eitaa logo
دانستنیهای قرآن و احادیث
33.3هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
9.4هزار ویدیو
57 فایل
استفاده وکپی مطالب آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) . پست های تبلیغاتی از نظر ما نه تایید و نه رد می‌شود🔴 تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1262354873Cf856639733 آیدی ادمین @farzane_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹تبعید هاجر و اسماعیل! «1»🔹 به دنبال درخواست ساره، ابراهیم به فرمان الهی خواهش او را پذیرفت و امید او را برآورد. ابراهیم سوار مرکب خود شد و فرزند و مادر را نیز همراه خود بر آن سوار کرد و به راهنمایی و اراده خدا رهسپار گشت، به لطف خدا صدای آواز حدی به گوش آنها می رسید و آنان امیدوار به حرکت خود ادامه می دادند. راه طولانی بود تا بالاخره در جایگاه امروزی خانه خدا (مکه) ایستادند. هاجر و طفلش در این صحرای خشک پیاده شدند. ابراهیم کودک و مادر او را در این بیابان سوزان و بی آب و علف رها کرد. این مادر و فرزند ضعیف غیر از کوله باری که مختصری خوراک در آن بود و مشکی که مقدار ناچیزی آب در آن بود، چیزی نداشتند جز قلبی سرشار از امید به خدا و روحی آراسته با ایمان که تنها سرمایه آنها بود. آنگاه که ابراهیم علیه السّلام قصد بازگشت نمود و هاجر و فرزندش را در آن بیابان به خدا سپرد و قدم در راه بازگشت نهاد، هاجر به دنبال او آمد تا به او رسید و با یک دست دامن ابراهیم و با دست دیگر مهار حیوان او را گرفت و رو به ابراهیم کرد و گفت: ای ابراهیم به کجا می روی؟ ما را در این وادی وحشتناک و بی آب و علف به امید چه کسی می گذاری؟ هاجر مصمم بود مهر ابراهیم را نسبت به خود برانگیزد و شاید در این موقع اشاره به کودکش کرد و ابراهیم را به حق طفلش سوگند داد که درباره او رحم کند و به وسیله پاره جگر ابراهیم خواست تا عواطف او را تحریک کند. هاجر امیدوار بود که ابراهیم این مادر و فرزند را در گرسنگی و تشنگی مرگ آور رها نسازد. هاجر گاهی از ابراهیم می پرسید: چه کسی این مادر و فرزند را از حمله گرگها و خطر درندگان محافظت می کند؟! چگونه می توانیم حرارت سوزان خورشید و گرمای طاقت فرسای این بیابان برهوت را تحمل کنیم؟! (ادامه دارد) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹تبعید هاجر و اسماعیل! «2»🔹 هاجر، چون ابر بهاری سیل اشک را پیش پای ابراهیم جاری ساخت و سرشک گرم خود را بر زمین روان کرد و امید داشت که ابراهیم علیه السّلام تضرع و زاری او را پاسخ دهد و بر حال او و طفل عزیزش رحم کند ولی ابراهیم به گفته هاجر گوش نکرد و قلب او متأثر از حال هاجر نشد، بلکه با صراحت و به وضوح گفت: عمل من به دستور خدا و امر اوست و چاره ای جز تسلیم در برابر حکم الهی ندارم. آنگاه که هاجر درک کرد حوادث زندگی او به دستور خدا رقم می خورد، از بحث با ابراهیم دست برداشت و تسلیم تقدیر الهی شد و به رحمت خدا امیدوار گشت و گفت: خدای یکتا ما را فراموش نمی کند. ابراهیم علیه السّلام دست از زن و فرزند شست و از آن سرزمین کوچ کرد ولی از یک طرف نگرانی و ترس گامهای او را سست می کرد و از طرفی ایمان و اعتماد به خدای یکتا او را به پیش می راند. جای تردید نیست که اکنون ابراهیم علیه السّلام از دوری پاره جگر خود در سوز و غم و اندوه، حسرت می خورد و از فراق جان خود و وداع اولین فرزند خویش که چشمهای او را در سن پیری روشن ساخته، در تب وتاب است. صدای ناله های جانسوز ابراهیم به آسمان می رسد و بغض گلویش را گرفته است ولی ابراهیم در پیشگاه خداوند و در مقام نبوت، در مقابل حکم خدا صبور و تسلیم تقدیر الهی بود، ابراهیم برای اطاعت امر خدا به وطن خود بازگشت و همسر و فرزند یگانه خود را در آن سرزمین دور، تنها گذاشت و از خدا خواست که آن سرزمین را با عنایت خود سرسبز و خرّم گرداند و با لطف خود آنان را حفظ نماید. در همین موقع بود که ابراهیم عرضه داشت: «پروردگارا من ذریه خود را در میان دره ای لم یزرع تنها به امید تو سکونت دادم، تا نماز را به پای دارند. پس دلهای مردم را چنان کن که حامی ذریه من باشند و از مواهب مادی و معنوی نصیبشان گردان، باشد که شکرگزاری کنند. » منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹صبر و تحمل هاجر🔹 هاجر تسلیم مقدرات پروردگار خویش شد. او خود را به صبر و استقامت بیاراست و از آب و طعامی که به همراه آورده بود استفاده می کرد تا اینکه آب و خوراک او تمام شد و گرسنگی و تشنگی بر مادر و فرزند مستولی گشت. گرچه هاجر صبر فراوان کرد و در برابر مشیت الهی تسلیم بود اما با اتمام آذوقه و خشکیدن شیر هاجر، مادر نه غذایی داشت که طفل را سیر کند و نه آب و شربتی که گلوی خشک او را تازه نماید. گرسنگی و تشنگی، اسماعیل را رنج می دهد و شیون او بتدریج بیشتر می شود، مرتب فریاد می زند و صدای گریه وی دائم بلند است. مادر آه جانسوز می کشد، و اشکش بر گونه ها جاری است و آرزو می کند، کاش می توانست عطش فرزند خود را با اشک چشمش برطرف سازد و طفل خویش را با آب دیده سیراب کند ولی افسوس که این کار ممکن نبود. هاجر تصمیم گرفت کودک را به حال خود بگذارد و تلاش کند تا شاید راه چاره ای بیابد. او نمی توانست شاهد ناله های فرزند عزیزش باشد که در مقابل چشمش در حال جان دادن است. هاجر کودک خود را به حال خود رها کرد و بدون هدف و سراسیمه به این سو آن سو می رفت، گاهی می دوید و گاهی خستگی از سرعت او می کاست و با شتاب کمتری حرکت می کرد. قلب هاجر از ناله های اسماعیل به صورت دریایی مواج از غم و اندوه در آمده و گریه و ناله اسماعیل آرام و قرار از او ربوده و او سراسیمه به جستجوی آب می دود، گاهی به سوی بلندی صفا می شتابد، تا بالای آن قرار می گیرد سپس با ترس و وحشت از تنهایی و مصیبت خویش از صفا باز می گردد و سرابی را که در مروه دیده است هدف خود قرار داده و به تصور آب به سوی آن می شتابد، ولی چون به آنجا هم می رسد آبی مشاهده نمی کند. بار دیگر در پی آب به سوی صفا رهسپار می شود و چون آبی نمی یابد به مروه بازمی گردد و به این ترتیب برای بدست آوردن راه نجات هفت مرتبه بین صفا و مروه می دود ولی طفل ساره از تشنگی ضجه می زند، فریاد می کشد و با ناله خود بند دل مادر را پاره می کند و شیون او در اعماق جان هاجر نفوذ می کند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹چشمه حیات«۱»🔹 پروردگارا رحم کن! این طفل آن قدر گلویش خشکیده که دیگر توان گریه ندارد و از شدت گرسنگی و تشنگی رمقی در تن او نیست و نفسش به شماره افتاده، این مادر یگانه فرزند خود را در حال جان کندن می بیند، درحالی که بر تنهایی خود پناهی و برای مصیبتش تسکینی نمی یابد. در چنین لحظه وحشتناکی است که اسماعیل پاهای خود را به زمین می کشد و با گامهای خود سنگ سخت را می کوبد، شاید در این هنگام که قلب جهانیان بر این کودک، سخت گردیده این سنگ خشن بر او نرم گردد و اکنون که یاوری نمی یابد این سنگ نسبت به او مهربان گردد و او را یاری کند. اسماعیل پای خود را به زمین زد و ناگاه چشمه آب زلالی، همچون چشمه هایی که از دل سخت سنگها می جوشد از زیر پای کودک جاری شد. هاجر چون دید رحمت خدا بر او جاری شده و عنایت خدا بر او سایه افکنده، با بدنی کوفته و اعصابی خسته کناری نشست و عرق از پیشانی او جاری شد. هاجر با غم و اندوه و حسرت روی بدن کودکش افتاد، تشنگی او را برطرف و لب های خشک او را تر نمود، گردش مجدد روح در کالبد اسماعیل، هاجر را خرسند ساخت. اسماعیل درحالی که اشک شوق از دیدگانش جاری بود به مادر نزدیک شد و هاجر او را در آغوش خویش فشرد و دست نوازش بر سر کودکش می کشید، تا به خواب رود. هاجر گونه های اسماعیل را پاک می کرد و غم و اندوه او را برطرف می ساخت. او یقین پیدا کرد که فرزندش سالم است و از مرگ نجات یافته و این باور سبب شد، که از زندگی جدید خشنود و به آینده امیدوار گردد.. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹چشمه حیات«۲»🔹 سپس هاجر خود نیز کفی از آب نوشید و طراوت حیات به بدنش بازگشت و آن ابر سیاه یأس و نومیدی که روزگاری چند نور امید را از زندگی او ربوده بود به لطف و عنایت خدا برطرف گشت. چشمه ای که با گردش پای اسماعیل پیدا شد همان چشمه زمزم است همان آبی که حاجیان اطراف آن ازدحام می کنند و برای رسید به آن بر یکدیگر سبقت می گیرند، شاید قطره ای بنوشند و یا جرعه ای از آن را به نیت شفا همراه بیاورند. آنگاه که آب از چشمه زمزم جوشید پرندگان را به سمت خود جذب کرد و آنها اطراف آن گرد آمده و بر فرازش به پرواز در آمدند. جمعیتی از طایفه جرهم که از نزدیکی این وادی عبور می کردند، فرود پرندگان را دیدند و مشاهده کردند که این پرندگان در اطراف آن محل در پروازند. لذا گمان بردند که در آن مکان آبی پیدا شده است، سپس پیشاهنگ خود را برای بررسی مکان فرستادند تا خبری از آن سرزمین باز آورد. آنگاه که پیشقراول طایفه نزد اسماعیل و مادرش آمد چشمه زمزم را دید، لذا بلافاصله با خوشحالی و خرسندی به سوی قافله خود بازگشت تا بشارت وجود آب را به آنان برساند. چون خبر وجود آب به طایفه جرهم رسید آنها انفرادی و گروهی به آن سرزمین آمدند و آن مکان را وطن خود قرار دادند، هاجر با این مردم مأنوس شد و با آمدن ایشان، ترس او برطرف گردید. سپس او خدای را سپاس گفت که قلوب مردم را متوجه وی و فرزندش نموده و بدین وسیله دعای ابراهیم علیه السّلام نیز مستجاب شد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ذبح اسماعیل علیه السلام «۱»🔹 حضرت اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم علیهما السلام است. پس از آنکه پدر فرزند را تنها گذاشت، دلتنگی و محبت و فراق او را می آزرد. ابراهیم علیه السّلام فرزند خود را فراموش نکرده و گاهگاهی به دیدار وی می شتابد تا از حال او آگاه گردد و از رشد و کمال او خرسند شود. آنگاه که اسماعیل به سن جوانی رسید و مردی کارآمد شد، ابراهیم در خواب دید که خداوند به او امر می کند باید فرزند خویش را قربانی کند، و ابراهیم می دانست که رؤیای پیامبران صادق و وحی الهی است و از وسوسه شیطان پیراسته است. امتحانی پس از امتحان دیگر، سختی در پی سختی دیگر؛ پیرمردی ناتوان که عمری را با زجر سپری کرده، پی درپی با حوادث زمانه درگیر بوده و گردش ایام او را به سختی انداخته است، در تمام عمر خود آرزوی فرزندی داشته تا سرانجام در ایام پیری، خدا فرزندی به او عنایت فرمود که دلش را خرسند و چشمش را روشن ساخت، سپس دستور داد تا او را در صحرای بی آب و علفی رها سازد و این طفل و مادرش را تنها بگذارد. لیکن ابراهیم به دستور خداوند به این عمل تن داد و با اعتماد و ایمان به خدا این مادر و فرزند را در آن سرزمین گذاشت تا فرمان خداوند را اطاعت نموده باشد.. (ادامه دارد) علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ذبح اسماعیل علیه السلام «۲»🔹 آنگاه خداوند مادر و فرزند را از تنگنای سختی نجات داد و به گونه ای که حدس نمی زدند، مشکل آنان را برطرف نمود، ابراهیم را مأمور کرد فرزند عزیزی را که کودک منحصربه فرد و یگانه اوست قربانی کند. این محنتی سنگین است که کوه های بزرگ را درهم می شکند ولی آزمایشهای بزرگ همواره برای مردان بزرگ است و از این رو ابراهیم نیز به میزان ارزش و علو مقامش و ثبات یقین و کمال ایمانش به بلا و امتحان گرفتار می گردد. ابراهیم علیه السّلام دستور پروردگار خویش را پذیرفت و امر او را اطاعت نمود و به سوی محل انجام مأموریت رهسپار گشت. او مسیری بس طولانی را پیمود تا فرزند خویش را یافت و پس از لحظاتی دستوری را به فرزند خود ابلاغ کرد که کوهها را متلاشی و قلبها را درهم می شکند. ابراهیم به اسماعیل گفت: ای نور دیده من! در خواب دیده ام که به امر خدا بایستی تو را قربانی کنم! رأی تو چیست؟ ابراهیم علیه السّلام موضوع را با اسماعیل در میان گذاشت تا دل خود را تسکین دهد، چه اگر این کار با موافقت اسماعیل انجام گیرد، تحمل آن برای ابراهیم بهتر و آسانتر خواهد بود و امر خدا نیز بخوبی انجام خواهد شد علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹آخرین تقاضای اسماعیل علیه السلام «۱»🔹 آنگاه که ابراهیم مقصود خود را برای اسماعیل بیان کرد. وی در فرمانبرداری از پدر و پذیرش فرمان الهی سر تسلیم فرود آورد و گفت: ای پدر! مأموریت خویش را در مورد من عملی ساز که به خواست خدا مرا از صابران می یابی. و چه زیبا و ستودنی است چنین احسان و ایمانی که تا این حد به قضا و قدر الهی راضی باشد. اسماعیل تصمیم گرفت داغ مرگ خود را در دل پدر تخفیف دهد و ساده ترین روش انجام وظیفه را به وی نشان دهد، لذا به او گفت: پدر جان! ریسمان محکمی تهیه کن و مرا با آن محکم ببند تا دست و پا نزنم! لباسهای مرا بیرون بیاور تا به خون آغشته نشود و از اجر اخروی من کاسته نگردد و بعلاوه مادرم لباس خون آلود مرا نبیند و غم و اندوهش افزایش نیابد و اشک او بیشتر جاری نشود! پدر جان! لبه کارد را تیز کن و هرچه زودتر بر گلویم بکش تا امر خدا بر من آسان گردد، زیرا مرگ سخت و تحمل آن دردناک است. پدر جان! چون برگشتی، سلام مرا به مادرم برسان، و اگر خواستی پیراهن مرا برای او ببری مانعی ندارد، زیرا این کار موجب تسلی خاطر و آرامش او می شود، پیراهن من یادگار فرزند او است و بوی پسرش را از آن حس میکند و آنگاه که در اطراف مکه به جستجوی من می شتابد و مرا نمی یابد، پیراهن را در آغوش می گیرد و با استشمام بوی من درد خویش را تسکین می دهد. ابراهیم گفت: ... (ادامه دارد...) علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹آخرین تقاضای اسماعیل علیه السلام «۲»🔹 ابراهیم گفت: ای نور دیده من، تو برای اجرای امر خدا بهترین یاور منی! سپس فرزند جوان خود را به آغوش کشید و او را بوسید و سیل اشک حسرت از دیده فرو بارید. ابراهیم علیه السّلام، فرزند خود را تسلیم مرگ ساخت! پسر یگانه خود را روی یک دست بر خاک نهاد و بازوهای او را محکم بست. ابراهیم کارد را در دست گرفته گاهی خیره خیره به آن می نگرد و گاهی به گلوی نازک فرزندش نگاه می کند، سپس اشک از دیدگانش به شدت جاری و ناله های ناشی از مهر و شفقت پدری او، به آسمان بلند می شود. ابراهیم کارد را به گلوی اسماعیل گذاشت و بر روی حلق او کشید ولی کارد نبرید، زیرا قدرت خدا، مانع این امر شده و آن را از کار انداخته است. اسماعیل متوجه پدر گشت و گفت: پدر جان مرا به صورت روی زمین بخوابان، زیرا موقعی که به صورت من نگاه می کنی، رحم و شفقت و مهر پدری تو مانع اجرای دستور خدا می گردد. ابراهیم علیه السّلام، فرزند خود را به صورت روی زمین خواباند و کارد را پشت گردن او گذاشت ولی باز تیغ کارگر نیفتاد و رگهای گردن اسماعیل بریده نشد و ابراهیم را مبهوت ساخت. این حادثه برای ابراهیم گران آمد که مبادا اجرای فرمان خدا به تأخیر بیفتد و از خدا خواست که راه گریزی از این مشکل پیش پایش بگذارد. (ادامه دارد...) علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹آخرین تقاضای اسماعیل علیه السلام «۳»🔹 پروردگار بر ضعف ابراهیم ترحم و خواسته او را اجابت کرد و اندوه او را برطرف ساخت. سپس خطاب آمد، ای ابراهیم! «آنچه که در رؤیا از تو خواسته بودیم انجام دادی و اخلاص و تسلیم خود را ثابت کردی و ما بدین طریق نیکوکاران را پاداش می دهیم». اسماعیل و ابراهیم علیهما السّلام از پیروزی خود، شاد و از نجات خویش خرسند گشتند. خدای را ستایش کردند که بلا را از آنان برطرف ساخته و اندوهشان را زدوده است. اسماعیل و ابراهیم اجر و پاداش اطاعت خود را به بهترین وجه دریافتند و پس از این امتحان، روحشان اطمینان و ایمانشان ثبات بیشتری یافت و در یقین خود راسخ تر شدند، زیرا این حادثه امتحان آشکاری بود. خدا اسماعیل را با ذبح قربانی بازخرید و آن را فدیه او نمود، ابراهیم چون آن حیوان را نزد خود دید متوجه آن گشت و با همان کاردی که گلوی اسماعیل را نبریده بود به طرف فدیه اسماعیل حرکت کرد و بر گلوی قربانی کشید و بی درنگ آن را ذبح کرد و زمین را از خون آن رنگین ساخت و بدین وسیله فدیه اسماعیل انجام یافت و خونش محفوظ ماند. از آن روز سنت قربانی دستور واجبی برای مسلمانان شد و همه ساله حاجیان به یاد ذبح اسماعیل علیه السّلام و تجلیل از گذشت و فداکاری او، قربانی می کنند. علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ازدواج اسماعیل علیه السلام «1»🔹 از مجموع‌ روایات‌ مختلف‌، چنین‌ بر می ‌آید که‌ اسماعیل‌ ظاهراً در ۲۰ سالگی‌ مادرش‌ را از دست‌ داد. چندی‌ نگذشت‌ که‌ دختری‌ را از قبیله جرهم‌ به‌ همسری‌ برگزید. در این‌ زمان‌ ابراهیم‌ علیه ‌السلام که‌ در شام‌ می ‌زیست‌، موافقت‌ ساره‌ را برای‌ رفتن‌ به‌ مکه‌ و ملاقات‌ اسماعیل‌ جلب‌ کرد و ساره‌ از او خواست‌ تا نزد اسماعیل‌ درنگ‌ نکند و حتی‌ از مرکب‌ خویش‌ نیز فرود نیاید. ابراهیم‌ چون‌ به‌ منزل‌ اسماعیل‌ در مکه‌ رسید، فرزندش‌ را در خانه‌ نیافت‌ و همسر جرهمی‌ با او به‌ احترام‌ رفتار نکرد. چون‌ پس‌ از بازگشت‌ پدر، اسماعیل‌ از آنچه‌ گذشته‌ بود، آگاهی‌ یافت‌، از آن‌ زن‌ جدا شد و از میان‌ همان‌ جرهمیان‌ همسری‌ دیگر برگزید که‌ در منابع‌ از او با نام‌ های‌ سیده‌، حیفا و رِعله‌ یاد شده‌ است‌. آنگاه‌ که‌ ابراهیم‌ علیه ‌السلام دیگر بار به‌ دیدار اسماعیل‌ آمد، باز امکان‌ ملاقات‌ دست‌ نداد، ولی‌ با همسر دوم‌ او دیدار کرد و این‌ زن‌ با رویی‌ گشاده‌ از ابراهیم ‌علیه ‌السلام پذیرایی‌ کرد. پرندگان بر فراز .... (ادامه دارد...) . علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ازدواج اسماعیل علیه السلام «۲»🔹 پرندگان بر فراز چشمه زمزم به پرواز در آمدند و گروهی از آنها اطراف این چاه جمع شدند، زندگی جدید در این مکان آغاز شد، گرچه خبر وجود چنین چشمه ای به اطراف نرسیده بود ولی قوم جرهم چون متوجه هجوم پرندگان به سرزمین مکه و پرواز بر فراز آن شدند، با خود گفتند: بی تردید این پرندگان بر فراز محلی پرآب می چرخند و چگونه است با اینکه ما در این سرزمین خشک و برهوت زیاد رفت و آمد کرده ایم، ولی تاکنون آبی در این محل ندیده ایم. سپس قوم شخصی را به محل اعزام کردند تا تحقیق کند و خبری برای ایشان بیاورد. نماینده طایفه جرهم مسافتی را پیمود و ناگهان به آب رسید و بلادرنگ بشارت وجود آب را برای قوم آورد. آنها خرم و مسرور به سوی چشمه کوچ کردند و وارد سرزمین مکه شدند. هنگامی که این جمعیت نزدیک چاه آمدند و مادر اسماعیل را نزدیک چشمه دیدند، از وی اجازه گرفتند که در جوار او بار اقامت افکنند و از آب زمزم بهره برداری نمایند. هاجر به آنان اجازه اقامت داد، به شرطی که مهمانان محترمی باشند، نه آنکه پیاده شوند و آن سرزمین را غصب نمایند. (ادامه دارد...) . علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ازدواج اسماعیل علیه السلام «3»🔹 طایفه جرهم به اراده و خواست هاجر رضایت دادند و در آن سرزمین ماندند، سپس به سایر افراد طایفه خود اطلاع دادند و آنان نیز به سرعت به این محل آمدند و در این سرزمین مردم بسیاری ساکن شدند و خانه های بسیاری در آن محل ساختند. اسماعیل به تدریج جوانی آراسته شد و به حد کمال رسید، نام او مشهور و آوازه او بلند شد، اسماعیل با این طایفه رفت و آمد می کرد و با آنان سخن می گفت تا زبان عربی را از ایشان آموخت، سپس با یکی از دخترانشان ازدواج کرد و بدین وسیله با آنان درهم آمیخت و روابط وی با این طایفه محکم گشت. بطور مسلم اسماعیل از موقعیت خود خوشحال و مسرور بود و خود را سعادتمند و خوشبخت می دانست ولی بزودی ایام خوشی بسر آمد و با مرگ مادر، اندوه بر وجود اسماعیل مستولی گشت. فقدان مادری که برای اسماعیل زحمت بسیاری متحمل شده بود، برای او بسیار گران بود و سنگینی این غم، قلب اسماعیل را فشرد، زیرا هاجر اسماعیل را در گهواره حفاظت نموده، در دوران کودکی او را نگهداری کرده و در ایام جوانی سایه مهر خود را بر سر او گسترده و در هر پیشامدی پشتیبان، و در هر حادثه ای مددکارش بوده است. . علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مهمانی که صاحب خانه بود «۱»🔹 امّا ابراهیم علیه السّلام گرچه دور از فرزندش بود ولی ودیعه خود را در سرزمین مکه فراموش نمی کرد و پاره جگر خود را رها نساخت، بلکه گاه وبیگاه به این سرزمین تردد و خانواده و فرزندش را ملاقات می نمود، و از حال آنها جویا می شد. ابراهیم در یکی از سفرهایی که به مکه آمد به منزل اسماعیل درآمد و همسر وی را تنها یافت، سپس از او جویای حال اسماعیل شد. زن پاسخ داد: او به طلب حاجتی بیرون رفته است، آنگاه به شکایت از وضع زندگی خود پرداخت و گفت: وضع ما نابسامان است و در تنگدستی به سر می بریم و زندگی ما به سختی سپری می شود. ابراهیم علیه السّلام از برخورد همسر اسماعیل متوجه شد که وی زنی ناسازگار است و در مقابل خواست خدا تسلیم نیست و به قضا و قدر الهی و آنچه نصیب شان ساخته قانع نمی باشد. ابراهیم دریافت این زن شایسته همسری اسماعیل نیست، زیرا از زندگی با اسماعیل می نالد. از وضع خود با اسماعیل شکایت دارد، لذا از وی روی گرداند و هنگام بازگشت گفت: سلام مرا به شوهرت برسان و از قول من به او بگو که آستانه خانه اش را عوض کند و سپس سرزمین مکه را پشت سر گذاشت. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مهمانی که صاحب خانه بود «۲»🔹 مقصود ابراهیم علیه السّلام از تعویض درگاه منزل این بود که با کنایه به اسماعیل بفهماند همسرش را طلاق بدهد و همسری شایسته اختیار نماید. پس از مدتی اسماعیل نزد خانواده خود آمد و از شرایط منزل دریافت که میهمانی در منزل بوده است. لذا به همسر خود گفت: آیا امروز کسی به منزل ما آمده است؟ زن گفت: آری امروز پیرمردی با چنین اوصاف به منزل ما آمد و از من حال تو را پرسید، وضع تو را برای او بیان کردم. آن پیرمرد نسبت به تو اظهار دوستی می کرد و خیلی مایل بود وضع تو را درک کند و از حال تو مطلع گردد. من به او گفتم که در سختی و مشقت زندگی را سپری می کنیم. اسماعیل از همسر خود پرسید، آیا آن پیرمرد برای من پیغامی نفرستاد؟ همسر اسماعیل گفت: چرا به شما سلام رساند و سفارش کرد که آستانه درب منزل خود را عوض کنی. اسماعیل گفت: آن پیرمرد پدر من بوده است و مرا امر کرده که از تو جدا گردم. اسماعیل بی درنگ به فرمان پدر از همسرش جدا شد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹همسر خانه دار «۱»🔹 روزگاری گذشت و بار دیگر ابراهیم علیه السّلام برای احوالپرسی فرزند خویش بازگشت، تا آتش شوق دیدار اسماعیل را در دل خاموش سازد. ابراهیم به منزل اسماعیل درآمد ولی غیر از همسر جدیدش شخصی دیگری را نیافت. آنگاه جویای حال اسماعیل شد، همسر اسماعیل گفت: جهت کسب روزی منزل را ترک کرده است. آنگاه که ابراهیم علیه السّلام قصد بازگشت کرد از اوضاع و احوال زندگی اسماعیل پرسید: زن لب به سخن گشود و گفت: به لطف و کرم خدا در خوشی بسر می بریم، از نعمت بی پایان او بهره مندیم و در آسایش و سعادت زندگی می کنیم. ابراهیم از سخنان همسر اسماعیل بسیار خشنود شد و به قناعت و ایمان زن اطمینان پیدا کرد، زیرا مشاهده کرد که عروسش زنی قانع، راضی، شاکر و مؤمن است. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹همسر خانه دار «۲»🔹 فهمید که این زن و شوهر در خیر و وسعت بسر می برند، لذا گفت: از جانب من به شوهرت سلام برسان و به او سفارش کن که آستانه درب منزل خویش را حفظ نماید، و سپس راه بازگشت را پیش گرفت. روز به پایان رسید و اسماعیل طبق معمول به خانه بازگشت و پس از لحظاتی، صحبت آمدن میهمان به میان آمد. زن گفت: پیرمردی خوش سیما و باوقار امروز به منزل ما آمد و میهمان ما و جویای حال شما و وضع زندگی ما شد. من به او گفتم که در خیر و سلامت هستیم، آن پیرمرد به من سفارش کرد که به تو سلام برسانم و توصیه کنم که آستانه درب منزل خویش را حفظ نمایی. اسماعیل گفت: آن پیرمرد پدر من بوده است و سفارش کرده است، که تو را رها نکنم و به این ترتیب این زن تا آخر عمر اسماعیل، شریک زندگی او بود و پسران اسماعیل همگی از وی متولد شدند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹بنای کعبه «1»🔹 کعبه مهم‌ ترین و مقدس‌ ترین عبادت ‎گاه اسلامی و نخستین خانه‌ ای است که برای عبادت خداوند بنا نهاده شده است. بنابر آیات قرآنی و روایات اسلامی، حضرت ابراهیم(ع) و فرزندش اسماعیل به امر خدا کعبه را بنا نهادند، گرچه در بعضی نقل‌ ها تاریخ ساخت آن را به زمان حضرت آدم(ع) و یا حتی پیش از آن نیز باز می‌ گردانند. کَعْبه بنایی مکعب ‌شکل واقع در مسجدالحرام در شهر مکه، که مهم‌ ترین عبادت ‎گاه و قبله مسلمانان است. مسلمانان در هنگام نماز رو به سوی این بنا می‌ ایستند و طواف کردن بر گرد آن، از جمله ارکان فریضه حج است. بنابر آیات قرآنی و روایات اسلامی، حضرت ابراهیم(ع) و فرزندش اسماعیل به امر خدا کعبه را بنا نهادند، گرچه در بعضی نقل‌ ها تاریخ ساخت آن را به زمان حضرت آدم(ع) و یا حتی پیش از آن نیز باز می‌ گردانند. ابراهیم مدت ها دور از فرزندش زندگی می کرد سپس تصمیم گرفت که به دیدار او بشتابد ولی این بار نه تنها برای اینکه احوال او را بپرسد و یا از وضع زندگی وی مطلع گردد و تشنگی و شوق دیدار او را مانند همیشه برطرف سازد، بلکه در این سفر برای کار بزرگتری به سرزمین مکه می شتابد. آری، امر مهمی در پیش است، ابراهیم از طرف خدا مأمور شده خانه کعبه را بنا کند و خداپرستی را رواج دهد. ابراهیم علیه السّلام امر پروردگار خویش را پذیرفت و بدون ترس از مشرکین به سمت حجاز حرکت کرد. او برای انجام دستور خدا در حجاز به جستجوی اسماعیل پرداخت! اطراف چشمه ها، منازل و قبایل و خیمه گاه ها را جستجو کرد تا سرانجام او را در نزدیکی زمزم زیر درخت سبزی که شاخه های فراوانی داشت یافت که مشغول تراشیدن تیر بود. آنگاه که اسماعیل متوجه پدر شد آنچه در... (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹بنای کعبه «۲»🔹 آنگاه که اسماعیل متوجه پدر شد آنچه در دست داشت به زمین گذاشت و به استقبال پدر آمد، برق شادی در صورت اسماعیل بدرخشید و چهره او را منور ساخت. اسماعیل شادمان و شادی کنان به سوی پدر شتافت و فورا این پدر و پسر دست در آغوش یکدیگر بردند و از گذشته برای یکدیگر سخنها گفتند و درد فراق را تسکین دادند. آنگاه که آتش شوق آنها با ملاقات یکدیگر فرو نشست و اندوه جدایی را تخفیف دادند، با یکدیگر به صحبت پرداختند، آثار مهر و محبت در چهره آنان هویدا بود و نهایت خوشحالی و خرسندی در سیمای فرزند نیکوکار و پدر مهربان، دیده می شد. این پدر و فرزند مدت زیادی را در این حال به سر بردند و در پایان این ملاقات سرشار از محبت، ابراهیم هدف و مأموریت اصلی خود را با فرزند در میان گذاشت. ابراهیم علیه السّلام در حالی که به تپه های مجاور اشاره می کرد، گفت: ای نور دیده ام خدا به من دستور داده در این سرزمین خانه ای بنا کنم. اسماعیل در اطاعت پدر، فرمانبردارتر... (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹بنای کعبه «۳»🔹 اسماعیل در اطاعت پدر، فرمانبردارتر از انگشتان دست بود و بی درنگ آمادگی و اطاعت خود را اعلام نمود. سپس پدر و پسر به محل بنای کعبه شتافتند و با امیدواری و اتکال به خداوند عزم خود را جزم و بنای خانه خدا را شروع کردند. ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام به حفر محل پایه های خانه پرداختند و اساس خانه خدا را بالا بردند و در این حال می گفتند: «خدایا! این خدمت ما را قبول فرما، زیرا تو شنوا و دانایی! پروردگارا! ما را تسلیم خود ساز و فرزندان ما را ملتی قرار داده که تسلیم تو باشند. بار خدایا! دستور عبادت را به ما بیاموز و بر ما ببخش زیرا که تو بخشایش گر و مهربانی».  چندی نگذشت که اساس خانه خدا چیده شد و آثار آن آشکار گشت. اسماعیل سنگ و مصالح مورد نیاز را می آورد و ابزار و آلات ساختمان را آماده می ساخت و ابراهیم به چیدن دیوارها می پرداخت. بطور مسلم نیرویی الهی به آنان کمک می کرد تا بتوانند این مهم را انجام دهند و به این کار سنگین و مشکل قیام نمایند. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹بنای کعبه «۴»🔹 ساختمان بالا رفت و دیوار مرتفع شد و دیگر دست ابراهیم به بالای آن نمی رسید و این پیر رنجور نمی توانست سنگ ها را بالای دیوار ببرد، لذا گفت: ای نور دیده من سنگی برای من بیاور که زیر پای خود بگذارم، شاید بتوانم کاری را که شروع کرده ام به پایان برسانم و این مهم زیر نظرم تمام گردد. اسماعیل به جستجو پرداخت تا اینکه به حجرالاسود برخورد کرد و آن را نزد پدر آورد. ابراهیم روی این سنگ قرار گرفت و به بنای ساختمان ادامه داد و اسماعیل سنگ به او می داد و هرگاه قسمتی از خانه به پایان می رسید سنگ را به گوشه دیگر منتقل می ساختند و چون یک طرف دیوار تکمیل می شد به طرف دیگر می رفتند و بدین طریق، پایگاهی که خدا برای عبادت مردم در نظر گرفته بود و روح مردم مشتاق و قلوب ملت ها، آرزوی زیارت آن را دارد، به پایان رسید. آری خواهش ابراهیم علیه السّلام از خدا برآورده و دعایش مستجاب شد و خداوند قلوب مردم را متوجه اسماعیل و مادرش ساخت و از طعام مطلوب روزیشان داد، باشد که شکرگزاری نمایند. و این چنین بود که جان و دل مردم، مشتاق زیارت این خانه گشت منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹بنای کعبه «۴»🔹 ساختمان بالا رفت و دیوار مرتفع شد و دیگر دست ابراهیم به بالای آن نمی رسید و این پیر رنجور نمی توانست سنگ ها را بالای دیوار ببرد، لذا گفت: ای نور دیده من سنگی برای من بیاور که زیر پای خود بگذارم، شاید بتوانم کاری را که شروع کرده ام به پایان برسانم و این مهم زیر نظرم تمام گردد. اسماعیل به جستجو پرداخت تا اینکه به حجرالاسود برخورد کرد و آن را نزد پدر آورد. ابراهیم روی این سنگ قرار گرفت و به بنای ساختمان ادامه داد و اسماعیل سنگ به او می داد و هرگاه قسمتی از خانه به پایان می رسید سنگ را به گوشه دیگر منتقل می ساختند و چون یک طرف دیوار تکمیل می شد به طرف دیگر می رفتند و بدین طریق، پایگاهی که خدا برای عبادت مردم در نظر گرفته بود و روح مردم مشتاق و قلوب ملت ها، آرزوی زیارت آن را دارد، به پایان رسید. آری خواهش ابراهیم علیه السّلام از خدا برآورده و دعایش مستجاب شد و خداوند قلوب مردم را متوجه اسماعیل و مادرش ساخت و از طعام مطلوب روزیشان داد، باشد که شکرگزاری نمایند. و این چنین بود که جان و دل مردم، مشتاق زیارت این خانه گشت منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مهمانی که صاحب خانه بود «۱»🔹 امّا ابراهیم علیه السّلام گرچه دور از فرزندش بود ولی ودیعه خود را در سرزمین مکه فراموش نمی کرد و پاره جگر خود را رها نساخت، بلکه گاه وبیگاه به این سرزمین تردد و خانواده و فرزندش را ملاقات می نمود، و از حال آنها جویا می شد. ابراهیم در یکی از سفرهایی که به مکه آمد به منزل اسماعیل درآمد و همسر وی را تنها یافت، سپس از او جویای حال اسماعیل شد. زن پاسخ داد: او به طلب حاجتی بیرون رفته است، آنگاه به شکایت از وضع زندگی خود پرداخت و گفت: وضع ما نابسامان است و در تنگدستی به سر می بریم و زندگی ما به سختی سپری می شود. ابراهیم علیه السّلام از برخورد همسر اسماعیل متوجه شد که وی زنی ناسازگار است و در مقابل خواست خدا تسلیم نیست و به قضا و قدر الهی و آنچه نصیب شان ساخته قانع نمی باشد. ابراهیم دریافت این زن شایسته همسری اسماعیل نیست، زیرا از زندگی با اسماعیل می نالد. از وضع خود با اسماعیل شکایت دارد، لذا از وی روی گرداند و هنگام بازگشت گفت: سلام مرا به شوهرت برسان و از قول من به او بگو که آستانه خانه اش را عوض کند و سپس سرزمین مکه را پشت سر گذاشت. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹مهمانی که صاحب خانه بود «۲»🔹 مقصود ابراهیم علیه السّلام از تعویض درگاه منزل این بود که با کنایه به اسماعیل بفهماند همسرش را طلاق بدهد و همسری شایسته اختیار نماید. پس از مدتی اسماعیل نزد خانواده خود آمد و از شرایط منزل دریافت که میهمانی در منزل بوده است. لذا به همسر خود گفت: آیا امروز کسی به منزل ما آمده است؟ زن گفت: آری امروز پیرمردی با چنین اوصاف به منزل ما آمد و از من حال تو را پرسید، وضع تو را برای او بیان کردم. آن پیرمرد نسبت به تو اظهار دوستی می کرد و خیلی مایل بود وضع تو را درک کند و از حال تو مطلع گردد. من به او گفتم که در سختی و مشقت زندگی را سپری می کنیم. اسماعیل از همسر خود پرسید، آیا آن پیرمرد برای من پیغامی نفرستاد؟ همسر اسماعیل گفت: چرا به شما سلام رساند و سفارش کرد که آستانه درب منزل خود را عوض کنی. اسماعیل گفت: آن پیرمرد پدر من بوده است و مرا امر کرده که از تو جدا گردم. اسماعیل بی درنگ به فرمان پدر از همسرش جدا شد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ابراهیم علیه السّلام در مصر! «1»🔹 قحطی عمومی سرزمین شام را فرا گرفته، خشکسالی و گرانی همه را در مضیقه قرار داده و زندگی را در آن سرزمین بر مردم تنگ ساخته بود، لذا ابراهیم ناگزیر شد شام را به قصد مصر ترک کند. در این سفر ساره همسر ابراهیم نیز همراه او بود. ابراهیم در عصری وارد مصر شد که زمام امور مصر به دست یکی از سلاطین عمالیق عرب بود. و این دودمان چندین سال، روش استبدادی را پیشه خود ساخته بودند و بر مردم حکومت می کردند. ساره دارای جمالی خیره کننده بود و یکی از درباریان ناپاک سلطان، زیبایی ساره و حسن و جمال او را به اطلاع پادشاه رساند و او را فریفته جمال ساره ساخت و به تصاحب ساره ترغیب و تشویق کرد. باری تعریف این مامور، تمایلی در دل سلطان ایجاد و قلب او را تحریک کرد، لذا ابراهیم را احضار و از او سوال کرد: با ساره چه نسبتی داری؟ چه نوع خویشاوندی بین تو و او وجود دارد؟ ابراهیم مقصود او را دریافت و حاجت وی را فهمید، لذا ترسید اگر به او بگوید ساره همسر من است قصد جانش کند و برای دست یابی به ساره آن طرح را به اجرا گذارد و پس از من، ساره را به خود اختصاص دهد و به ازدواج خود وادارش سازد. در پی همین فکر بود که ابراهیم علیه السّلام گفت: «این زن خواهر من است.» زیرا همان طوری که بشر از جهت نسب و خویشاوندی می توانند خواهر و برادر باشند از جهت دین، زبان و انسانیت نیز می توانند خواهر و برادر یکدیگر باشند. زمامدار مصر که پنداشت ساره شوهر ندارد، به مامورین خود دستور داد که آن زن را به کاخ وی ببرند تا نقشه پلید خود را در مورد او اجرا کند. ابراهیم علیه السّلام فورا نزد همسر خود بازگشت و او را از جریان امر آگاه ساخت و از او خواست که حرف او را تصدیق کند و بگوید خواهر ابراهیم هستم تا اظهارات او تایید گردد. سپس ابراهیم علیه السّلام همسر خود را تسلیم تقدیر الهی کرد و از خدا خواست تا به لطف خود از او نگهداری و مراقبت نماید. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺