eitaa logo
حَــسیبــا | ʜᴀꜱᴇʏʙᴀ
176 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
27 فایل
• بـه‌قـلـب‌آن‌کـس‌کـه‌بـارکـج‌بـرشـانـه‌اش‌دارد اگـرحُـب‌عـلـی‌بـاشـدبـه‌مـنـزل‌مـی‌رسدبـارش✨️ #اباناعـلـی -¹⁴⁰⁰/⁰³/²² وتوکل‌به‌نام‌اعظمت یاالله..🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
_قشنگیات😌✨
🧕🏻📿 💕 ــــــــــــــ یک ربع بود که پرستار برای آرام سرم وصل کرده بود و من برای اینکه از محیط شلوغ و پر رفت و آمد دور باشم تو ی ماشین منتظر نشسته بودم و حرف دکتر رو توی ذهنم مرور می کردم. او چطور فکر کرده بود ممکنه که من و آرام با هم نامزد باشیم و پای بچه هم درمیون باشه؟! ولی یه چیز برا ی خودم هم جالب بود اینکه حرف دکتر بد به مزاغم خوش اومده بود و یه جورایی قلقلکم می داد. با حرص و برای خلاصی از شر فکرای جورواجور دستم رو روی فرمون کوبیدم و از ماشین پیاده شدم و به سمت ساختمون درمانگاه قدم برداشتم. به پرستاری که برا ی آرام سرم وصل کرده بود و حالا با یه آمپول توی دستش به سمت اتاق اورژانس می رفت نزدی ک شدم و از او که حالا متوجه ی من شده بود پرسیدم : هنوز سرمشون تموم نشده؟! پرستاره لبخند ی به روم زد و گفت : نه! چرا نمی رین پیشش؟ _می تونم برم؟! _آره! ایشون تو ی اتاق تنها هستن. پرستاره با گفتن این حرف از من فاصله گرفت و با باز نگه داشتن در اتاق از من خواست وارد اتاق بشم و من با تعلل و دودلی به سمت اتاق قدم برداشتم و وارد اتاق کوچک اورژانس شدم. به آرام که رو ی تخت دراز کشیده و چشماش رو بسته بود نگاه کردم و بدون گرفتن نگاهم از صورتش رو ی تنها صندلی و با فاصله از تخت نشستم که آرام چشماش رو باز کرد و با تعجب به من و پرستار که داشت مایع داخل آمپول رو تو ی سرمش خالی می کرد نگاه کرد. پرستار که دید آرام بهش خیره شده به روش لبخند زد و گفت : فکر کردم خوابیدی؟! آرام لبخند بی جونی زد و گفت : میشه این سرم رو زیادتر کنین تا زودتر تموم شه حوصله ام سر رفت. پرستار با همون لبخند جوابش رو داد : نه عزیزم نمی شه! اگه زیاد تر بشه تاثیری نداره! بعدشم من که باهات پارتی بازی کردم و اجازه دادم آقاتون بیاد پیشت دیگه برای چی این همه عجله داری؟ آرام نگاه عصبی و کلافه اش رو بهش دوخت و من زودتر از او و با لبخند بدجنسانه ای و با اشاره به آمپول گفتم : این رو عضلانی تزریق می کردی بهتر نبود؟ فکر کنم اینجور ی تاثیرش بی شتر باشه ها! آرام با چشمای گرد شده نگاهم کرد و پرستار هم که به نیت من پی نبرده بود به روم لبخند زد و در حالی به سمت در می رفت گفت : نگران نباش بلاخره تاثیر خودش رو میذاره! با رفتن پرستار و بسته شدن در پشت سرش آرام نفسش رو حرصی بیرون داد و با همون حرص توی لحنش گفت : من نمی دونم کی به پرسنل اینجا مدرک داده؟ آخه ما کجامون به....... به او که حرفش رو نصفه رها کرده بود و به حرص خوردنش خندیدم و وسط خنده بریده بریده گفتم : فکرش رو بکن ... من و..... من و تو..... با هم ازدواج کنیم ! با عصبانیت نگاهم کرد و گفت : حتی فکر کردن بهش هم ...... با جد یت و اخم نگاهش کردم و با بالا انداختن یه تای ابروم گفتم : فکر کردن بهش چی؟! _هه! خنده داره! _آره! خنده داره! نگاهش رو از من گرفت و در سکوت به سقف خیره شد و من در حال ی که به نیم رخش زل زده بودم دوباره به او و بودن در کنارش فکر کردم. 🌼|@dokhtarane_enghelabi
🧕🏻📿 💕 ـــــــــــــ باز هم کلافه از فکرای بی سر و ته و ضد و نقیضم نفسم رو بیرون دادم و گفتم : اینجور ی...... همزمان با خارج شدن این کلمه از دهن من آرام هم کلمه ای رو به زبون آورد که ناگهان هر دو ساکت و به هم خیره شدیم. وقتی دیدم چیزی نمی گه به حرف اومدم و گفتم : چی می خواستی بگی؟! _چیز خاصی نبود! شما حرفتون رو بزنین. _می خواستم بگم اگه ساکت باشیم این دقیقه ها دیر می گذره و حوصله مون سر میره که خودت به حرف اومد ی. _مگه ما حرفی هم برا ی گفتن داریم؟! _می بینم که این سرم و آمپول اول از همه زبونت رو باز کرده و من مطمئن شدم اون دختری که هر لحظه ممکن بود از حال بره خودتی. جوابی نداد و من با پوزخند ی گوشه ی لبم ادامه دادم : بهت نمیومد انقدر شکمو باشی که به خاطر پر خوری کارت به بیمارستان بکشه! _من نه شکموام و نه پر خور! از حرص تو ی لحنش لبخند روی لبم پر رنگ تر شد و گفتم : هنوز هم نمی خوای بگی چی می خواستی بگی؟! _شما نمی تونستین بیرون منتظر بمونین تا این سرم تموم بشه؟! _چرا می تونستم! _خب! پس.......... _دلم نخواست! نگاهش رو ازم گرفت و بعد چند لحظه سکوت پرس ید : می تونم یه سوال ازتون بپرسم؟! _بپرس! _چرا خودتون من رو آوردین اینجا؟! این سوالی بود که برای خودم هم مطرح و جوابش برای خودم هم مجهول بود و وقتی دیدم جوابی براش پیدا نمی کنم با بی خیالی گفتم : چون دلم برات سوخت! سوالی و متعجب نگاهم کرد و من با سرد ترین لحن ممکن ادامه دادم : تو حالت خیلی بد بود و من با خودم گفتم ممکنه هر لحظه از حال بری! ولی حالا می بینم که...... نه! بادمجون بم آفت نداره! لبخند غمگینی زد و گفت : ممنون از تعریفتون! جوابی ندادم و در عوض وقتی دیدم سرمش تموم شده از جام برخاستم و گفتم : من بیرون درمانگاه، تو ی ماشین منتظرتم. با گفتن این حرف از اتاق خارج شدم و رو به پرستاری که حواسش بهم بود گفتم که سرم آرام تموم شده و به سمت در خروجی درمانگاه قدم برداشتم. چیزی از نشستنم توی ماشین نگذشت که آرام از در درمانگاه خارج شد و از همون جلوی در با چشم به دنبال ماشین من گشت. نگاهم رو از او که چادرش توی هوا تکون می خورد و باد اون رو به رقص در آورده بود گرفتم و ماشین رو روشن کردم و مقابلش نگه داشتم که متوجه ام شد و رو ی صندلی عقب نشست. برای اینکه بتونم صورتش رو ببینم آینه رو روش تنظیم کردم و با به حرکت در آوردن ماشین ازش پرس یدم : الان حالت بهتره؟! _آره! خیلی بهترم. 🌼|@dokhtarane_enghelabi
🧕🏻📿 💕 ــــــــــــــ دیگه چیز ی نپرسیدم و با به رانندگیم ادامه دادم و او هم سرش رو روی پشتی مبل گذاشت و چشماش رو بست. ماشین رو جلو ی در خونه شون نگه داشتم که چشماش رو باز و با تعجب به در خونه نگاه کرد و گفت : چرا اومدین اینجا؟! به طرفش برگشتم و گفتم : پس کجا برم؟! _مگه نباید می رفتیم شر کت؟ _برو خونه و استراحت کن! کیفش رو از روی صندلی برداشت و با تلخند ی گفت : ممنون که دلتون به حالم سوخت! معنی تلخند و نیش کلامش رو نمی فهمیدم و نمی دونستم چرا ناراحت شده ولی هرچه که بود این ناراحت شدنش رو و اینکه انتظار داشته بود چیز دیگه ای ازم بشنوه رو دوست داشتم و در جوابش گفتم : خواهش! فقط اینکه دیگه هله هوله نخور چون ممکن نیست که دوباره دلم به حالت بسوزه. باز هم لبخند تلخی زد و با گفتن خداحافظ در ماشین رو باز کرد و پیاده شد. *فردا ی اون روز، نبود آرام تو ی شرکت بد جور به چشم میومد و من بر خلاف تصورم که فکر می کردم اگه نباشه خوشحالم،نه تنها خوشحال نبودم بلکه کلافه و سر در گم بودم و بی اختیار به جای خالیش توی مانیتور نگاه می کردم. اتاق حسابداری بر عکس هر روز که شلوغ و پر رفت و آمد بود با نبودش سوت و کور بود و خانم رفاهی و مبینا تو ی سکوت به کارشون مشغول بودن. جای خالیش انقدر توی چشم بود که حتی پرهام هم جا ی خالیش رو احساس کرده بود که کلافه به اتاقم اومد و گفت : آراد به نظر تو امروز شرکت یه جوری نیست؟ _نه! چجوریه مگه؟ _یه جورایی به سربه سر گذاشتن این دختره عادت کردم حالا که نیست انگار یه چیز ی کمه. _خب سربه سر یکی د یگه بزار! پرهام توی فکر رفت و بعد مکثی پرس ید :آراد! تو نظرت در موردش چیه؟ _نظری ندارم او هم یکی مثل بقیه است. _نیست! خودتم خوب میدونی که با بقیه فرق داره، حداقل با دخترایی که دور و بر ما رو گرفتن خیلی فرق داره. 🌼|@dokhtarane_enghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حَــسیبــا | ʜᴀꜱᴇʏʙᴀ
اهالی‌درجه‌یک‌دختران‌انقلابی؛ سلام‌و‌ارادت✋🏿✨ جمکران‌به‌یادتونیم🌹🌝
[ وَآغازبہ‌نام‌نُور ..
بِسمِ أَلْلّہِ أَلْرَّحْمَڹِ أَلْرَّحِيم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...🌱 بسم الله ✋🏻 •┈┈•⁦••✾❀✨🌼✨❀✾•••┈┈• @dokhtarane_enghelabi •┈┈••⁦••✾❀✨🌼✨❀✾•••┈┈•
❤️🖇 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوهً کَثیرَهً تآمَّهً زاکِیَهً مُتَواصِلَهً مُتَواتِرَهً مُتَرادِفَهً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ خدایا درود فرست بر على بن موسى الرضا آن امام پسندیده با تقواى پاک و حجت تو بر هر که روى زمین و هر که در زیر زمین است آن راستگوى شهید درودى بسیار و تام و تمام و پاکیزه و پیوسته و پى در پى و دنبال هم مانند بهترین درودى که مى فرستى بر یکى از دوستانت •┈┈•⁦••✾❀✨🌼✨❀✾•••┈┈• @dokhtarane_enghelabi •┈┈••⁦••✾❀✨🌼✨❀✾•••┈┈•
سلبریتی ای که با خادمیش پز میداد نه با بازیگریش 🌼|@dokhtarane_enghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از توهین به عزاداری نوبت به چادر رسید 😔 سربازان اجاره ای خودفروخته ها اینبار با چادر به میدان آمدن...... و اما شرح ماجرا ❗️: طرف چادر سر کرده بعد اومده وسط خیابون داره میرقصه بعد خیلی اتفاقی یکی فیلم میگیره (😏)اونم یهو بی ربط میاد میگه درود بر پهلوی (🤮) اصلا تابلو نیست که همه این ها نمایشی از قبل طراحی شد ه است..... راستی این جماعت همیشه طلبکار و به اصطلاح حامی زنان که میگن آزادی نداریم........آزادی بی قید و شرط دیگه بیشتر از این😏 👌چیزی که جالب بود نگاه معنادار مردم به این افراد بود.... وقتی امر به معروف ترک بشه این اتفاقات زیاد میشه.... همه اونایی که یه روز جلو آمرین به معروف میگرفتن باید پاسخگو باشن ..... که نه خودشون انجام دادن و نه اجازه دادن دیگران انجام بدن و وضع به اینجا رسید.....راستی آقایون مسئول تا به کِی خوابِ غفلت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 🌼|@dokhtarane_enghelabi