🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_نوح علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹نتیجه اطاعت نکردن از پدر «1»🔹
امّا پسر نوح که جهالت بر او غالب گشته بود، از پدر کناره گیری کرد و از دین او منحرف شد.
او اکنون در میان امواج خروشان دریا با مرگ دست و پنجه نرم می کند و بدنبال وسیله ای می گردد که خود را نجات دهد و یا خود را به تپه یا کوهی برساند تا سبب نجاتش گردد. نوح از عرشه کشتی فرزند خود کنعان را دید که در خطر است و دریافت که مرگ او نزدیک می شود و لحظاتی دیگر در دل امواج محو خواهد شد.
نوح علیه السّلام با مشاهده این منظره دلش سوخت، رحم در دلش ظاهر گشت و عواطف پدری موجب شد که فرزندش را صدا بزند، باشد که این ندا به گوش جان او برسد و ایمان را در قلب او به جنبش درآورد و به نوح بگراید و یا آثار درک حق در او ظاهر گردد و تسلیم دعوت پدر شود.
نوح فریاد زد:
پسرم از قضا و قدر خداوند به کجا فرار می کنی؟ هرجا که باشی از قضا و قدر او گریزی نیست. با ایمان به سوی کشتی بشتاب و تنهایی خود را با پیوستن به بستگان خود برطرف ساز! خویشتن را از آب نجات ده! «فرزندم بر کشتی ما سوار شو و با کافران همراه مباش!» {یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ}
کنعان تحت تأثیر سخنان نوح قرار نگرفت و از روی کبر و جهل، نصیحت پدر را نپذیرفت و فکر کرد که می تواند از این عذاب خود را نجات بخشد و از قضای پروردگار فرار کند، لذا گفت: مرا رها کن «بزودی بالای کوه می روم، کوه مرا از آب نجات می بخشد!» {سَآوِی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ}
نوح علیه السّلام که از شدت غم و غصه بغض گلویش را گرفته بود خطاب به فرزندش گفت:
«ای پسرم! امروز از فرمان خدا گریزی نیست، مگر برای کسی که او در حقش رحم کند. » {لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ}
«نوح ندا می کرد ای پسر تو هم بدین کشتی درآی (که نجات یابی) و با کافران همراه مباش (که هلاک خواهی شد) آن پسر نادان و نااهل پدر را پاسخ داد که من بزودی بر فراز کوه روم و از خطر هلاکم مگه دارد. . . »
#نتیجه_اطاعت_نکردن_از پدر
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺 @harrozba_qoraan
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_صالح علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹مکر زنان در کشتن شتر صالح ع🔹
مدت مدیدی روح ناپاک قوم صالح، آنان را به کشتن شتر ترغیب می کرد، ولی ترس از جان خود، آنان را بازمی گرداند. کسی جرأت اذیت و آزار شتر را نداشت و هیچکس برای این امر پیشقدم نمی شد، لذا برای پایان دادن به این قضیه، به استفاده از زنان و ناز و کرشمه آنان متوسل شدند.
در این راه زنها با واگذاری عفت و پاکدامنی خود، مردان را شیدای زیبایی خود می کنند و آنها را به دام می اندازند تا به مقصد خود برسند.
با چنین وضعی هرگاه زن دستوری صادر کند مردهای هوسران تسلیم دستور او هستند و هرگاه آرزویی در دل داشته باشد برای تحقق آن بر یکدیگر سبقت می گیرند.
ذی صدوق دختر محیا که دارای زیبایی و جمال است خود را بر مصدع بن مهرج عرضه داشته و گفت اگر ناقه صالح را پی کردی، تسلیم تو هستم.
پیرزنی از کفار بنام عنیزه، قدار بن سالف را به منزل خود دعوت نموده و یکی از دختران خود را بر وی عرضه داشت و گفت:
من شیربها از تو نمی خواهم، هدیه نامزدی یا ثروت از تو طلب نمی کنم، فقط باید آن شتری را که قلبها را تسخیر کرده و شراره ایمان را در دل مردم شعله ور می سازد و با این اوصاف، خواب راحت را از ما ربوده و آب آشامیدنی ما را به خود اختصاص داده و حیوانات ما را رم می دهد، نابود سازی.
این حیله زنانه، انگیزه ای قوی و علاقه ای شدید در آنها ایجاد کرد و نیروی عشق و جوانی قدرت آنها را مضاعف کرد و جرأت و شهامت به ایشان بخشید، لذا ایشان در بین مردم و جوانان قبیله، به جستجوی چند نفر نیروی کمکی پرداختند، تا بتوانند در کشتن شتر از آنها کمک بگیرند.
پس از گردش در شهر هفت نفر دیگر به آنان پیوستند و همگی در کمین ناقه به انتظار نشستند تا موقعی که شتر از آبشخور بازگشت و به آرامی شروع به حرکت کرد، مصدع تیری به سمت استخوان ساق پای شتر رها کرد که استخوان آن را شکست و قدار با شمشیر به جانب آن شتافت و بر پای حیوان فرود آورد، شتر به زمین سقوط کرد، سپس نیزه ای به سینه آن زد و شتر را کشت و به خیال خود این بار گران و غم سنگین را از دوش خود برداشت و با کمال خرسندی بشارت قتل شتر را برای مردم آوردند.
مردم همانند استقبال از فرماندهان پیروز و قهرمانان کشورگشا به استقبال این دو قاتل ناقه شتافتند و برای بازگشت آنان به شادی پرداختند و درحالی که تاجهایی برای ستایش آنان بافته بودند با مراسمی مهیج مقدمشان را گرامی داشتند.
مخالفین صالح علیه السّلام پای ناقه را قطع کردند و آن را کشتند، از دستور خدای خویش سرپیچی کردند، و از ذات خود پرده برداشتند و به تهدید صالح اعتنایی نکردند و آن را نادیده گرفتند و به او گفتند:
ای صالح اینک اگر راست می گویی و پیغمبر خدایی، آنچه ما را به آن تهدید می کردی نازل کن
#مکر_زنان_در_کشتن_شتر_صالح علیه السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺 @harrozba_qoraan
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ابراهیم علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹ابتکار ابراهیم علیه السّلام و شکستن بتها «2»🔹
ابراهیم علیه السّلام با پرسش و پاسخ خود موقعیت و اوضاع فکری قوم خود را بخوبی درک کرد، او مانند پزشکی که به فکر یافتن منشاء درد است تا درمان را شروع کند و مانند یک قاضی مجرب که می خواهد مجرمین را به اقرار بر جرم و اعتراف به گناه سوق دهد، وارد عمل شد و سپس در بحث خود، دایره جدل را تنگتر می کرد و همه حرف ها را در یک سؤال خلاصه می کرد و آنگاه که اساس مطلب آنان را سست می کرد و ارکان عقاید آنان درهم فرو می ریخت، حجت بر آنها تمام می شد و قوم ناگزیر تسلیم دلیل او می شدند تا از ابراهیم پیروی کنند و راه گریزی از دعوت او نمی یافتند.
ابراهیم علیه السّلام مرتب عقاید و آراء باطل آنان را عنوان می کرد و از آن انتقاد می نمود و فساد آن را آشکار می ساخت و به آنان می گفت: آیا آنگاه که به پرستش این بتها روی می آورید، حرف شما را می شنوند؟ زمانی که به اطاعت ایشان همت می گمارید و اقدام می کنید، شما را می بینند؟ و آیا بت ها برای شما نفع و ضرری دارند؟
به راستی که تقلید کورکورانه از جمله نقشه های شیطان است که اطاعت این قوم از پدرانشان و همراهی در شک آنان را موجب شده است و به عبادت مجسمه افتخار می کنند و پیشانی خود را برای سجده بر بت روی زمین می گذارند.
راستی این مردم چقدر نادانند که با این وجود خود را بر طریق حق می دانند و در حقانیت عقیده خویش اصرار دارند و با پیروان حق، برای باطل خود بحث و مجادله می کنند و مطالبی بی اساس و استدلالهایی در نهایت ضعیف در این مورد ارائه می دهند. آنان بر همین اساس در مقابل استدلال ابراهیم و سؤالات او گفتند: «ما پدران خود را در عبادت بتها یافتیم!».
#ابتکار_ابراهیم_علیه_السّلام_و_شکستن_بتها
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺 @harrozba_qoraan
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_لوط علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹میهمانان ناخوانده «۲»🔹
پدر همان لوط پیغمبر است و این دوشیزه دختر وی، آنچه بطور مسلم می توان درباره لوط گفت، این است که از این خبر ناگهانی نگران شد و بهمراه دخترش به سوی جوانان شتافت تا از وضع میهمانان ناخوانده مطلع گردد و درباره آنان اطلاعات بیشتری بدست آورد و با مشورت با دخترش بهترین راه را برای حفظ و حمایت ایشان انتخاب کند.
شاید لوط در آمادگی برای پذیرش میهمانان تردید داشت و در قبول آنان به میهمانی مردد بود. لذا به فکرش خطور کرد که از آنان عذرخواهی کند و یا آنان را در جریان وضع خطرناک قوم بگذارد تا او را به زحمت نیندازد و به حال خویش واگذارند، ولی کرم و عطوفت لوط به او اجازه این کار را ندارد، مروت و مردانگی او را به پیش راند و مشکلات راه را در نظرش هموار ساخت و لذا مخفیانه به استقبال میهمانان خود شتافت.
لوط علیه السّلام کوشید تا دور از چشم قوم خود و قبل از اینکه قوم او متعرض میهمانانش شوند و از آمدنشان جلوگیری کنند به میهمانان خویش برسد، زیرا قوم او، لوط را از مراوده با مردم و بیگانگان برحذر می داشتند و به او گفته بودند که حق ندارد از میهمانی پذیرایی کند و نباید کسی در شب وارد منزل او شود. گویا آنها لوط علیه السّلام را درد سر بزرگی برای خویش می دانستند و می ترسیدند دعوت او منتشر گردد. ایشان لوط را خطر بزرگی می پنداشتند که از طغیان آن در هراس بودند، در صورتی که لوط فقط دشمن اخلاق و رفتار ناشایست آنان و مخالف مفاسدشان بود.
#میهمانان_ناخوانده
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺 @harrozba_qoraan
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹شهر آرزوهای یعقوب«۱» 🔹
یعقوب باگذشت ایام، بیابان ها را پشت سر گذاشت و ناگهان از دور، نمای شهری را دید. این دورنما، رشته آرزوی یعقوب را پیوسته و او را امیدوار ساخت که این سیاهی نمودار شهر دلدار و مرکز لابان پیر باشد. از این رو یعقوب با نیروی شوق و قرب وصل به سوی آن شتافت و بزودی دریافت که تصور او اشتباه نبوده و امید او ناامید نگشته و شهر همان دیار مقصود و محبوب است.
اکنون گام های یعقوب علیه السّلام استوار و اضطراب و نگرانی او برطرف می گردد، و در روح خود احساس آرامش می نماید. آری این گله های گوسفندان است که به چرا مشغولند و دسته های پرندگان که در پروازند، پیش درآمد درختان است و اینها دامدارانند که به آوازخوانی مشغولند و این گروه اطفالند که فریاد می زنند و بازی می کنند.
(ادامه دارد...)
#شهر_آرزوهای_یعقوب!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺 @harrozba_qoraan
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یوسف علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹مشورت برادران یوسف علیه السّلام «۴» 🔹
یهودا که در فکر با تدبیرتر و در حلم برتر از همه آنان بود گفت: ما فرزندان یعقوب پیغمبر و بازماندگان ابراهیم خلیلیم، ما عقل و دین داریم. کشتن مورد تأیید عقل نیست و دین نیز آن را منع می نماید. یوسف جوانی است که دامنش از گناه پاک است و جرمی را مرتکب نگردیده و دست به کار ناشایستی نزده است.
اگر شما تصمیم قطعی دارید که به طور دسته جمعی او را از صحنه زندگی بیرون برانید، چاه بیت المقدس جای مناسبی است. رهگذران شب و روز از این منزلگاه در گذرند، شما یوسف را در این چاه بیندازید تا قافله ای که از این سرزمین عبور می کند او را بگیرد و به هر کجا می خواهد ببرد. بدین طریق ما به مقصود خود رسیده ایم، یوسف را از خود رانده ایم و از ننگ و عار و گناه کشتن او نیز نجات یافته ایم. برادران رأی یهودا را پذیرفتند و شب هنگام بر اجرای آن تصمیم گرفتند تا نقشه خود را عملی سازند.
#مشورت_برادران_یوسف علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺 @harrozba_qoraan
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یوسف علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹مشورت برادران یوسف علیه السّلام «۴» 🔹
یهودا که در فکر با تدبیرتر و در حلم برتر از همه آنان بود گفت: ما فرزندان یعقوب پیغمبر و بازماندگان ابراهیم خلیلیم، ما عقل و دین داریم. کشتن مورد تأیید عقل نیست و دین نیز آن را منع می نماید. یوسف جوانی است که دامنش از گناه پاک است و جرمی را مرتکب نگردیده و دست به کار ناشایستی نزده است.
اگر شما تصمیم قطعی دارید که به طور دسته جمعی او را از صحنه زندگی بیرون برانید، چاه بیت المقدس جای مناسبی است. رهگذران شب و روز از این منزلگاه در گذرند، شما یوسف را در این چاه بیندازید تا قافله ای که از این سرزمین عبور می کند او را بگیرد و به هر کجا می خواهد ببرد. بدین طریق ما به مقصود خود رسیده ایم، یوسف را از خود رانده ایم و از ننگ و عار و گناه کشتن او نیز نجات یافته ایم. برادران رأی یهودا را پذیرفتند و شب هنگام بر اجرای آن تصمیم گرفتند تا نقشه خود را عملی سازند.
#مشورت_برادران_یوسف علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺 @harrozba_qoraan
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
#احسن_القصص #قسمت_هفتم
#زندگینامه_حضرت_یوسف_علیه_السلام
🌸🌾باید طوری صحنه سازی کنند که پدر ، دروغشان را راست پندارد و سخنشان را بپذیرد . بنابراین پیراهن یوسف را با کشتن حیوانی ، خون آلود ساختند و باقیمانده روز را در صحرا ماندند که شب فرا رسد
🌸🌾و در تاریکی شب تشخیص حرکات چهره آنها برای پدر قابل تشخیص نباشد و از سوئی دیگر ، دیر آمدن آنها پدر را نگران کند و او را آماده شنیدن آن خبر دردناک سازد .
🌸🌾شبانگاه در حالی که پیراهن خون آلود یوسف در دستشان بود ، گریه کنان بخانه بازگشتند . یعقوب که از دیر آمدنشان نگران و پریشان شده بود و گریه و شیون آنها بر نگرانیش افزوده بود با عجله پرسید : یوسف کجا است ؟ چرا گریه میکنید ؟ حرف بزنید .
این داستان ادامه دارد.....
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🍀 @harrozba_qoraan
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹