زندگی ما فقط رضایت و قناعت را کم دارد!
با فرد متأهلی همنشین بودم، با ذوق و شوق خاصی از زندگی مجردها میگفت؛ با یک مجرد که همنشین شدم با حسادت خاصی از زندگی شیرین متأهلین برایم گفت...
با ثروتمندی گفتگو میکردم، از اشتیاقش برای زندگیِ سادهی تهیدستان خبر داد؛ اما وقتی با فقرا گفتگو کردم بر فقر خود لعنت میفرستادند و مشتاق ثروت بودند...
با یک فرهیخته همکلام بودم که از داناییِ زمان نادانی شکایت داشت (و میگفت بیخبری کمتر انسان را میسوزاند!)؛ با نادان که همکلام شدم از دست نیازیدنش به دانش میگریست!...
سالخوردهای برایم از آه و عطش خود نسبت به دوران کودکی میگفت؛ اما کودکی در کنارش میگفت: «پس من کی مانند شما بزرگ میشوم؟»...
اما زمانی که نشستم و با خودم خلوت کردم و دربارهی تمام آنها با خودم صحبت کردم، خودِ درونم گفت: همهی آنها خوشبختند و کمبودشان رضایت و قناعت است!
حالیا این داستان زندگی ماست که جای رضایت در آن خالی است!
از خدا میخواهم که حداقل ذات اقدس او از من و شما رضایت داشته باشد.
✍ترجمه: «سیدمحمدحسن صدری» با اندکی دخل و تصرف
#عربي #ترجمه #ادبی
💚🌦حسنات🌦💚
حوار خياليّ في قصيدة أحمد مطر
أمس اتصلت بالأمل قلت له: هل ممكن أن يخرج العطر لنا من الفسيخ والبصل؟
قال: أجل.
قلت: وهل يمكن أن تشعل نار بالبلل؟
قال: بلىٰ.
قلت: وهل من حنظلٍ يمكن تقطير العسل؟
قال: نعم.
قلت: وهل يمكن وضع الأرض في جيب زحل؟
قال: نعم.. بلىٰ.. أجل. فكلّ شيء محتمل.
قلت: إذن، حکام العرب سيشعرون یوماً بالخجل.
قال: تعال ابصق على وجهي إذا هذا حصل!
گفتگویی خیالی در یکی از قصیدههای «احمد مطر» شاعر شهیر عرب
دیروز با امید تماس گرفتم و به او گفتم:
آیا میشود که رایحهی عطر را از فسیخ (چیز گندیده) و پیاز بشنوم؟
گفت: بله.
گفتم: آیا میتوانی با رطوبت آتش برافروزی؟
گفت: چرا که نه.
گفتم: آیا میتوان از هندوانهی ابوجهل عسل ساخت؟
گفت: آری.
گفتم: آیا میتوان کرهی زمین را در جیب زحل قرار داد؟
گفت: بله... چرا که نه... آری. هر چیزی ممکن است.
گفتم: پس حاکمان عرب هم روزی احساس خجالت میکنند!
گفت: اگر اینطور شد بیا و بر من تف کن!!
ترجمه از سیدمحمدحسن صدری
#عربي
#ادبی
#ترجمه
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️