قاعدۀ بازی🍃🌱
اول: ناگهانی است و خیلی راحت. مثل آب خوردن. هرچند سالها به انتظارش باشی. ناگهانی و گیجکننده. اول جایش درد نمیکند.
دوم: مبهوتی هنوز. همه همان حس را دارند و اشک میریزند. میگویند چون عزیز از دست دادهایم.
سوم: فکر میکنید حالا اشکها و گریهها تمام که شد، عزیزت برمیگردد و زندگی میشود مانند سابق.
چهارم: خاطرهبازی و خواببازی با عزیزت شروع میشود، هر طرف که میروی حتی از ابعدترین علامتها خاطرهای توی ذهنت میشکفد، رشد میکند و منتهی میشود به روزهای آخر.
چهارم: توی این مدت مدام برایش حمد و سوره میخوانی و خیرات میفرستی به امید اینکه آن طرف زندگی خوبی را شروع کرده باشد.
پنجم: میبینی انگار این دنیا چیزی نیست که بخواهی برایش بسوزی و بسازی، اگر حقیقت این دنیا نهایتش یک نفس کشیدن و چشم فروبستن است، همان به که از ابتدایش زهد بورزی و فکر آخرت باشی...
ششم: تلخی نبودِ عزیزت هست اما شیرینی دنیا هم کمکم میآید... یاد آخرت میرود.. هرچند یک تکه خاک است که آرامت میکند، آرام که نه... ناآرام.
هفتم: میبینی انگار همهٔ اینها جدی است و دیگر نخواهی دیدش. اشک میریزی و میسوزی و در خود میریزی اما فایدهای ندارد. تسلیم باید بود.
هشتم: دنیا به تو روی میآورد، یاد عزیز هست و هم آخرت. برای زیستن در این دنیا باید قواعد دیگری بلد بود.
🍀☘🍃🌱
حرکت در مه
دیری است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این همه در عین بی تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سر شاخه های پیچ در پیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی تاب نورم
بادا بیفتد سایه ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط می خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگْ پشتی پیر در لاکم صبور
آخردلم با سربلندی می گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم
قیصر