🌴🥀🌴🥀🌴 🥀🌴🥀🌴 🌴🥀🌴 🥀🌴 🌴 🔊 📕 بر اساس خاطرات: سیده زهرا حسینی تالیف: سیده اعظم حسینی«"" در زبان كردي به معناي است. 📖اين كتاب مجموعه "سيده زهرا حسيني دختر اين خانواده است که از دوران كودكي اش در 🇮🇶 و همچنين حوادث روزهای آغاز و مشاهداتش از اشغال خرمشهر🇮🇷 و پس از آزادی ❣ است» 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋نقش ويرانگر در زندگى انسانها 🕋قَالَ قَآئِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ 🕊یكی از آنان گفت: یوسف را نكشید، اگر می‌خواهید كاری بر ضدّ او انجام دهید، وی را در مخفیگاه آن چاه اندازید، كه برخی رهگذران او را برگیرند [و با خود ببرند!!]. (سوره یوسف آیه ۱۰) ♻️درس مهمّى كه از داستان حضرت یوسف علیه‌السلام مى‌آموزيم اين است كه چگونه حسد مى‌تواند آدمى را تا سر حدّ كشتن برادر و يا توليد دردسرهاى خيلى شديد براى او پيش ببرد و چگونه اگر اين آتش درونى مهار نشود، هم ديگران را به آتش مى‌كشد و هم خود انسان را. ♻️ به همين دليل در احاديث اسلامى براى مبارزه با اين صفت رذيله تعبيرات تكان دهنده‌اى ديده مى‌شود. به عنوان نمونه: از پيامبر اكرم «صلّى اللّه عليه و آله» نقل شده كه فرمود: خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى كرد و به او فرمود: «شخص حسود نسبت به نعمتهاى من بر بندگانم خشمناك است، و از قسمتهايى كه ميان بندگانم قائل شده‌ام ممانعت مى‌كند، هر كس چنين باشد نه او از من است و نه من از اويم». ♻️ و در حديثى از امام صادق «عليه السّلام» مى‌خوانيم: «افراد با ايمان مى‌خورند ولى نمى‌ورزند، ولى منافق حسد مى‌ورزد و غبطه نمى‌خورد». ♻️ اين درس را مى‌توان از اين بخش از داستان فرا گرفت كه پدر و مادر در ابراز محبّت نسبت به فرزندان بايد فوق العاده دقّت به خرج دهند. زيرا، گاه مى‌شود يك ابراز علاقه نسبت به يك فرزند، آنچنان عُقده‌اى در دل فرزند ديگر ايجاد مى‌كند كه او را به همه كار وا مى‌دارد، آنچنان شخصيّت خود را در هم شكسته مى‌بيند كه براى نابود كردن شخصيّت برادرش، حدّ و مرزى نمى‌شناسد. حتّى اگر نتواند عكس العملى از خود نشان بدهد از درون خود را مى‌خورد و گاه گرفتار بيمارى روانى مى‌شود. ♻️ در احاديث اسلامى مى‌خوانيم: روزى امام باقر «عليه السّلام» فرمود: من گاهى نسبت به بعضى از فرزندانم اظهار محبّت مى‌كنم و او را بر زانوى خود مى‌نشانم و قلم گوسفند را به او مى‌دهم و شكر در دهانش مى‌گذارم، در حالى كه مى‌دانم حقّ با ديگرى است، ولى اين كار را به خاطر اين مى‌كنم تا بر ضدّ ساير فرزندانم تحريك نشود و آنچنان كه برادران يوسف، با يوسف كردند، نكند. 📚 تفسیر نمونه  👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💎 🔴شاید این حرف ها و اعتراضات رو خیلی شنیده باشین: 🤕بسه دیگه، دست از سرمون بردارین و... ☺️خیلی ها اینارو میشنون، میگن ول کن بابا تاثیری نداره که!🙈 😐اما محمد ❤️ رو زد به !🌊 🚶‍♂رفت داخل اتاقک !👨‍🚀 😃یه بلند گفت و بعد ...📢 🤩آفرین اولین قدم که عالی بود؛ با این حرکت، حدود چهارصدتا برا خودش خرید! 🧔_می‌خوام با توجه به اینکه در مسیر عمه سادات هستیم، 🕌 کمی از بی بی حضرت زینب سلام الله علیها براتون بگم... 👀این حرف محمد گله های تکراری مسافران هواپیما رو به دنبال خودش داشت؛😬 🤦‍♂_بابا خیر سرمون اومدیم راحت باشیم چرا اینجاهم دست از سرمون بر نمی‌دارین آخه؟!😫 💁‍♂اما آقا محمد ی ما، ی این حرفها رو نداشت و با توکل برخدا شروع کرد به بیان کمی از مناقب و فضائل حضرت زینب سلام الله علیها. 👌اثر کلام محمد رو حالا می‌شد در گذاشتن اندک بانوانی که با خارج شدن از مرز هوایی ایران، حجاب خود رو کنار گذاشته بودن، دید!😍 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat‍
⚜امر به معروف و نهی از منکر 🌺امام علی علیه السلام فرمودند:🌺 تمام کارهای نیک حتی جهاد در راه خدا در برابر ✨امر به معروف و نهی از منکر✨ مانند آب دهان است در برابر دریای پهناور. 📚 نهج البلاغه ،حکمت۳۷۴ 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋يكى از سنن آفرينش 🕋 وَلَوْ شَآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً ۖ وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ(سوره هود ــ آیه ۱۱۸) 🕊اگر پروردگارت می‌خواست یقیناً تمام مردم را [از روی اجبار، در مسیر هدایت‌] امّت واحدی قرار می‌داد، [ولی نخواست به همین سبب‌] همواره [در امر دین‌] در اختلافند. در اين آيه به يكى از سنن آفرينش كه در واقع زير بناى ساير مسائل مربوط به انسان است اشاره شده و آن مسألۀ اختلاف و تفاوت در ساختمان و و و و انسان‌ها، و مسألۀ و است. مى‌فرمايد: «اگر خدا مى‌خواست، همۀ مردم را «امّت واحده» قرار مى‌داد (ولى خداوند چنين كارى را نكرده) و همواره انسانها با هم اختلاف دارند». تا كسى تصوّر نكند تأكيد و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دليل بر اين است كه او قادر بر اين نبود كه همۀ آنها را در مسير ايمان و يك برنامۀ معيّن قرار دهد. ولى نه چنين ايمانى فايده‌اى داشت، و نه چنان اتّحاد و هماهنگى، ايمان اجبارى كه از روى انگيزه‌هاى غير ارادى برخيزد، نه دليل بر شخصيّت است و نه وسيلۀ تكامل، و نه موجب پاداش و ثواب. اصولاً ارزش و امتياز انسان و مهمّترين تفاوت او با موجودات ديگر داشتن همين موهبت آزادى اراده و اختيار است، همچنين داشتن ذوقها و سليقه‌ها و انديشه‌هاى گوناگون و متفاوت كه هر كدام بخشى از جامعه را مى‌سازد، و بُعدى از ابعاد آن را تأمين مى‌كند. از طرفى هنگامى كه آزادى اراده آمد، اختلاف در انتخاب عقيده و مكتب، طبيعى است. 📚 تفسیر نمونه  👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
✨﷽✨ 🔴 مبادا از رحمت خدا ناامید بشی ✍امام محمد باقر علیه السلام: اى محمد بن مسلم!گناهان مؤمن كه از آن توبه كرده آمرزيده است و بايد براى آينده پس از توبه و آمرزش،كار خوب كند،همانا به خدا اين فضيلت نيست مگر براى آن‌ها كه ايمان دارند، من گفتم:اگر بعد از توبه و استغفار از گناهان، باز گناه كرد و باز توبه كرد؟ در پاسخ فرمود:اى محمد بن مسلم! تو پندارى كه بندۀ مؤمن از گناه خود پشيمان گردد و از آن آمرزش خواهد و توبه كند سپس خدا از او توبه‌اش را نپذيرد؟ گفتم:راستش اين است كه چندبار اين كار كرده است، گناه مى‌كند و باز هم توبه مى‌كند و از خدا آمرزش مى‌خواهد 👈 فرمود:هرآنچه كه مؤمن به آمرزش‌خواهى و توبه بازگردد،خدا به آمرزش او برمى‌گردد و به راستى كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است،توبه را مى‌پذيرد و از بدكردارى‌ها مى‌گذرد، مبادا تو مؤمن را از رحمت خدا نااميد سازى. 📕اصول کافی/ج۴/ص۲۶۹ 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜تربیت فرزند 💎گهگاهی به کودک خود اجازه بدهید اشتباه کند.🍀 ✴️اگر شما کودک خود را به خاطر اشتباهش بیش از حد مواخذه کنید،⬅️او به دلیل ترسی که دارد،هیچ گاه،کار تازه ای را شروع نخواهد کرد،❌واین امر باعث می شود که کودک شما فردی ترسو شود که هیچ خلاقیتی نخواهد داشت.🍁 ✅اگر کودک شاد و خلاقی می خواهید گاهی اجازه دهید که اشتباه کند.🦋 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
✍ داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه با قلم توانای خانم فاطمه ولی‌نژاد روایت شد. 🌹 پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی 📍 آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است! 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب عاشقانه‌ای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💞قرار عاشقی 🌴پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم فرمودند: 💠 مَن اَنكَرَ القائِمَ مِن وُلدی أَثناءَ غَیبَتِهِ ماتَ میتَةً جاهِلیةً. 🍃🌼 کسی که قائم(مهدی) را که از فرزندان من است در دوران غیبتش مُنکِر شود، بر حالت جاهلیت قبل از اسلام از دنیا خواهد رفت. 📚 منتخب‌الاثر، ص ٢٢٩.  👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋آیات مهدوی 🕋 قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا ۖآ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (اعراف /۱۲۱) 🕊 موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری جویید، و استقامت پیشه کنید، که زمین از آن خداست، و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار می‌کند؛ و سرانجام (نیک) برای پرهیزکاران است. 🔸امام باقر" علیه السلام" در رابطه با این آیه فرمود: 🔰هرگاه قائم کند عدل را در میان مردم برقرار می‌سازد و جور و ستم در زمان او برطرف می‌شود و راه‌ها امن می‌گردد، در زمان او زمین برکات خود را بیرون می‌کند، و قائم هر حق را به اصحابش برمی‌گرداند، در ظهور او تمام مردم روی زمین دین اسلام را خواهند پذیرفت ... دولت ما در پایان همه‌ی دول خواهد آمد و همه قبل از ما به حکومت خواهند رسید، و این جریان از این‌جهت است تا نگویند، اگر ما هم حکومت داشتیم مانند این‌ها رفتار می‌کردیم و این است کلام خداوند متعال که فرمود: 👇 🕋وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین. 📚بحار الأنوار، ج۵۲، ص۳۳۸/ الإرشاد، ج۲، ص۳۸۴/الغیبهًْ للطوسی، ص۴۷۲ 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💫گذشت جمعه ای ولی دعای ما نگرفت . . 💫دعای ما نه ، بگو ادعای ما نگرفت ! 💫اگر به یاد تو بودم چرا دلم نشکست ؟😔😔😔 💫چرا غروب رسید و صدای ما نگرفت ؟ 💫بر ثانیه ی ظهور مهدی (عج) صلوات . . . 💖اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...💖 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از خجالت پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. 💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» 💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. 💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن نامحرمی را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💞امام زمان در کنار قبر عمه اش💞 🍀مرحوم حاج محمدرضا سقازاده که یکی از وعاظ توانمند بود، نقل می‌کند: روزی به محضر یکی از علمای بزرگ و مجتهد مقدس و مهذب، حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زینب (س) جویا شدم، او در جوابم فرمود: 💐«روزی مرحوم آیت ا... العظمی آقا ضیاء عراقی (که از محققین و مراجع تقلید بود) فرمودند: شخصی شیعه مذهب از شیعیان قطیف عربستان به قصد زیارت امام رضا علیه‌السلام عازم ایران می‌گردد. او در راه پول خود را گم می‌کند.حیران و سرگردان می‌ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقیه ا. .. امام زمان (عج) می‌گردد. در همان حال سید نورانی را می‌بیند که به او مبلغی مرحمت کرده و می‌گوید: این مبلغ تو را به سامره می‌رساند.چون به آن شهر رسیدی، پیش وکیل ما حاج میرزا حسن شیرازی می‌روی و به او می‌گویی: سید مهدی می‌گوید آن‌قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی‌ات را برطرف سازد اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملا علی کنی طهرانی، در شام در حرم عمه‌ام مشرف بودید، ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمه‌ام کثیف گردد و آشغال ریخته شود، شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی و حاج ملا علی کنی نیز آن اشغال‌ها را بیرون می‌ریخت و من در کنار شما بودم! 🌼شیعه قطیفی می‌گوید: چون به سامرا رسیدم و به خدمت مرحوم شیرازی شرفیاب شدم جریان را به عرض او رساندم. 💐بی‌اختیار در حالی که اشک شوق می‌ریخت، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت و مبالغی را برایم مرحمت کرد. چون به تهران آمدم خدمت حاج آقا کنی رسیدم و آن جریان را برای او نیز تعریف نمودم. او تصدیق کرد، ولی بسیار متاثر گشت که ای کاش این نمایندگی و افتخار نصیب او می‌شد. 📚 200 داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب( س) 🔹این داستان بیانگر توجه امام زمان علیه‌السلام به زائران عمه‌جانشان حضرت زینب سلام‌الله علیها می‌باشد. و ارادت به بی‌بی حضرت زینب سلام‌الله علیهاست، تا آن‌جا در امر فرج فرمودند: ✨ به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را به حقّ عمّه‌ام حضرت زینب(س) قسم دهند که فرج را نزدیک گرداند.✨ 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋تكيّه بر ظالمان و ستمگران 🕋 وَلَا تَرْكَنُوٓا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَآءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ(سوره هود ــ آیه ۱۱۳) 🕊و به كسانی كه [به آیات خدا و پیامبر و مردم مؤمن‌] ستم كرده‌اند، تمایل نداشته و تكیّه مكنید كه آتش [دوزخ‌] به شما خواهد رسید ودر آن حال شما را در برابر خدا هیچ سرپرستی نیست، سپس یاری نمی‌شوید. 🔺اين آيه يكى از اساسى‌ترين برنامه‌هاى اجتماعى و سياسى و نظامى و عقيدتى را بيان مى‌كند، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته، و به عنوان يك وظيفۀ قطعى مى‌گويد: «به كسانى كه ظلم و ستم كرده‌اند، تكيّه نكنيد». 🔺 و اعتماد و اتّكاى كار شما بر اينها نباشد. «چرا كه اين امر سبب مى‌شود كه عذاب آتش، دامان شما را بگيرد». 🔺 «و غير از خدا هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى نخواهيد داشت». 🔺 با اين حال واضح است كه هيچ كس شما را يارى نخواهد كرد «و يارى نمى‌شويد». 📚 تفسیر نمونه  👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜تربیت فرزند 🍃 والدین علاوه بر راه های متفاوتی که برای تشویق فرزندان به نماز استفاده می‌کنند، باید به ایجاد اعتماد به نفس در فرزندان نیز توجه داشته باشند. 🍃 زیرا ممکن است نوجوانانی که اقدام به نماز می کنند از طرف افراد جاهل مورد تمسخر قرار بگیرند و اگر اعتماد به نفس نداشته باشند نماز را ترک خواهند کرد. 👈 لطفاً با ارسال مطالب به همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜همسرانه ⁉️خانم و آقای عزیز! هر یک از شما باید خود را با نامی صدا کند که او بیشتر دارد و خوشش می آید، چه باشد و یا ، یا و . ✅آقا و خانم خونه ، یکدیگر را با نام نیک صدا کنید. 📚بهشت خانواده ص ۱۵. 👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 💠نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب یاعلی می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری‌اش نجاتم داد! 💠به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! 💠از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠چند روزی حال دل من همین بود، وحشت‌زده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از بی‌گناهی‌ام همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋توحید 🕋وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(سوره هود ــ آیه ۱۲۳) 🕊نهان آسمان‌ها و زمین فقط در سیطره دانش خداست، همه كارها به او باز گردانده می‌شود؛ پس او را بندگی كن و بر او توكّل داشته باش، و پروردگارت از آنچه انجام می‌دهید بی‌خبر نیست. 🔻آخرين آيۀ اين سوره به بيان توحيد (توحيد علم و توحيد افعال و توحيد عبادت) مى‌پردازد همان گونه كه آيات آغاز اين سوره از علم توحيد سخن مى‌گفت. 🔻 در حقيقت در اين آيه انگشت روى سه شعبه از توحيد گذاشته شده است. نخست به پروردگار اشاره كرده، مى‌گويد: «غيب آسمانها و زمين مخصوص خداست» و او است كه از همۀ اسرار آشكار و نهان باخبر است. و غير او علمش محدود و در عين محدوديّت از ناحيۀ تعليم الهى است، بنابراين علم نامحدود، آن هم علم ذاتى، نسبت به تمام آنچه در پهنۀ زمين و آسمان قرار دارد، مخصوص ذات پاك پروردگار است. 🔻و از سوى ديگر به اشاره كرده، مى‌گويد: زمام تمام كارها در كف قدرت اوست «و همۀ كارها به سوى او باز مى‌گردد». 🔻سپس نتيجه مى‌گيرد اكنون كه آگاهى نامحدود و قدرت بى‌پايان، مخصوص ذات پاك اوست و بازگشت هر چيز به سوى او مى‌باشد، بنابراين «تنها او را پرستش كن». 🔻«و فقط بر او توكّل نما» . و اين مرحله است. 🔻 و از آنچه نافرمانى و سركشى و طغيان و گناه است، بپرهيز، چرا كه: «پروردگارت از آنچه انجام مى‌دهيد غافل نيست». 📚 تفسیر نمونه  👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🍃صبر همسر خزییل🍃 در زمان حکومت فرعون هرکس به حضرت موسی( ع) ایمان می آورد حکم اعدامش صادر می‌شد آن هم با سخت‌ترین شکنجه‌ها و زجر ها. یکی از زنان مستضعف که همسر خزییل بود پنهانی به حضرت موسی ایمان آورد و از ترس جانش ایمان خود را مخفی می‌کرد. از قضای روزگار او در حرم‌سرای فرعون به‌عنوان آرایشگر 💇‍♀دختر فرعون رفت‌وآمد می‌کرد روزی به هنگام آرایش کردن موی دختر فرعون شانه از دستش افتاد از آن‌جا که زبانش به ذکر خدای بزرگ عادت کرده بود ✨ناگهان گفت: به نام خدا. 💥 بلافاصله دختر فرعون از او پرسید :آیا منظورت از خدا پدرم فرعون است؟ ✨ گفت :نه ،بلکه من کسی را می‌پرستم که پدر تو را آفریده و او را از بین خواهد برد.دختر فرعون همان لحظه نزد پدرش رفت و جریان را خبر داد، فرعون ناراحت شد و او را احضار کرد و با خشونت به او گفت :تو مگر به خدایی من اعتراف نداری زن در جواب ✨گفت: هرگز من خدای حقیقی را رها نمی‌کنم تا تو را بپرستم . فرعون از این سخن قاطع به قدری عصبانی 😡شد و بی‌درنگ دستور داد تنوری را که از مس ساخته بود بیافروزند و او و بچه‌هایش را در آتش🔥 بیندازند همسر خزییل همچنان احد احد می‌گفت و تسلیم زور و ستمگری فرعون نمی‌شد. جلادان فرزندانش را یکی‌یکی در آتش انداختند تا اینکه نوبت به طفل شیرخوارش رسید طبیعی است که مادر به بچه شیرخوارش علاقه 💕خاصی دارد در این‌جا صبر و قراره زن تمام شد با عاطفه سوزناک شروع به اعتراض و گریه😭 کرد . به مادر کودک می‌گفتند: اگر از این از آیین موسی بیزاری بجویی بچه‌ات را به آتش 🔥نمی افکنیم ناگهان فرزندش به قدرت خدا فریاد 🗣زد: 💗مادر جان شکیبا باش که بر حق هستی! مادر صبر کرد و آن بچه را نیز در آتش 🔥انداختند و سوزاندند سپس خودش را نیز در آتش افکندند و این زن همچنان فریاد می‌کرد احد احد. در دم آخر همسر خزییل وصیت کرد که خاکستر من و فرزندانم را در یک مکان دفن کنید. 🌸🌼 (پیامبر می‌فرماید :در شب معراج در فضا در محلی بوی بسیار خوشی به مشام رسید از جبرئیل پرسیدم: این بوی خوش بی‌نظیر چیست؟ جبرئیل گفت: یا رسول الله !بوی عطر همسر خزییل و فرزندان اوست که همه جا را دربرگرفته است.🌸🌼 📚زنان مرد آفرین تاریخ 👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat