eitaa logo
حریم حیات
168 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
333 ویدیو
93 فایل
🍃مطالب کانال تولیدی هست و برای تهیه آن وقت صرف شده ،لطفا با ارسال مطالب؛ما را در نشر آموزه های دینی یاری فرمایید.🍃 _______________________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ درس علیه‌الصّلاةوالسّلام به امّت اسلامی این است که برای ، برای ، برای اقامه‌ی ، برای مقابله‌ی با ، باید همیشه آماده بود و باید موجودی خود را به میدان آورد؛ در آن سطح و در آن مقیاس، کار من و شما نیست؛ امّا در سطوحی که با وضعیّت ما، با خُلقیّات ما، با عادات ما متناسب باشد چرا؛ باید یاد بگیریم.  ۱۳۹۲/۰۳/۲۲ 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا 🕋 وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ 🕊 و (یهود و دشمنان مسیح، براى نابودى او و آیینش) توطئه کردند. و خداوند (براى حفظ او و آیینش،) تدبیر نمود. و خداوند، بهترین تدبیر کنندگان است.(آل عمران/۵۴) 💠 بدیهى است، نقشه هاى خدا بر نقشه هاى همه پیشى مى گیرد; چرا که آنها معلوماتى اندک و محدود دارند و علم خداوند بى پایان است، آنها براى پیاده کردن طرح هاى خود قدرت ناچیزى دارند، در حالى که قدرت او بى پایان است. 💠 مَکْر در لغت عرب با آنچه در فارسى امروز از آن مى فهمیم تفاوت بسیار دارد در فارسى امروز مکر به نقشه هاى شیطانى و زیان بخش گفته مى شود، در حالى که در لغت عرب هر نوع چاره اندیشى را مکر مى گویند که گاهى خوب و گاهى زیان آور است. 💠 بنابراین، منظور از آیه مورد بحث، و آیات متعدد دیگرى که مکر را به خدا نسبت مى دهد این است که: دشمنان مسیح با طرح هاى شیطانى خود مى خواستند جلو این دعوت الهى را بگیرند اما خداوند براى حفظ جان پیامبر خود و پیشرفت آیینش تدبیر کرد، و نقشه هاى آنها نقش بر آب شد و همچنین در موارد دیگر. 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
🌺🍃 یاد و خاطره شهیدان 🌸🍃 و هفته دفاع مقدس گرامی باد 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_سی‌_و_ششم صدای گوشی کتایون بحث رو خاتمه داد. جواب داد و با کسی چند کلمه کو
📕 _آره الحمد لله _دلت... براشون تنگ نمیشه؟ هم حال خودش گرفته بود هم حال من رو گرفت! که البته دلیل اولی رو نفهمیدم. هرچند دست گذاشته بود روی نقطه ضعفم ولی عادی گفتم: خب چرا طبیعتا ولی بعضی اتفاقات اجتناب ناپذیره...   راستی تو چی؟ من نمیدونم کارت چیه. تحصیلاتت؟ _من ارشد الکترونیکم یه شرکت جمع و جور طراحی نرم افزار دارم _ چه عالی! کار و بارتم که خدا رو شکر سکه است.. لبخندی زد: نه خیلی نوپاست به این تیپ و ماشین نگاه نکن اینا همش به خرج باباست! _آها پس یه شغل دومم داری! _چی؟ _پدر پولدار دیگه! خنده ش پهن ترشد:آهان... از اون لحاظ... آره خب.... آهسته به ژانت اشاره کردم و فارسی پرسیدم: ایشون چکار میکنن! _هم عکاسه هم نقاش موسیقی هم تا حدی... کلا هنرمنده لبخندم رو به زحمت جمع کردم: بله با روحیه لطیفش قبلا آشنا شدم! ژانت سرش رو از توی گوشی بیرون آورد و گفت: چی میگید چرا فارسی صحبت میکنید! سرم رو پایین انداختم که خنده م رو نبینه و کتایون هم عذر خواهی کرد و دوباره انگلیسی رو به من گفت: خواهر و برادر هم داری؟ برام جالب بود که نسبت به خانواده م انقدر کنجکاوه! شاید هم نسبت به زندگی توی ایران. به هر حال جوابش رو دادم: یه برادر دوقلو دارم... با هیجان گفت: جدی؟ _آره البته اصلا شبیه هم نیستیم. ناهمسانیم. توجه ژانت هم جلب شده بود و سرش رو از روی گوشی بلند کرده بود و با نگاه بحث رو دنبال میکرد. کتایون دوباره پرسید: خواهر چی؟ _خواهر که... دارم ولی نه از همین پدر و مادر. _یعنی چی؟ _دخترعموم رضوان، خواهر رضاعی(شیری) منه ژانت چشمهاش گرد شد. فوری توضیح دادم: منظورم اینه که.. خب چطور بگم در اسلام یه حکمی هست که اگر بچه ای از شیر مادر بچه ی دیگه ای تغذیه کنه خواهر و برادر میشن و محرم! رضوان با من و رضا که دوقلو هستیم و هم شیر، خواهره. رضاعی! ژانت زیر لب گفت:چه جالب. و دیگه چیزی نگفت. اینبار من سوال کردم. از کتایون: تو چی خواهری برادری؟ سرتکون داد: نه... همین. من هم دیگه چیزی نپرسیدم و بلند شدم: فکر کنم این چای دم اومد بریزم بیارم... با سینی چای و پیش دستی پولکی برگشتم و تعارف کردم: بفرمایید چای لاهیجان که این تی بگ ها هاضمه رو قتل عام کردن! با ذوق چای رو بو کشید و پولکی رو توی دهنش گذاشت: چقدر حس خوبی دارن اینا! من عاشق سوغاتی ایرانی ام... _ تاحالا مسافرت نرفتی ایران؟ اصلا شناسنامه ایرانی داری؟ ژانت هم چای و پولکی برداشت و مشغول شد. به نظر خوشش اومده بود. کتایون جوابم رو داد: آره بابا شناسنامه که دارم ولی تابحال نه نرفتم! _چرا با اینهمه علاقه؟ ممنوع الورودی؟ _من نه ولی بابام آره احتمالا...دوست نداره که منم برم _چطور مگه پرونده ای داره توی ایران؟ _نمیدونم دقیق من از کاراش خبر ندارم ولی فکر کنم مربوط به کارشه به هر حال اون یه تاجره من زیاد از مراوداتش سر در نمیارم... سوال دیگه ای نپرسیدم و کمی از چای خوردم که دوباره کتایون سوال بعدی رو پرسید: 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا 🕋 فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ 🕊 امّا کسانى که کافر شدند، (و با شناخت حق، آن را انکار کردند،) آنان را در دنیا و آخرت، با عذاب دردناکى مجازات خواهم کرد. و براى آنها، هیچ یاورى نیست.(آل عمران/۵۶) 🔰 در این آیه، علاوه بر عذاب آخرت که نتیجه داورى پروردگار در قیامت است، به مجازات شدید آنها در دنیا نیز اشاره شده است که دامنگیر افراد کافر، و مخالفان حق و عدالت خواهد شد، در حالى که هیچ کس توانایى حمایت از آنها را نخواهد داشت. 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
✍امام رضا علیه السلام فرمودند: «هر كس به خدا خوش گمان باشد، خداوند مطابقِ گمان او، با وى رفتار می‌كند و هر كس به روزىِ كم خدا راضى باشد، خداوند هم عمل كم او را مى‌پذيرد و هركس به روزى حلالش خشنود باشد، هزينه‌ی زندگى‌اش سبک مى‌شود و خانواده‌اش در نعمت خواهند بود و خداوند، او را از درد و درمان دنيا آگاه مى‌كند و به سلامت، از این سرا به خانه‌ی سلامت (آخرت) بيرون مى‌برد.» 📚 كافى (ط. الاسلامیة)، ج ۸، ص۳۴۷ لطفا با ارسال(فوروارد) مطالب؛ در معرفــے کانال به دیگران ما را یارے کنید.🌺 🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_سی‌_و_هفتم _آره الحمد لله _دلت... براشون تنگ نمیشه؟ هم حال خودش گرفته بود ه
📕 راستی میگم به نظرت تا هفته ی دیگه این کارت باهامون تموم میشه یا نه؟! فنجون رو از لبم فاصله دادم:_کار من نیست کار خودته! چطور مگه عجله داری؟ خندید: نه ولی اگر تموم بشه این وقت سال خونه از کجا میخوای پیدا کنی! لبخندی زدم:_جا پیدا میشه نگران نباش خدا بزرگه... سری تکون داد: امیدوارم. البته بخاطر ژانت میگم من که نه سر پیازم نه ته پیاز! ژانت بلند شد و بی هیچ حرفی رفت سمت سرویس. همین که در رو بست کتایون یکم خودش رو روی مبل جا به جا کرد و بعد با حالت یکم جدی و یکم متاسف و بیشتر مجبور گفت: _میدونی هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی مجبور بشم از آدمی مثل تو عذرخواهی کنم اما هر چی فکر کردم دیدم رفتار اون روزم خیلی هیجانی و تند بود. تحت تاثیر حال بد ژانت کلا کنترلم رو از دست دادم و رفتار خیلی بدی باهات کردم. درسته که من با تفکر تو عمیقا مشکل دارم اما خب نمیشه همه اتفاقات بد رو گردن یک نفر انداخت تو مقصر نیستی شاید نمیدونی از چی داری دفاع میکنی رفتارت که اینو میگه... البته من آدم زودباوری نیستم ولی تو هم به نظر نمیاد آدم بدی باشی... به همین خاطر... باید بگم بابت رفتار اون روز متاسفم... لبخند دردناکی روی لبم نشست: _خواهش میکنم! درباره تفکراتمون بزودی هر دو به نتیجه میرسیم اما میخوام یه چیزی رو از ته قلب باور کنید؛ والله، قسم به تمام مقدساتی که از همه ی دنیا برام عزیز ترن. هدف من از این بحث نه اذیت کردن شما نه حتی مسلمون کردن شما نیست من فقط میخوام وکیل باور مظلومم باشم و رفع اتهام کنم این حق منه که حمله ای که بهم میشه رو جواب بدم... من فقط میخوام ما رو هر اونچه که هستیم و فکر میکنیم همه بشناسن فقط میخوام خودمو معرفی کنم اصلا اصراری ندارم شما چیزی رو بپذیرید فقط میخوام تعریف درستی ازش داشته باشید از ماهیتش... این صبحونه آماده کردنا و چای دم کردنا و قرمه سبزی درست کردنا هم نه رشوه ست نه قراره شما رو نمک گیر کنه اینا فقط محبته... بخاطر اینکه بدونید یک مسلمان همه ی وجودش محبت به آدمهاست نه اون چیزی که به شما معرفی شده... من فقط حقیقت درونی اعتقادی م رو آشکار میکنم من واقعا از اینکه برای دو تا آدم چای دم کنم و خستگی شون رفع بشه لذت میبرم این تربیت دینی منه هیچ ریا و هیچ توقعی پشتش نیست شما مختارید باور کنید یا نه... این بحث خیلی زود تموم میشه و من از اینجا میرم و رابطه ی ما هم به پایان میرسه اما اون چیزی که من بهش اصرار دارم تصویر ذهنی صحیح شما نسبت به یک مسلمانه اون چیزی که واقعا هست نه کمتر و نه بیشتر نه اینکه شما مسلمان بشید به هیچ وجه... ما فقط میخوایم خودمون رو معرفی کنیم که اونطوری که هستیم ما رو بشناسن... این حق ماست... سرش پایین بود و گوش میداد. پرسیدم: حالا میتونی به من بگی مشکل ژانت با ما چیه؟ 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا 🕋 وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ 🕊 امّا کسانى که ایمان آوردند، و کارهاى شایسته انجام دادند، خداوند پاداش آنان را بطور کامل خواهد داد.و خداوند، ستمکاران را دوست نمى دارد.»(آل عمران/۵۷) 🔰جمله وَ اللّهُ لایُحِبُّ الظّالِمینَ گویا ناظر به این نکته است که تمام شعب کفر و اعمال سوء، در ظلم به معنى وسیع آن، خلاصه مى شود، و مسلّم است خدایى که ظالمان را دوست ندارد، هرگز در حق بندگان ستم نخواهد کرد و اجر آنها را به طور کامل خواهد داد. 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
💦💦💦 💦💦 💦 🌷 مرحوم فشندي تهراني مي گويد: 🌼 «در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده، به همراه همسرم برمي‌گشتم .در راه، آقايي نوراني را ديدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند. با خود گفتم: اين سيد در اين هواي گرم تابستان تازه از راه رسيده و [حتماً] تشنه است. به طرف سيد رفتم و ظرف آبي را به ايشان تعارف کردم. [سيد ظرف آب را گرفت و نوشيد] و ظرف آن را برگرداند در اين حال عرضه داشتم: آقا شما دعا کنيد و فرج امام زمان را از خدا بخواهيد تا امر فرج ايشان نزديک شود! 🔅ايشان فرمودند: 🌹«شيعيان ما به اندازه‌ي آب خوردني، ما را نمي‌خواهند، اگر بخواهند، دعا مي‌کنند و فرج ما مي‌رسد». 🌸 اين سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسي را نديدم. فهميدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زيارت کرده‌ام و حضرتش، امر به دعا کرده است» 📚 احمد قاضي زاهدي،ص۱۵۵ 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
⃣1⃣ 💠مظلومی که خیال می کند ظالم است 💢ایمان را از بین می‌برد، چنان که آتش هیزم را؛ جسم انسان را به خطر می‌اندازد و از جمله ویژگی های منافقان است. 💢یکی از دلایل بروز حسادت، توجه به نعمتی است که خداوند به دیگران داده است. 🔸 امیرالمومنین در حدیثی زیبا میفرمایند: 🔅 «ظالمِ حسود شباهت بیشتری به مظلوم دارد؛ زیرا جز رنج و عذاب درونی، چیزی برایش باقی نمی‌ماند» 📚تحف العقول، ترجمه بهزاد جعفری، ج ١، ص٣٢٨ 📌همیشه گفته اند که کیفیت خوب، باعث افزایش کمیت می‌شود؛ پس یک منتظرِ با کیفیت باش و به جای حسادت غبطه بخور. 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 ع 🆔@harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_سی‌_و_هشتم راستی میگم به نظرت تا هفته ی دیگه این کارت باهامون تموم میشه یا
📕 نفس عمیقی کشید و دستهاش رو توی هم گره کرد: خب... اون بدترین ضربه ممکن رو از مسلمون ها خورده. پدر و مادر ژانت هر دو توی یکی از شرکت های برج تجارت جهانی کار میکردن... آیه را خواندم... آهی کشیدم و کتایون ادامه داد: آره... توی حادثه ۱۱ سپتامبر کشته شدن... هر دو با هم... اونم وقتی ژانت فقط ده سالش بود... 15 ساله که تنها زندگی میکنه از همون سن کم باید خرج خودش رو درمی آورده خیلی سختی کشیده نفس عمیقی کشیدم و دستهام رو پشت سرم قلاب کردم:پس که اینطور... تمام رفتارهای عجیب و غریب ژانت یکی یکی از جلوی چشمهام عبور میکردن و دیگه کاملا قابل درک بودن... کتایون باز ادامه داد: و اینجا همون خونه ایه که با پدر و مادرش زندگی میکردن و هیچ وقت حاضر نشد اینجا رو با یه خونه کوچیکتر عوض کنه با اینکه اجاره اینجا براش خیلی سنگین بود... برای همین نمیخواست همخونه بپذیره و بدتر از اون یه همخونه ی مسلمون چون مدام اون حادثه رو براش تداعی میکرد... ژانت از سرویس بیرون اومد و مکالمه ی ما همونجا تموم شد... حالم واقعا بد شده بود... از همون اول ژانت به نظرم دوست داشتنی اومد ولی حالا حس خاص تری بهش داشتم. علاقه توام با دلسوزی و احترام. چقدر تنها زندگی کردن و پول درآوردن توی این جنگل بزرگ سخته مخصوصا وقتی یه دختر کم سن و سال باشی! شاید باید بابت رفتارش بهش حق بدم. اونقدر دلم از سختی هایی که کشیده به درد اومده بود که حتی دوست داشتم  خیلی بیشتر از این بد خلقی هاش رو تحمل کنم. همین که ژانت خیلی ساکت نشست سر جاش سوالی به ذهنم رسید و پرسیدم: راستی شما چند وقته که دوستید؟ چطوری با هم آشنا شدید؟ کتایون لبخند محوی زد: از سه سال پیش که به عنوان عکاس شرکتشون اومد و عکس های بیلبورد ما رو کار کرد! شاید کمی دور از باور بود که رئیس یک تشکیلات با یک عکاس تبلیغاتی تا این حد صمیمی رفاقت کنه و عجیبتر اینکه با غرور کتایون اصلا سازگار نبود اما صدای زنگ در واحد مجال هر گونه کنجکاوی دیگه ای رو گرفت... از جام بلند شدم و آروم گفتم: بالاخره رسید... 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨انتظار یعنی آماده باش 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 ع 🆔@harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا 🕋 إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ ۚ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ 🕊 این همان سرگذشت واقعى (عیسى) است.(و ادعاهایى همچون الوهّیت او،یا فرزند خدا بودنش، بى اساس است.)و هیچ معبودى، جز خداوند یگانه نیست. و به یقین، تنها خداوند تواناو حکیم است.(آل عمران/۶۲) 💠 واژه قَصَص مفرد است و به معنى قصه مى باشد و در اصل از ماده قَصّ (بر وزن صف) به معنى جستجوى چیزى کردن گرفته شده، مثلاً در داستان موسى بن عمران(علیه السلام) مى خوانیم: وَ قالَتْ لاِ ُخْتِهِ قُصِّیْهِ: مادر موسى به خواهرش گفت: به جستجوى موسى بپرداز . 💠 و این که تلافى خون را قصاص مى گویند به خاطر آن است که جستجوى حق صاحب خون در آن مى شود سرگذشت ها و تاریخ پیشینیان را که حالات و ماجراهاى زندگى آنها را جستجو مى کند، نیز قصه مى گویند. 💠از آنچه در بالا گفته شد معلوم شد مشار الیه در هذا سرگذشت مسیح(علیه السلام)است نه قرآن مجید یا مجموعه تاریخ انبیاء. 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
⚜تربیت فرزند 🍃امیرالمومنین علی علیه‌السلام فرمودند: به کودکان‌تان چیز‌هایی بیاموزید که خداوند با آن چیز‌ها سودشان می‌رساند تا منحرفان عقیدتی با دیدگاه‌شان بر آنان چیره نشوند.   🌺کودک، فطرت توحیدی و عواطف اخلاقی ، برای پذیرش تربیت دینی دارد؛ بنابراین، از همان ابتدای کودکی باید فضای معنوی و توجه به پروردگار در اطراف کودک حاکم باشد تا این حسّ فطری شکوفا گردد. 👈با ارسال(فوروارد )مطالب، ما را در معرفی کانال به دیگران یاری دهید🌹 🆔 @harimehayat
💦💦💦 💦💦 💦 🌸 در دنیا از هر کاری که برای دیگران از دستت بر می ‎آید، فروگذار نکن. اقلاً با اخلاق خوب و روی خوش از دیگران احوالپرسی کن. برای دیدار با فقرا به خانه‎شان برو. در هر مرتبه و جایی که هستی، نگاه کردن به زیردست عبادت است. به ایمان هم که رسیدی، زیردست‎هایت را با محبّت نصیحت کن. 🌼 هم از آنچه از دنیا داری، بی‌‎نظر انفاق کن و هم از آنچه از آخرت و اخلاق پسندیده داری، بی‌‎نظر بذل و بخشش کن. اگر چنین ‎کنی، خواهی دید که نماز و عبادتت هم بزرگ می‎شود. 📚کتاب طوبی محبت ، ص ۱۳۱ 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_سی‌_و_نهم نفس عمیقی کشید و دستهاش رو توی هم گره کرد: خب... اون بدترین ضربه
📕 از روی چوب لباسی جلوی در بارونی و شالم رو برداشتم و تن کردم و کیف پولم رو هم برداشتم اما تا خواستم در رو باز کنم کتایون صدا زد: ضحی؟ اولین بار بود که کسی توی این خونه اسمم رو صدا میزد. دلم برای آهنگ تلفظ اسمم تنگ شده بود! برگشتم طرفش:بله کیف پولش رو گرفت طرفم: ممنون که حساب میکنی! کیف پول رو ازش گرفتم و بالاخره در رو باز کردم جعبه پیتزاها رو گرفتم و پولش رو حساب کردم. البته از کیف خودم. پذیرایی وظیفه ی میزبانه نه مهمان. بالاخره فعلا اینجا خونه ی من هم هست! برگشتم سر جام و پیتزاها رو گذاشتم روی میز. کیف پول کتایون رو هم بهش برگردوندم. اونم همینطوری  گذاشت توی کیفش شام در سکوت خورده شد و من هم نهایت لذت رو از پیتزای سبزیجاتم بردم! غذا که تموم شد جعبه ها رو جمع کردم و خواستم بلند شم که ژانت گفت: چرا همه آشغالا رو میبری خودمون میبریم دیگه... سر تکون دادم: خب من که دارم میرم اینارم میبرم دیگه چه اشکالی داره... جعبه ها رو توی سطل زباله انداختم و برگشتم سر جام... خواستم سوال کنم ادامه بدیم یا نه که ژانت حرفم رو قطع کرد: _من... سرش رو بلند کرد و به من چشم دوخت: _به هر حال من هم یک خداباورم... برای همین هر چی فکر میکنم نمیتونم ازت تشکر نکنم... بابت این توضیحاتی که دادی... توی این سالها همیشه هر وقت با کسی خصوصا با کتایون سر این موضوع حرف میزدیم من اطمینان کامل داشتم ولی هیچ وقت نتونستم دلیل بیارم و اثبات کنم چون متاسفانه احساسات  و ادراکات قلبی قابل انتقال نیستن... خیلی خوشحالم که اینهمه دلیل منطقی برای اثبات وجود خدا هست ولی به هر حال برای من چندان فرقی نمیکنه چون من خدا رو دیدم. حس کردم. با همون نشانه هاش که گفتی. پس چطور میتونم انکارش کنم ؟ من سالها تنها زندگی کردم و هیچ حامی و کمکی نداشتم اونم توی محیط خطرناکی مثل نیویورک ولی هیچ وقت آسیبی بهم نرسید و این توی شرایط من شبیه معجزه است چون همیشه ازش خواستم کمکم کنه... و اون هم اینکار رو کرد. بارها و بارها دور شدن خطر رو حس کردم درحالی که خودم هیچ وقت نمیتونستم اون خطرها رو از خودم دفع کنم...من مطمئنم که هست اما هیچ وقت نتونستم توضیحش بدم... تو کاری که من نتونستم انجام بدم رو انجام دادی! ممنونم... حالم منقلب شده بود از اینهمه ایمانی که توی وجود این دختر جمع شده بود. اونقدر عاشق خدا بود که فقط چند تا دلیل در اثبات حضورش به حدی شادش کرده بود که به زعم خودش آدمی رو که شاید خیال میکرد هم مسلک قاتلین پدر و مادرشه ببخشه و ازش تشکر کنه... پس دلیل آرامشش این بود... لبخند گرمی زدم: _چه ایمان زیبایی داری... تو درست فکر میکنی محاله کسی صادقانه از خدا کمک بخواد و خدا کمکش نکنه برای خدا فرقی نمیکنه چه شرایطی داری چون قدرت مطلقه و نشد براش وجود نداره پس جای تعجب نیست... واقعا کسی که به خدا وصل میشه خوش بحالش شده چون به قدرت برتر وصل شده اینم از جذابیت های خلقته که کوچولوهایی مثل ما هم امکان رفاقت با انتهای قدرت و محبت و آگاهی رو دارن! 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا 🕋 يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنجِيلُ إِلَّا مِن بَعْدِهِ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ 🕊 اى اهل کتاب!چرا درباره ابراهیم، گفتگو و نزاع مى کنید (و هر کدام، او را پیرو آیین خودتان معرفى مى نمایید)؟! در حالى که تورات و انجیل، بعد از او نازل شده است. آیا نمى اندیشید؟!(آل عمران/۶۵) 🔰این آیه اشاره می کند به این که: شما(اهل کتاب) در مسائل مربوط به مذهب خودتان که از آن آگاهى داشتید بحث و گفتگو کردید و دیدید که حتى در این مباحث گرفتار چه اشتباهات بزرگى شده اید، و چه اندازه از حقیقت دور افتاده اید (و در واقع علم شما جهل مرکب بود).با این حال، چگونه در چیزى که از آن اطلاع ندارید بحث و گفتگو مى کنید و در نتیجه سخنى مى گوئید که با هیچ تاریخى سازگار نیست. 🔰سپس براى تأکید مطالب گذشته و آماده ساختن براى بحث آینده مى گوید: خدا مى داند و شما نمى دانید. 🔰آرى، او مى داند که در چه تاریخى آئین خود را بر ابراهیم(علیه السلام) نازل کرده، نه شما که در زمان هاى بعد به وجود آمده اید، و بدون اطلاع و مدرک، در این باره قضاوت مى کنید. 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
🏴🏴🏴 🏴🏴 🏴 🖤امام حسین علیه‌السلام فرمود: ♣️«عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً». ♠️ «چشمى كه تو را مراقب خويش نبيند، كور است». 📚 بحار الانوار، ص۲۲۶ 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_چهلم از روی چوب لباسی جلوی در بارونی و شالم رو برداشتم و تن کردم و کیف پول
📕 اما درباره اون جمله ت که گفتی، کاملا درسته واقعیت اینه که محبت و احساسات قلبی و ادراک ها قابل انتقال نیست من الان نمیتونم این حرارتی که از این توصیف عاشقانه ی تو از خدا توی قلبم ایجاد شد رو کف دستت بریزم و تو حسش کنی! برای معرفی یک تفکر و یک مکتب منطق لازمه. که البته مکتب خدا تماما سرشار از منطقه چون حقه و حقیقت منطق داره همونقدر که محبت داره... اما واقعیت اینه که پذیرش یک مکتب با منطق و دلیل و برهان آغاز میشه اما با محبت ادامه پیدا میکنه... علم و منطق برای راستی آزمایی صحت یک تفکر و عقیده لازمه اما برای استمرارش کافی نیست. میشه باهاش شروع کرد اما نمیشه ادامه داد استمرار و حرکت نیاز به نیروی محرکه داره محبت همون نیروی محرکه ی طی مسیره! بعد از درک دلیل، باید محبت خدا وارد قلبی بشه تا بتونه ایمان بیاره. به قول تو باید حسّش کنی یا حتی ببینیش! مثل حس شیرینی این شکلات. من هرچقدرم که برات از تجربه خوردن شیرینی بگم و وصفش کنم دهنت شیرین نمیشه. باید یکی بزاری دهنت بفهمی چی میگم. خیلی چیزها رو باید تجربه کرد... یقین با مشاهده عملی حاصل میشه نه تئوری برای اولین بار لبخند ژانت رو دیدم هرچند خیلی محو. و چه لحظه ی شیرینی بود... سرش رو در تایید حرفم تکون داد وسکوت کرد... 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر آن شور و هیجان قبل از سفر اربعین با چه ذوق و شوقی وسایل سفر رو جمع میکردیم و داخل کوله هایمان میگذاشتیم یادش بخیر آن قدم های خسته با پاهای تاول زده زائران حسینی یاد آن قرارهای گروهی کنار عمودها بخیر یاد آن پارگی کفش ها،بند کوله ها و کیف ها و شکستن چرخ ها و.... هر چه به اربعین نزدیک تر میشویم گرفتگی دل هایمان بیشتر میشود و مدام از خود میپرسیم آیا توفیق این سفر باز هم نصیبمان خواهد شد؟ یا حسین با این دلهای شکسته و قلب های غصه دار چه کنیم؟ حتما این روزها موکب داران عراقی هم با استکان های کوچکی که در دستانشان گرفته اند، دلشان لک زده،برای ایرانی ها، که بپرسند ایرانی،عراقی؟ که آنها هم با ایما و اشاره بگویند که برایشان روی چای سیاه غلیظ عراقی آب جوش بریزند. حیف که امسال هم چاره ای جز صبوری نداریم و آرزویمان شده بار دیگر این توفیق رفیق راهمان شود و به خیل زوار اربعین حسینی بپیوندیم. حال بیایید در این مجال با دیدن صحنه های از اربعین سال های گذشته را مرور کنیم تا اندکی تسکین آلام دل های داغدارمان باشد. 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا 🕋 مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ 🕊 ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى. بلکه موحّدى خالص و مسلمان بود. و هرگز از مشرکان نبود.(آل عمران/۶۷) ♻️باید توجه داشت واژه حَنِیْفاً از ماده حَنَف (بر وزن انف) به معنى شخصى یا چیزى است که تمایل به سوئى پیدا کرده، و در زبان قرآن به کسى گفته مى شود که: از آئین هاى باطل به سوى آئین حق متمایل شده است. ♻️ در اینجا خداوند ابراهیم(علیه السلام) را به عنوان حنیف توصیف نموده; زیرا او بود که پرده هاى تقلید و تعصب را درید، و در زمان و محیطى که غرق بت پرستى بود هرگز در برابر بت سجده نکرد. ♻️ ولى از آنجا که بت پرستان زمان جاهلیتِ عرب، نیز خود را بر دین حنیف ابراهیم(علیه السلام) معرفى مى کردند، و این سخن به قدرى شایع شده بود که یهود و نصارى آنها را حُنَفاء مى گفتند (به این ترتیب حنیف درست معنایى بر ضد معناى اصلیش پیدا کرده بود، و با بت پرستى مرادف شده بود) خداوند پس از توصیف ابراهیم(علیه السلام) به عنوان حنیف و مسلم ، مى فرماید: او هرگز از مشرکان نبودتا هر گونه ارتباطى میان ابراهیم(علیه السلام) و بت پرستان عرب را نفى کند. 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
animation.gif
587.7K
🔳فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
🍁🍂مرد تقلید گر🍂🍁 فرعون ،دلقکی 🤡داشت که از کارها و سخنان او لذت می‌برد و می‌خندید ☺️روزی به‌در قصر فرعون آمد تا داخل شود ،مردی را دید که لباس‌های ژنده بر تن، عبایی کهنه بر دوش و عصایی بر دست دارد. ♨️💢♨️💢♨️ پرسید تو کیستی؟ گفت من پیامبر خدا موسی هستم که از طرف خداوند برای دعوت فرعون به توحید آمده‌ام. دلقک 🤡از همان‌جا بازگشت. لباسی شبیه لباس موسی پوشیده و عصایی هم به دست گرفت ،نزد فرعون آمد از باب مسخره و استهزاء تقلید سخن گفتن حضرت موسی (علیه‌السلام) را کرد . آن جناب از کار او بسیار خشمگین 😡شد. ✴️☣✴️☣✴️ هنگامی‌که زمان کیفر فرعون و غرق شدن او رسید و خداوند او را با لشکرش در رود نیل غرق ساخت آن مرد تقلید گر را نجات داد. حضرت موسی عرض کرد :پروردگارا ! چه شد که این مرد را غرق نکردی با این‌که مرا اذیت کرد ؟ خطاب رسید: ای موسی! من عذاب نمی‌کنم کسی را که به دوستانم شبیه شود که اگرچه بر خلاف آن‌ها باشد. 📚انوار نعمانیه،ص ۳۵۴ 🌺🌼🌺🌼 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat
مداحی_آنلاین_ای_یار_زینب_سالار_زینب.mp3
6.83M
🔳 🌴ای یار زینب سالار زینب 🌴بازم فلک داره سر آزار زینب 🎤 نریمان پناهی 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🆔 @harimehayat
زنده به عشق 💫💫 قلم در دستم می‌لغزد، تمام دفترم بوی سیب گرفته.. نامتان بلند است چگونه تصور کنم نور مطلق را ؟!! پروردگارا به راستی چه کردی با ما؟؟!! آدمی را برای عشق ورزیدن به خودت آفریدی، آدم اما قلبش کوچک بود عشق نمی فهمید، پس او را واسطه کردی تا از همان روز که کامش را با تربتش گرفتند تمام وجودش پر از عطر سیب شود و نگاهش رو به آسمان. و هر روز بیشتر و بیشتر عاشق شود . تمام عالم را مجنون او کردی، مجنون عشقش، مبارک باد این جنون... برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با مجنون دل افسرده چه کرد! واژه ها روی دفترم برای عاشق شدن از هم سبقت می گیرند و من درست از زمانی که راه جنون در پیش گرفتم و عاشق شدم، زنده شدم. از همان روز که جرعه ای آب حیات نوشیدم و یا حسین گفتم. همان روز که دل مجنونم میان کالبدم جای نمی گرفت، همان روز که صدای بانگ رحیل کاروانی خسته، دل شکسته، عزیز از دست داده را در گوش دلم شنیدم. همان روزها بود که فهمیدم روزهای گذشته ام را زندگی نکردم بلکه فقط زنده بودم. همان روز بود که خواستم برای وصالش با این کاروان همراه شوم، آخر اوست که راه آسمان را خوب میداند.... آری همان روز که قلبم را بدرقه راهش کردم زنده شدم وحالا روزهاست که من وقلبم فاصله ای داریم از اینجا تا بین الحرمین تا بین دوبهشت.... از ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد عقل می خواست از این شعله چراغ افروزد برق حقیقت بدرخشید و جهان بر هم زد.... 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🍂🍂🍂🍁🍁 🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_چهل_و_یکم اما درباره اون جمله ت که گفتی، کاملا درسته واقعیت اینه که محبت و
📕 کتایون نگاهی به ساعت مچی ش کرد و گفت: ساعت 9 و نیمه ژانت نمیخوای بخوابی فردا قرار نیست جایی بری؟! ژانت از جا پرید: _چرا چرا... شب بخیر... و بدون هیچ حرف دیگه ای رفت توی اتاقش و در رو بست به نظر می اومد کتایون یکم از شنیدن مکالمه ما کلافه ست برای همین خواستم بحث رو عوض کنم: کجا میخواست بره مگه؟ _یکشنبه صبحا همیشه میره کلیسای مرکزی میدونی که خیلی دوره برای اینکه از اول مراسم باشه باید راس ساعت شیش توی ایستگاه اتوبوس باشه... همیشه شبا زود میخوابه ولی شنبه شبا یکم زودتر! زندگی مومنانه ژانت اونهم اینجا واقعا جذاب و قابل ستایش بود... صدای کتایون از فکر بیرونم آورد: _میبینی این خارجیا چه خوبن انگار نه انگار مهمون داره اصلا نگفت کجا میخوابی رفت گرفت خوابید! خندیدم: _اشکال نداره بیا برو تو اتاق من بخواب من اینجا میخوابم. روی کاناپه دراز کشید: _نه من همینجا راحتم فقط اگه میتونی یه پتو بهم بده... اصرار نکردم چون ممکن بود راحت نباشه... رفتم اتاقم و براش پتو آوردم. بعد هم شب بخیر گفتم و برگشتم اتاقم... 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا 🕋 إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا ۗ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ 🕊 سزاوارترین مردم به ابراهیم، کسانى هستند که از او پیروى کردند، و این پیامبر و کسانى که (به او) ایمان آورده اند (از همه سزاوارترند). و خداوند، ولىّ و سرپرست مؤمنان است.(آل عمران/۶۸) 🔰مسأله قرابت و خویشاوندى و یا مسأله نژاد، که پیروان ادیان مختلف براى اثبات پیوند خود با ابراهیم(علیه السلام) ذکر مى کردند، هیچگونه ارزشى ندارد و ولایت و ارتباط با پیامبران، تنها از طریق ایمان خالص به خداوند و پیروى از مکتب آنها است و به این طریق، ثابت مى شود که پیوند واقعى، پیوند مکتبى است، چه کسانى که در زمان او زندگى داشتند و از او پیروى کردند (لَلَّذِیْنَ اتَّبَعُوهُ).و چه کسانى که بعد از او به مکتب و برنامه او وفادارى نشان دادند، مانند این پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و پیروان او (وَ هذَا النَّبِىُّ وَ الَّذِیْنَ آمَنُوا). 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
🔰موانع تشکیل خانواده متعادل ⭕️سُست شدن باورهای مذهبی:  ♨️شاید مهمترین عاملی که و خانواده را تهدید می‌کند، سُست شدن و و است.✅ 📚ازدواج موفق و خانواده سالم چگونه؟، ص 60. 〰〰〰〰〰〰 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_چهل_و_دوم کتایون نگاهی به ساعت مچی ش کرد و گفت: ساعت 9 و نیمه ژانت نمیخوای
📕 ساعت تقریبا ده صبح بود که از اتاق اومدم بیرون. ژانت هنوز برنگشته بود و کتایون هم خواب بود... بی سر و صدا چای دم گذاشتم و برگشتم اتاق... کار گزارش کار سه شنبه رو تموم کرده بودم برای همین قلم و دوات برداشتم که یکم خط بنویسم... کمی بعد صدای باز شدن در و رفت و آمد بعدش گفت که ژانت برگشته... اما من کماکان به کارم ادامه دادم تا اینکه تقه ای به در خورد و کتایون از همون پشت در گفت: این کتری قوریت خودشو کشت خانجون بیا به دادش برس... از هول چای فوری بلند شدم و در رو باز کردم... سلام کوتاهی کردم و بدون اینکه در اتاق رو ببندم دمپایی رو فرشی پام کردم و دویدم توی آشپزخونه... فوری زیر اجاق رو خاموش کردم و آروم چک اش کردم... خدا رو شکر آب کتری خشک نشده بود... تازه ژانت رو دیدم که با نگاه عاقل اندرسفیهش جلوی در سرویس بهم زل زده بود باخنده گفتم: سلام... این کتایون الکی هولم کرد ترسیدم آبش خشک شده باشه ته کتری ترک بخوره! کتایون از راهروی کوچیک پشت آشپزخونه بیرون اومد: بدکاری کردم بهت خبر دادم! بعد با ذوق گفت: ببخشید من سرک نکشیدم درو باز گذاشتی چشمم افتاد. چه خط خوبی داری خطاطی میکنی؟ _آره البته همچینم خوب نیس _چرا خوب بود فقط نصفه نیمه بود نتونستم بفهمم چی نوشته _جهان و هرچه دراوست همه صورتند و تو جانی ژانت فوری گفت:چی؟ کتایون براش ترجمه کرد.. پرسید به چه کسی گفته میشه و کتایون بدون اینکه از من سوال کنه گفت احتمالا خدا! بعد گفت: من تمام هنرهای سنتی ایرانی رو دوست دارم مینا منبت تهذیب خط... همونطور که داشتم برای صبحانه عسل توی کاسه های کوچک میریختم گفتم: _ماشاالله واردیا! حالا کار من خیلی هم هنرمندانه نیست بیشتر دل مشغولیه ولی چند تا خط تو این دو سال و اندی نوشتم اگر میخوای بیارم ببین.. فوری گفت:آره بدم نمیاد... کاسه رو روی میز گذاشتم: پس تا این چای جوشیده یکم خنک شه بیاید تو اتاق نشونتون بدم فقط کفش یادتون نره! خودم جلو افتادم و وارد اتاق شدم... از توی کمد دیواری پوشه برگه ها رو پیدا کردم و بیرون کشیدم... وقتی برگشتم فقط کتایون توی اتاق بود و ژانت با فاصله دم در اتاق خودش ایستاده بود... انگار غریبگی میکرد. برگه ها رو گذاشتم روی میز.. به کتایون اشاره کردم که ببینه و خودم توی چارچوب در ایستادم:چرا نمیای تو ژانت دوست نداری ببینی؟ 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat