#یک_داستان_یک_پند ۱۲۸۸
✍در امالی طوسی آمده است؛ در بنی اسرائیل قاضی عادلی بر مردی وصیت کرد بعد از مرگ، همسرش غسل اش دهد و کفن نماید. زن چنین کرد و کنجکاو شد و کفن گشود و دید در داخل دماغ او کِرمی وارد می شود، بسیار ترسید. کفن را دوباره بربست و او را بر خاک سپرد.
شب قاضی به خواب همسر خود آمده و گفت: روزی برادر تو برای شکایت از کسی او را همراه خود آورد. من فقط از دلم گذشت کاش حق با برادرت باشد و او پیروز این قضاوت گردد و آنچه از دلم گذشته بود آن محقق شد و حق با او بود. این کِرم به خاطر آن خطا که از دلم فقط بر پیروزی یکی از طرفین دعوا گذشته بود و در حالی که حق با او بود بر من وارد شد.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_داستان_یک_پند ۱۲۸۹
✍از حضرت يحيی علیه السَّلام نقل شده است که روزی ابليس را ديد و از او پرسيد: آيا تاکنون هيچ به من دست يافتهای؟ گفت: نه، ولی در تو خصلتی است که من آن را دوست دارم.
پرسيد: آن کدام است؟ گفت: تو مرد پُرخوری هستی و وقتی که افطار میکنی، سنگين میشوی و همين سنگينی، تو را مقداری از نماز و شب زندهداری باز میدارد و من به همين خوشحال میشوم.
حضرت يحیی علیه السَّلام گفت: حال که چنين است من هم با خدا عهد میبندم تا چندی که زندهام هيچگاه خود را از غذا سير نکنم.
ابليس گفت: من نيز با خدا عهد میبندم تا چندی که زندهام نسبت به احدی خيرخواهی نکنم. اين را گفت و از نزد حضرت يحیی علیه السَّلام بيرون رفت و ديگر به سراغ او نيامد.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی