eitaa logo
حریم حیات
169 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
336 ویدیو
94 فایل
🍃مطالب کانال تولیدی هست و برای تهیه آن وقت صرف شده ،لطفا با ارسال مطالب؛ما را در نشر آموزه های دینی یاری فرمایید.🍃 _______________________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
animation.gif
587.7K
🔳فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
🍁🍂مرد تقلید گر🍂🍁 فرعون ،دلقکی 🤡داشت که از کارها و سخنان او لذت می‌برد و می‌خندید ☺️روزی به‌در قصر فرعون آمد تا داخل شود ،مردی را دید که لباس‌های ژنده بر تن، عبایی کهنه بر دوش و عصایی بر دست دارد. ♨️💢♨️💢♨️ پرسید تو کیستی؟ گفت من پیامبر خدا موسی هستم که از طرف خداوند برای دعوت فرعون به توحید آمده‌ام. دلقک 🤡از همان‌جا بازگشت. لباسی شبیه لباس موسی پوشیده و عصایی هم به دست گرفت ،نزد فرعون آمد از باب مسخره و استهزاء تقلید سخن گفتن حضرت موسی (علیه‌السلام) را کرد . آن جناب از کار او بسیار خشمگین 😡شد. ✴️☣✴️☣✴️ هنگامی‌که زمان کیفر فرعون و غرق شدن او رسید و خداوند او را با لشکرش در رود نیل غرق ساخت آن مرد تقلید گر را نجات داد. حضرت موسی عرض کرد :پروردگارا ! چه شد که این مرد را غرق نکردی با این‌که مرا اذیت کرد ؟ خطاب رسید: ای موسی! من عذاب نمی‌کنم کسی را که به دوستانم شبیه شود که اگرچه بر خلاف آن‌ها باشد. 📚انوار نعمانیه،ص ۳۵۴ 🌺🌼🌺🌼 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat
مداحی_آنلاین_ای_یار_زینب_سالار_زینب.mp3
6.83M
🔳 🌴ای یار زینب سالار زینب 🌴بازم فلک داره سر آزار زینب 🎤 نریمان پناهی 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🆔 @harimehayat
زنده به عشق 💫💫 قلم در دستم می‌لغزد، تمام دفترم بوی سیب گرفته.. نامتان بلند است چگونه تصور کنم نور مطلق را ؟!! پروردگارا به راستی چه کردی با ما؟؟!! آدمی را برای عشق ورزیدن به خودت آفریدی، آدم اما قلبش کوچک بود عشق نمی فهمید، پس او را واسطه کردی تا از همان روز که کامش را با تربتش گرفتند تمام وجودش پر از عطر سیب شود و نگاهش رو به آسمان. و هر روز بیشتر و بیشتر عاشق شود . تمام عالم را مجنون او کردی، مجنون عشقش، مبارک باد این جنون... برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با مجنون دل افسرده چه کرد! واژه ها روی دفترم برای عاشق شدن از هم سبقت می گیرند و من درست از زمانی که راه جنون در پیش گرفتم و عاشق شدم، زنده شدم. از همان روز که جرعه ای آب حیات نوشیدم و یا حسین گفتم. همان روز که دل مجنونم میان کالبدم جای نمی گرفت، همان روز که صدای بانگ رحیل کاروانی خسته، دل شکسته، عزیز از دست داده را در گوش دلم شنیدم. همان روزها بود که فهمیدم روزهای گذشته ام را زندگی نکردم بلکه فقط زنده بودم. همان روز بود که خواستم برای وصالش با این کاروان همراه شوم، آخر اوست که راه آسمان را خوب میداند.... آری همان روز که قلبم را بدرقه راهش کردم زنده شدم وحالا روزهاست که من وقلبم فاصله ای داریم از اینجا تا بین الحرمین تا بین دوبهشت.... از ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد عقل می خواست از این شعله چراغ افروزد برق حقیقت بدرخشید و جهان بر هم زد.... 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🍂🍂🍂🍁🍁 🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_چهل_و_یکم اما درباره اون جمله ت که گفتی، کاملا درسته واقعیت اینه که محبت و
📕 کتایون نگاهی به ساعت مچی ش کرد و گفت: ساعت 9 و نیمه ژانت نمیخوای بخوابی فردا قرار نیست جایی بری؟! ژانت از جا پرید: _چرا چرا... شب بخیر... و بدون هیچ حرف دیگه ای رفت توی اتاقش و در رو بست به نظر می اومد کتایون یکم از شنیدن مکالمه ما کلافه ست برای همین خواستم بحث رو عوض کنم: کجا میخواست بره مگه؟ _یکشنبه صبحا همیشه میره کلیسای مرکزی میدونی که خیلی دوره برای اینکه از اول مراسم باشه باید راس ساعت شیش توی ایستگاه اتوبوس باشه... همیشه شبا زود میخوابه ولی شنبه شبا یکم زودتر! زندگی مومنانه ژانت اونهم اینجا واقعا جذاب و قابل ستایش بود... صدای کتایون از فکر بیرونم آورد: _میبینی این خارجیا چه خوبن انگار نه انگار مهمون داره اصلا نگفت کجا میخوابی رفت گرفت خوابید! خندیدم: _اشکال نداره بیا برو تو اتاق من بخواب من اینجا میخوابم. روی کاناپه دراز کشید: _نه من همینجا راحتم فقط اگه میتونی یه پتو بهم بده... اصرار نکردم چون ممکن بود راحت نباشه... رفتم اتاقم و براش پتو آوردم. بعد هم شب بخیر گفتم و برگشتم اتاقم... 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا 🕋 إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا ۗ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ 🕊 سزاوارترین مردم به ابراهیم، کسانى هستند که از او پیروى کردند، و این پیامبر و کسانى که (به او) ایمان آورده اند (از همه سزاوارترند). و خداوند، ولىّ و سرپرست مؤمنان است.(آل عمران/۶۸) 🔰مسأله قرابت و خویشاوندى و یا مسأله نژاد، که پیروان ادیان مختلف براى اثبات پیوند خود با ابراهیم(علیه السلام) ذکر مى کردند، هیچگونه ارزشى ندارد و ولایت و ارتباط با پیامبران، تنها از طریق ایمان خالص به خداوند و پیروى از مکتب آنها است و به این طریق، ثابت مى شود که پیوند واقعى، پیوند مکتبى است، چه کسانى که در زمان او زندگى داشتند و از او پیروى کردند (لَلَّذِیْنَ اتَّبَعُوهُ).و چه کسانى که بعد از او به مکتب و برنامه او وفادارى نشان دادند، مانند این پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و پیروان او (وَ هذَا النَّبِىُّ وَ الَّذِیْنَ آمَنُوا). 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
🔰موانع تشکیل خانواده متعادل ⭕️سُست شدن باورهای مذهبی:  ♨️شاید مهمترین عاملی که و خانواده را تهدید می‌کند، سُست شدن و و است.✅ 📚ازدواج موفق و خانواده سالم چگونه؟، ص 60. 〰〰〰〰〰〰 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_چهل_و_دوم کتایون نگاهی به ساعت مچی ش کرد و گفت: ساعت 9 و نیمه ژانت نمیخوای
📕 ساعت تقریبا ده صبح بود که از اتاق اومدم بیرون. ژانت هنوز برنگشته بود و کتایون هم خواب بود... بی سر و صدا چای دم گذاشتم و برگشتم اتاق... کار گزارش کار سه شنبه رو تموم کرده بودم برای همین قلم و دوات برداشتم که یکم خط بنویسم... کمی بعد صدای باز شدن در و رفت و آمد بعدش گفت که ژانت برگشته... اما من کماکان به کارم ادامه دادم تا اینکه تقه ای به در خورد و کتایون از همون پشت در گفت: این کتری قوریت خودشو کشت خانجون بیا به دادش برس... از هول چای فوری بلند شدم و در رو باز کردم... سلام کوتاهی کردم و بدون اینکه در اتاق رو ببندم دمپایی رو فرشی پام کردم و دویدم توی آشپزخونه... فوری زیر اجاق رو خاموش کردم و آروم چک اش کردم... خدا رو شکر آب کتری خشک نشده بود... تازه ژانت رو دیدم که با نگاه عاقل اندرسفیهش جلوی در سرویس بهم زل زده بود باخنده گفتم: سلام... این کتایون الکی هولم کرد ترسیدم آبش خشک شده باشه ته کتری ترک بخوره! کتایون از راهروی کوچیک پشت آشپزخونه بیرون اومد: بدکاری کردم بهت خبر دادم! بعد با ذوق گفت: ببخشید من سرک نکشیدم درو باز گذاشتی چشمم افتاد. چه خط خوبی داری خطاطی میکنی؟ _آره البته همچینم خوب نیس _چرا خوب بود فقط نصفه نیمه بود نتونستم بفهمم چی نوشته _جهان و هرچه دراوست همه صورتند و تو جانی ژانت فوری گفت:چی؟ کتایون براش ترجمه کرد.. پرسید به چه کسی گفته میشه و کتایون بدون اینکه از من سوال کنه گفت احتمالا خدا! بعد گفت: من تمام هنرهای سنتی ایرانی رو دوست دارم مینا منبت تهذیب خط... همونطور که داشتم برای صبحانه عسل توی کاسه های کوچک میریختم گفتم: _ماشاالله واردیا! حالا کار من خیلی هم هنرمندانه نیست بیشتر دل مشغولیه ولی چند تا خط تو این دو سال و اندی نوشتم اگر میخوای بیارم ببین.. فوری گفت:آره بدم نمیاد... کاسه رو روی میز گذاشتم: پس تا این چای جوشیده یکم خنک شه بیاید تو اتاق نشونتون بدم فقط کفش یادتون نره! خودم جلو افتادم و وارد اتاق شدم... از توی کمد دیواری پوشه برگه ها رو پیدا کردم و بیرون کشیدم... وقتی برگشتم فقط کتایون توی اتاق بود و ژانت با فاصله دم در اتاق خودش ایستاده بود... انگار غریبگی میکرد. برگه ها رو گذاشتم روی میز.. به کتایون اشاره کردم که ببینه و خودم توی چارچوب در ایستادم:چرا نمیای تو ژانت دوست نداری ببینی؟ 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat
✨اهمیت در آن است که در این روز، با تدبیر الهی خاندان پیامبر (ص) یاد نهضت حسینی برای همیشه جاودانه شد و این کار پایه گذاری گردید. اگر بازماندگان و صاحبان اصلی، در حوادث گوناگون - از قبیل شهادت بن علی (ع) در - به حفظ یاد و آثار کمر نبندند، نسل های بعد، از دستاورد استفاده زیادی نخواهند برد.   👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا 🕋 وَدَّت طَّائِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ 🕊 جمعى از اهل کتاب (از یهود)، دوست داشتند (و آرزو مى کردند) شما را گمراه کنند. در حالى که گمراه نمى کنند مگر خودشان را، و نمى فهمند!(آل عمران/۶۹) 🔰جمله وَ ما یَشْعُرُونَ: آنها متوجه نیستند و نمى فهمند گویا اشاره به همین نکته روانى است که انسان ناخودآگاه تحت تأثیر سخنان خویش است.و به هنگامى که سعى دارد دیگران را با سفسطه، دروغ و تهمت گمراه کند خودش از آثار آن بر کنار نخواهد بود و این خلاف گوئى ها کم کم در روح و جان او چنان اثر مى گذارد که به صورت یک عقیده راسخ در مى آید، و آنها را باور مى کند و براى همیشه گمراه مى شود. 📚تفسیر نمونه 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_چهل_و_سوم ساعت تقریبا ده صبح بود که از اتاق اومدم بیرون. ژانت هنوز برنگشته
📕 آب دهنش رو فرو داد و فوری گفت:بدم نمیاد... دستش رو گرفتم و کشیدم:خب پس بیا دیگه نازکش میخوای؟ پرسید: کفشهامو باید دربیارم؟ _بله البته لطفا... کفش هاش رو دم در درآورد و پا توی اتاق گذاشت... رفت سمت کتایون و با هم شروع کردن به نگاه کردن برگه ها... هر برگه ای که میدید میپرسید که روش چی نوشته کتایون هم اول فارسیش رو میخوند و بعد ترجمه میکرد... ژانت هم زیر لب و خیلی آروم این جمله رو تکرار میکرد: خیلی جالبه... برگه ها که تموم شد نگاه کتایون دور اتاق چرخید و روی قالیچه ی کوچیک زیر پاش ثابت موند.. یک قدم برداشت و وسطش ایستاد... بعد دو زانو نشست و روش دست کشید.. ژانت هم با دیدنش هوس کرد همینکارو بکنه اما اون به محض لمس صداش در اومد:خدای من چقدر نرمه این با چی بافته شده؟ _این فرش خیلی قدیمیه خاله ی مادرم برای جهیزیه ش بافته ابریشمه... کامل تا میشه مثل پارچه واسه همینم راحت با خودم آوردمش... ژانت روی فرش دراز کشید و چشمهاش رو دوخت به نوری که از پنجره به داخل میتابید: تابحال انقدر راحت روی زمین دراز نکشیده بودم... چون آدم مطمئنه تمیزه خیالش راحته... کار خوبی میکنی با کفش و دمپایی توی اتاق نمیای حیف این فرشه که کثیف بشه کتایون از جاش بلند شد و روی تخت نشست: ولی خیلی زحمت داره هی بپوش هی درآر.... گفتم: _چه زحمتی داره من اینجا روی این فرش نماز میخونم باید تمیز باشه... ژانت از روی فرش بلند شد و کتایون باز نگاهش دور چرخید: در مجموع اتاقت حس خوبی داره آدم توش راحته... راحت گفتم: قابل نداره... لبخندی زد: میدونی که من تعارفی نیستم پس سر چیزای مهم باهام تعارف نکن... راحتتر گفتم: تعارف نکردم از این به بعد هر شبی اومدی اینجا موندی تو اتاق من بخواب. البته تا وقتی که هستم چون احتمالا به زودی رفع زحمت میکنم... کتایون_چایی ت دیگه از خنک گذشت یخ شد... دیگه بریم صبحونه بخوریم مردم از گرسنگی... ... بعد از صبحانه مقابل هم با همون چینش دیروز روی مبلها نشستیم و بعد پرسیدم: خب کجا بودیم؟ ما هیچ ما نگاه! ظاهرا خودم باید زحمتش رو میکشیدم گفتم: تا اینجا گفتیم که اصلا انسان چرا خلق شد و هدف و اساس این خلقت چی بود! الان میخوایم درباره تاریخ ادیان و شناخت خدا صحبت کنیم چون دیدیم که علم ماده نمیتونه معرفت کاملی از خدا به ما بده برای درک بهتر خدا لازمه مجدد فاز مطالعاتیمون رو عوض کنیم... 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat
⚜گزیده‌ای از وصیت‌نامه سید حسن حسینی ✍ای تمامی خواهران با و مادران ایثارگر! شما رهروان واقعی (س) که در قبل از انقلاب و پس از آن و در جنگ تحمیلی آن کردید که باید یک زن گونه انجام دهد، ای مادری که لباس رزم فرزندت را با دستان پینه بسته‌ات در نیمه شب دوختی و ای خواهری که در عصر عزیمت بر قامت رسای برادر جامه رزم پوشاندی و پس از برادر در مجلس ایراد سخن کردی اما با وقار، به اسارت درآمدی اما عفیف، به خصم شوریدی اما با ، دشمن را دست گزیده بر لب گذاردی که کیست این زن؛ زنی که الگوست و زینب (س) جلودارش و من به‌عنوان یک فرزند از دامان تو و یک برادر از نگاه تو برائت جمیل و اجر جزیل مسئلت دارم. 👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat