eitaa logo
به هوای سیل
82 دنبال‌کننده
1هزار عکس
203 ویدیو
41 فایل
سفر به پلدختر و چیزهای دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا ما که سلمان و ابوذر نشدیم لااقل ما را سرندپیتی نکن.
خدایا درختان را واکی بایاشی کن و ما را سوباسا.
خدایا از شر کاکرو به تو پناه می برم.
خدایا امشب از عرش، یک لیوان عرق نعنا برسان. روح ما بد جور خوبی هایش را مدام دارد از دست می دهد.
خدایا آن زمان که این کویر را به من بخشیدی، پیغمبرت به من فرمود: - و به زودی در این بیابان انارستانی به پا می خیزد که انارهایش را برای مصرف صدیقه طاهره خواهند برد.
خدایا هر کس با ماست به همه جا برسانش. و هرکس نیست ...به روحانی واگذارش کن.
چه دعایی کنمت بهتر از این....برگ باشی.
خدایا بین کیک یزدی و کلوچه لاهیجان مانده ایم. این چه قدرت انتخابی بود به ما دادی؟ همان جبر بهتر نبود؟
خدایا تو می دانی که شیطانِ آشیخ، آشیخ شیطان هاست. و من هم می دانم. به نظرم خود آشیخ هم بداند و اونم که می دونه...صبر کن قاطی شد...
خدایا یک دانه آب معدنی به حق چاه های آب مدنی.
خدایا گلویم پیش تو گیر است. ولم نکنی ها که زندان زاویرا هم مرا نگه نخواهد داشت.
خدایا رویای وصال می بینم. منِ او در حال نابودیست و طلوعی در راه است. اوی من. و سکه های سفالی را به حرمله دادند و گره دریایی یعنی عشقی روی آب.
و دلم هوس پروانه شدن دارد. و کرمی درونم مدام برگ میخورد. و پیله می تند دور قلبم. ای کرم با تو هستم. رهایم کن. رهایم کن ای بی پیر. ای لامصب. ای....
خدایا ما را هیچ کدام قرار بده. والا...آدم میره میخونه بعدش مونودعا می نویسد.
یقین دارم جوانمرگ خواهم شد. چون سهراب. از خودی خواهم خورد.
خدایا بی پیرمان نکن.
خدایا به زبان سلیس برگی می گویم با تو که: برگبربگرگبربگربگربربربرگرگرگخششخخش خش خشخ شخبگرگبرگبخش خشخ خشگرگبرگبرگ. خدایا همه اش واجب است. مخصوصا: خشخ ش بگربگربگره.
و مقام برگی یعنی ودیعه ای از جنس کرم در درونت باید پرورش دهی. حاضری؟ با تو هستم!
و من مدتهاست که در دریای نور شناورم. نه قایقی. نه لاوجکتی. نه پارویی. نه فینی....آزادِ آزاد.
> و اژدها به روی بلندترین قله امپراطوری همیشه بیدار است. @ANARSTORY
مردی را می شناسم که نفر دوم دولت است و هنوز حدود هشتاد و چند روز وقت دارد برای تغییر و کار و فعالیت. ولی به جای همه این کارها می نشیند و گریه و مویه می کند. خواستم به او برسانید که : داداش اشکال نداره کاری هست که شده. ان‌شاءالله دوره ات که تموم شد میایم در خونه تون از دلت در میاریم. ببخشید که دهه شصتی ها زیاد شدن و تو با اینکه خیلی دل نازک هستی و می خواهی کار کنی ولی دست و دلت به کار نمی رود. واقعا قابل درک است داداش. به نظرم شما هم نام تشک مورد نظرتان را به ما بدهید تا ما مردم ایران برایتان همان تشکی که مثل نفر اول به آن عادت دارید برایتان بخریم تا شما بعد از دوره مدیریت 40 ساله تان استراحت کنید. فقط شما را به هرکس می پرستید دست از این پست های کلیدی بردارید. می دانم که شما و آن نفر اول بسیار به کلید و پست های کلیدی علاقه دارید. ولی باور کنید یک صندلی فقط برای یک نفر جا دارد. یعنی نمی شود شما رویش بنشینید و استراحت کنید و مثلا قاسم سلیمانی هم همانجا بنشیند و کار کند. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا. ﷽؛دو قدم مانده به نور. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس خواهند رسید. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 @anarstory
معبود نیاز به هیچ ماده ای ندارد. ذهنِ خرِ ما ماده نگر است. خرِ ماده نگر. مادهِ نگرِ خر. شاید خرنگرِ ماده.....یه لحظه....خیلی گیج شدم...یه چیزی توی همین مایه ها... شربت سینه خورده ام تا سینه ام گشاده شود و امشب با معبودم صحبت کنم. شربت سینه می خواهید!؟ تف به گناه خواهم انداخت و خلطِ سینه به معصیت و بعد از این مراحل اشک چشم راه خواهد افتاد. و از پوچی درونم پیمانه پیمانه به شما می نوشانم....آل ناین...ببخشید...یه لحظه....آی لاند...نه اشتباه شده.....آهان..از پوچی درونم به صورتِ آن لاین به شما می نوشانم. یک بطری شربت شهادت آورده ام. دهنی است. کسی می خواهد؟ انتخابات را نگاه کن. نگاه کردی؟ آفرین. حالا بگیر بخواب. پ.ن همین قدر بی مسئولیت. شرلوک هلمز را دیدم که با هادسون هورنت رفته بودند دور دور. همانجا بود که مک کوئین ظریف را دید و گفت: واقعا مایه تاسف و تعجب مردمت شدی. بهشت را به حجم مانده اینترنت می دهند یا به حجم رفته؟ کفتر کاکل به سری را دیدم که داشت خبری از عرش برایم می آورد. گفت: امشب را دریاب. و جهان بی هدف نیست. ببین برای کجایش خلق شده ای. سِگارو و پدر ژِپتو و سوسانو هم قسم خواهند خورد که نمک بویو بر هان حرام است. اما بعضی ها سیمان ارومیه را برای آبِ سنگِ اراک حلال می دانند. توف تو ننگشان. ایکبیریِ نازک بدن. و شتر، خر نیست. شتر واحد شمارشش نفر است. و تو ای انسان، آدم باش. تا کره خر خطابت نکنند. مثل بعضی ها که هیچ نَوَفهمند...حتی نمی فهمند که وزارت خارجه مجری است نه کلاه قرمزی. و توی دهِ شلمرون حسنی تک و تنها نبود. حسنی با دوستانش حزب تشکیل داده بود و تمام چاه های فاضلاب ده را نوشیده بودند. و حالا فقط آروغِ گاز دار می زدند به روی اهالی زجرکشیده ده. هیچ کس حق نداره مونولوگ ها را به خودش بگیرد. چون در مقام خطاب نیستیم....در مقام مونولوگیم. تفهیم شد. در دلم تولیدی کود زده ام. و ماه مبارک کودفروشی میکنم. و شب قدر انبارگردانی. از شب قدر به بعد تولید عسل و شیر می کنم. فعلا فقط کود دارم...شیر و عسل می خوای اون هفته بیا... تارو از مدرسه سوباسا اینا رفت ولی یاد و خاطره اش هرگز از قلب ایشی زاکی پاک نشد... ای هم وطن تو را دوست دارم به اندازه عشق سوباسا به تارو... پ.ن باور کنید مثال خوبی زدم مشتری بشوید. مگسی به دست و پایم پیچیده و راحتم نمی گذارد...سالهاست...خدایا انتخابات را زودتر برسان. ای خدای هاچ زنبورِ عسل. ما را به گم شده مان برسان. آمین یا ربِ هاچ. و سوباسو دلش برای میزوکی هم میسوخت چون رقیبِ جوانمردی بود. اما همین الان جونِ شما بگن فلان مسئول زِر زِرو مرد باور کنید هیچ جام نمیسوزه. از بس ناجوانمرد هستند ایکبیری ها.
ا به بند کشد و گرگ ها را پوزه بند بزند و به کفتارهای خندان بفهماند در کشور شیران یعنی ایران باید باادب باشند... روز عرفه کربلا نبوده‌ام. حتی عرفات و مشعر هم نبوده ام. ولی بیست وهشت خرداد پای صندوق های رأی خواهم رفت. با موشکهای آهنی عین‌الاسد را میزنیم و با صندوقهای پلاستیکی و رأی کاغذی کاخ سفید را حسینیه حاج‌قاسم می‌کنیم. دلم دلمه برگه رأی می‌خواهد. نوشابه اش با کی؟ خواب می‌بینم که کنار ضریح اشکام داره می‌ریزه. تو خواب چی میبینی؟ خواب پول؟ خااااک....بیا برو رأی بده حداقل یه فایده ای داشته ‌باشی. هلو می‌خورم و هسته اش را بالای مزار پاک شهید فخری زاده میکارم. هسته ای را پلمپ کردند ولی غیرتمان را نتوانستند. پس رأی می‌دهم. به کوری چشم گوریل ها نارگیل وطنی خواهم کاشت اینبار.... سگی را دیدم که داشت زوزه می‌کشید. خیلی دقت کردم تا فهمیدم چه می‌گوید. می گفت رأی نده‌. تشنه شهادتم و گشنه اقتدار ایران. شناسنامه ام کو. بیست و هشتم در راه است. لشکر خودکارها بتازید به سفیدی برگه های رأی...بزنید دهن برگه های رأی را سرویس کنید. بتازید خودکارهای من... لشکر خودکارها آماده. با شماره سه...مثل سجیل بر سر برگه های رأی فرود آیید. سید الرئیس سرباز سیدعلی است‌. این پیام را به قماربازهای کاخ سفید برسانید.👇 ما به زودی جهان را درخواهیم نوردید. اگر به لواشک خوردن هم بیفتید یقه‌تان را رها نخواهیم کرد. ما شیعه ابوتراب هستیم. کور خوانده اید که یل ایل را بزنید و فرار کنید. ای جماعت خارج نشین. شیعه، تیغ خارج از نیام است. با شیعه شوخی کنید برای همیشه ختنه خواهید شد.... عههه ببخشید اخته خواهید شد...ابتر خواهید شد. تیغ را به جایی که باید بزنیم خواهیم زد. نقطه زن.
عِمران واقفی: ای دل رأی بده. چون بستنی کیم پونصد تومنی شده سه هَزار چوق. ددم وای. ای دل رأی بده، تا بی‌زنان زن ستانند. و بی شویان شوی ستانند. ای دل رأی بده، تا آمریکا را مثل بچه گربه ای که از جلو شیر نر فرار می‌کند فراری دهیم. ای دل رأی بده، تا عشق را در چشم دختران و پسران جوان ببینی. تا زخمی خشم نباشند مردم جوانمرد ما. تا روباه خاکستری بفهمد که اینجا بیشه شیران است‌. ای دل رأی بده، تا تمام آهوها به سفر مشهد بروند. تا تمام آهوها در قطار آمریکایی پشکل بریزند و نور از پنجره های امید به چشم بچه آهو ها بریزد. و بچه آهوها زودتر بزرگ شوند. ای دل رأی بده، تا دلهای بارانی نباریده اند. تا اشکها جاری‌تر نشود. تا بنیان ایران را ویران نکنند. سگان به استخوانی قانعند و شیران تا بلندترین قله ها را فتح نکنند از پای نمی‌شنینند. ای دل رأی بده، وگرنه باید پول بدهی. شایدم جان بدهی...راحت‌ترین کار همین رأی دادن است...پس دیگران را سرخط کنید... ای دل هفت رکعت نماز انتخابات می‌خوانم، قربتاً الی الله. تو کجایی ای دل...تشهد و سلام را به کدامین کاندیدا داده ای؟ ای دل، دل در گرو کدامین بزغاله نهاده ای؟ ریش بزغاله ها در طول تاریخ رنگی بوده. بیا و اینبار مردها را انتخاب کن... دل من بیا و رأی بده. رأی بده تا جگر سلمان و مقداد خنک شود. جگر عمار با رأی تگری تو حال بیاید و مالک دلستر بصیرت را به تو تعارف کند. دل من، اگر رأی بدهی یک کباب بناب مهمانت می‌کنم. به جون بابا راست می‌گویم. تو رأی بده اگر مهمانت نکردم. پ.ن اینگونه دل خود را ....چیز کنید...رام...آرام. دل من تو عسل کی بودی؟ تو رأی بده کی بودی؟ تو خوشگل کی بودی؟ پ.ت دل اینجوری رام می‌شود؟ دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی. دلا با توام. چرا جواب نمیدی؟ پ.ن متاسفانه دلم قهر کرده نمی‌خواد رأی بده. کسی راه حلی داره؟ دلی از نور ساخته ام برای دادن رأی. و اگر دلی نورانی باشد حتما به عشق نورانیان رأی خواهد داد. زخمه دوتار هنوز گوشم را می تراشد. و ابرها هنوز روی بیابان نمی بارند. و وطنم نیاز به مردان قوی پنجه دارد برای مبارزه با فساد نه خوکهای پرواری. و اگر مدیران بی‌عرضه هشت سال در مملکتم جیش کرده‌اند ملالی نیست...با یک رأی خودم شیلنگ می‌کشم و جیش ها را میشویم. ما میتوانیم این قصر آریایی را از این حالش در بیاوریم... دل خودم را در کلاس مملکت شناسی ثبت‌نام کردم. تازه خیلی چیزها را فهمیده و می‌گوید صد شرف به قاجاریان. من درختی خواهم شد که از وجودم پنجاه میلیون برگه رأی خواهند ساخت. و تمام ایران را همین خواهم ساخت. با همین پنجاه میلیون برگه کاغذ نازک فولاد خواهیم ساخت. پاره های آهنی برای شرکت در سپاه حضرت صاحب عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف. دل در گرو کوره آهنگری بسته ام. چشم به راهِ کاوه آهنگرم. درفش کاویانی را برکشد و بکند توی ناف مفسدان و بگوید: خوبتون شد؟ فرشته ها روز بیست و هشتم خرداد به تمام دخترانی که در انتخابات شرکت کنند می‌گویند: دمتون گرم دخی عشقیا. پ.ن شایدم با این لحن نباشه دقیقا. ولی در کل به نظرم خوشحال میشن. اصلا شاید دعاهای خوبی هم براشون بکنند. تعدادی کبوتر برگه های رأی از بهشت آورده‌اند. ما با همین کبوترها یک سوپ خوشمزه می‌پزیم. و با آن برگه ها مملکتمان را. پ.ن والا. چی فکر کردی شکم گشنه که اینا سرش نمیشه. ما با شش کلاس سواد به جنگ تزویر خواهیم رفت و با کاغذی که اندازه کف دستمان است دهن یاوه گویان را گِل خواهیم گرفت. پدرسوخته های سیاسی بدانند که ما تا آخرین قطره ژل‌ضدعفونی که در دستانمان باقی مانده باشد آنها را ازاله خواهیم کرد. با نوشتن نام یک روحانی باتقوا در برگه رأی اثر عفونتی یک روحانی بی تقوا را پاک خواهیم کرد. پدرم همیشه می‌گوید: اوووم اوووم تف هووم تف ....اهوم تف پ.ن ببخشید پدرم در حال دیدن مناظره است و تخمه می‌خورد. شرح بیانات پدرم در مونولوگ بعدی تقدیم می‌گردد. پدرم: مرد باید....جیگر داشته باشد. پ.ن ما برای حفظ کشورمان جیگر داریم. پس رأی می‌دهیم. اگر رأی بدهید قیمت جهیزیه کم می‌شود. پ.ن 😐دیگه خود دانید. تازه به نظرم شوهر هم زیاد بشه. جهان پیش رو، جهانی پر از گندمزار است. داس باید برداشت و باید درو کرد. نان باید پخت و به تمام بشریت باید رسیدگی کرد. دوغش با من. کره اش با تو. ماستش با دیگری...ما می توانیم...برگه های رأی را باید برداشت برای درو... هرچند تعداد گاوهایی که ما را تحریم کردند زیاد باشد ولی تو به راهی که می‌روی شک نکن. دل من دلش رئیس جمهوری می‌خواهد که خوکان را بگیرد. سگان ر
عِمران واقفی: جمعه صبح شناسنامه ام را زین میکنم و با شمشیر کیان به سرزمین سفید رأی حمله می‌کنم. هرکس با من است لبیک بگوید. با مالیدن خودکار روی کاغذ سفید پوزه مریم عضدانلو و بایدن و رضا پهلوی و ...را به خاک می‌مالم. جوهرها می‌خروشند. جوهر مردانگی. جوهر غیرت. جوهر خودکار. جوهر استامپها. و ترامپها و بایدن‌ها و تاج‌زاده و زیبا‌کلامها صورت می‌خراشند. سگ یا هاپو چه فرقی می‌کند وقتی سعودی هنوز فرق صندوق میوه با صندوق رأی را نمی داند‌. و غیرت مردم اینبار ابرهیم بت‌شکنی را انتخاب خواهد کرد که بت تفرعن را زیر پا بیندازد. و شیشه ها شفاف‌اند و پوشک‌ها قهوه‌ای. هشت سال است با تفکر قهوه ای مملکت را قهوه‌ای کرده‌اند. جمعه همین هفته جریانهای ضد مردم قهوه‌ای خواهند شد. از کودکان یک روزه تا دو و نیم ساله هم در این مسیر استفاده خواهیم کرد. شگفتا! جریانی که بوی مرداب می‌دهد ادعای رود بودن می‌کند. همتی حیا کن... کامنتای اینستا رو وا کن... پ.ن از اتاق فرمان اشاره می‌کنند تازگی ها وا کرده. جریان مرده را چگونه می‌خواهند زنده کنند. رودی که با بی‌تدبیری مرده را چگونه می‌خواهند پر آب کنند؟ جز با عینک های جادیی؟ جز با آدرس غلط...جز با فرافکنی؟ مردم اینبار گول پیامک حجاب و وعده‌ها را نمی‌خورند....اینبار وعده ما پای گشت ارشاد مدیران...چه حالی میده هرشب یک مفسد رو بگیرن و بگن فلان بخش اقتصادی پاکسازی شد... ای خدای ابراهیم....برسان بت شکن را... بوی جوی مولیان آید همی بوی فاضلاب اصلاح طلبان و همتی بوی مردار و مفاسد بوی ظلم و افترا و اتهام عاقبت اونهایی که اتهام می‌زدند رو بیست و هشتم خرداد مشخص خواهیم کرد. دزدهای شهر مدام هیاهو می‌کنند. نکند قاضی در راه است؟
عِمران واقفی: ماییم و نوای بی نوایی سه تام واسه ما بگیر اگه میری نانوایی دلم را در باتلاق شستشو دادم که پاک شود. نمی دانستم باتلاق جای شستشو نیست. هفته بعد می روم دلم را در مرداب بشویم. ماست سفید است و راست سفید. دوغ سفید است و دروغ. مومن سفید است و منافق. چقدر همه‌چیز شبیه هم است. سلام بر متابعینا الصندوق میوه الاین است. المیوه رأی این...نه رأی میوه النیست... الببخشید...صندوق رأی سفیده اس...اون چوبیه صندوق میوه...آره بناتی ها کسی دست نزنه...همین یک دونه رو از ایران فرستاند برای نمونه...توی الکشور خودمون النداریم از الاینا. دلم کتک می‌خواهد. دلم کتلت می‌خواهد. دلم کته ماست می‌خواهد. دلم کتیبه می‌خواهد. دلم کت می‌خواهد. سردش است. جهنم. اصلا دلم کتوبیم می‌خواهد. اصلا فرقان و نور و توراه می‌خواهد. شبیه مریم؟ شبیه آسیه و ساره. شبیه حورا... شبیه زنان بهشتی که نیستی🧐 بریم سراغ زنان جهنمی...زن ابوجهل؟ زن لوط؟ زن نوح؟ بالاخره می‌فهمم شبیه کی هستی؟ مریم عضدانلو...مریم رجوی...قاتل دم انتخابات که می‌شود عده ای از سطل های زباله سرشان را بیرون می‌کنند و نظراتشان را توئیت می‌کنند. خداقوت بازیافتی. کفرم که بالا می‌آید ایمانم پایین می‌رود. از پله های مرمر پایین رفتم. یکهو ضریح ارباب مثل هجوم نور پاشید به چشمانم. هنوز که هنوز است عینک دودی می‌زنم تا نور ارباب از درون چشمانم خارج نشود. در عالم معنا نان خالی می‌خورم. در عالم ماده مرغ سوخاری. در عالم ناسوت دلستر استوایی. در عالم جبروت جغور بغور. در عالم ملکوت کتلت. در عالم لاهوت نور و نور و نور.... تو کجایی؟ چه می‌خوری؟ توی بشقاب غذایم مو دیدم. مو سرش را بلند کرد و گفت: تو همان کسی هستی که روزی روی سرت پادشاهی می‌کردم و امروز مرا اینچنین متعفن می‌پنداری...انداختمش‌ دور موی پرحرفِ کثیفِ چندش...چه لفظ قلم هم صحبت می‌کرد ایکبیری. هواپیما عاشق ماه شده بود. ماه گفت اگر بتوانی بی صدا به سمتم پرواز کنی به کابین تو در می‌آیم. هنوز که هنوز است این بدبخت ما موتور خاموش می‌خواهد به سمت ماه پرواز کند....هواپیما نمی‌داند که ماه اسکولش کرده.😐 ماه پیر شده بود. کمرش خمیده شده بود. اما هنوز دست از عادت زشت اسکول کردن اشیا برنداشته است. ماه حیا کن. ماه به همتی گفت بیا کاندیدا شو ازت حمایت می‌کنم. تو بهترینی. تو مدیریت بلدی. تو کلا خیلی خوبی. همتی نمی دانست که ماه همان عادت بدش را هنوز دارد. دلم کربلا می‌خواهد. کنار جاده نجف به کوفه بایستم. یک ون کنارم بایستد. تویش پر از رفقا....پر از پفک...پر از خاویار...پر از سانتافه...پر از قلم نوری....پر از حوری های بهشتی....پر از آنتالیا....پر از لاس و گاس....🤔 صبر کنید یه لحظه...اینا مال یه جای دیگه بود... پ.ن کلا یه زیارت برم کربلا و برگردم بقیه اش مال همینجا باشه😐 تو نماز بخوان و دلت را با خدا صاف کن. آنوقت ببین چند تا بولدوزر و غلتک و گریدِر و تراکتور و باب‌کت و فرغون برایت می‌فرستد تا راهت را برای رسیدن به اهدافت صاف کنی....
عِمران واقفی: جمله زیر را کامل کنید. 🔸روحانی......بود. چون...... برای ماندن در تاریخ بنویسید. جوری بنویسید که چند سال دیگر قابل رجوع و استفاده باشد برای خودتان یا دیگرانی که میخوان بر اساس حال و روز مردم در دولت روحانی رمان و داستان بنویسند. 🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤: روحانی حاضرجواب و دروغگو و حراف بود‌، چون هیچی بلد نبود😊👍 بامداد.ش: روحانی مهره سوخته بود‌.چون تاریخ انقضاش سر رسیده بود...😉 ۷۷ شبنم.: روحانی ریشش رو رنگ‌ می‌کرد تا به ریش مردم بخنده، ولی نفهمید سال هاست دشمن‌داره رنگش می‌کنه و به ریشش می‌خنده. غوغای بی هیاهو...: روحانی خیلی خوب تونست تو زمین دشمن بازی کنه چون ولایت مداری رو بلد نبود... عِمران واقفی: حسن روحانی اهل کار بود. ولی کاری نکرد. چون حسن فریدون نگذاشت. روحانی اقتصاد را به منجلاب کشید. چون بقیه چیزها رو قبلا به منجلاب کشیده بود. روحانی امشب خواب نمیره. چون هشت ساله خوابه. تازه داره بیدار میشه. 乙ŋც みムო乙ɦ££ρσʊr: روحانی تنبل بود. چون چرخ تولید را خواباند تا راحت بخوابد. روحانی بی تدبیر بود. چون حس و حال تدبیر را نداشت. sarab.ო: روحانی رئیس خودش بود... چون درد جمهور رو نمی‌فهمید! روحانی درد بود؛ چون مردم ازش ناراضی بودن. shahed313: روحانی عاشق کدخدا بود، چون یه غربگرای مطلق بود. روحانی یه بی تدبیر کامل بود، چون نگاهش به خارج از کشور بود. روحانی یه خود حقیر بین بود، چون به دانش و توان جوان ایرانی ایمان نداشت. روحانی یه بیسواد اشرافی بود، چون در کشور ملکه ی منفور آموزش دیده بود. روحانی یه دروغگو بود چون مدرکش قلابی بود. روحانی یه بشر متقلب و فریبکار بود، چون جواز انسانیتش تقلبی بود. روحانی یه خائن بود چون روی خون شهدا پا گذاشت. روحانی یه متکبر ناقص الدین بود، چون می گفت انتقاد به من وارد نیست ولی به امام زمان وارده. sarab.ო: روحانی هرکی بود، رفت؛ چون امروز انتخابات بود. {*Z@h®@*}: روحانی فردی نا پیدا شدنی بود. چون مثل خودش هیچ جا نبود... ...نورای جان❤: روحانی تنها رییس جمهوری بود که با همان رنگ و مدل ریش امد وبا همان رفت. حاج عمار :): روحانی بیخیال بود؛ چون اقتصاد را به فنا داد. 乙ŋც みムო乙ɦ££ρσʊr: روحانی یک اشتباه بود. چون خوی اشرافگری داشت در سر نه سودای خدمت! بنت الزهࢪا🌸🍃: روحانی بی اختیار بود چون نوکر ملکه بود ..Hosna..: با خانواده، رفتیم مصلی برای نماز جمعه. بعد نماز هم، همونجا رای رو دادیم. البته اگه من و برادرم رو فاکتور بگیریم. منم خیلی دوست داشتم رای بدم ولی حیف دست و بالم بسته بود. عوضش وقتی مادرم رأیش رو نوشت، در یک حرکت کاملا زیرکانه برگه رو ازش کش رفته و بدون اینکه فرصت انجام کاری رو بهش بدم، یا حتی متوجه بشه انداختمش تو صندوق. جای بحث هم نداریم. خیلی منصفانه بود. نوشت. منم انداختم. به هرحال بگذریم.. باشد که عقده ی رای دادن در دل هایمان نماند:)
نوجوانی می‌بینید که از شما می‌پرسدامام حسین کیست؟ حوصله شنیدن اطلاعات شناسنامه ای ندارد. حوصله گوش دادن بیانیه و شعار هم ندارد. دلنوشته هم کارساز نیست. یک متن داستانی بنویسید. شخصیتی خلق کنید و یک داستانک بنویسید از حرکت امام حسین و در قالب داستان امام حسین را به او معرفی کنید. بهتر است داستان در فضای امروزی انفاق بیفتد. شخصیت داستانتان نوجوان باشد. یک کنش داستانی از ماجراهای عاشورا وام بگیرید. از کهن الگوهای عاشورایی استفاده کنید. مثلا حبیب بن مظاهر که یک پیرمرد موی سپید است و حافظ قرآن و پایه‌کار سید الشهدا را در قالب یک شخصیت داستانی خلق کنید... مثلا یک حاجی بازاری مومن و پایه کار که در فتنه هشتاد و هشت پایه کار امام حسین بوده.. یا غلام سیدالشهدا را در قالب یک کارگر افغانستانی خلق کنید که در محل کارش بی احترامی می‌شود ولی در دم و دستگاه سید‌الشهدا آبرو پیدا می‌کند. مثلا از قاسم بن الحسن علیه السلام شخصیت نوجوانی را وام بگیرید که برای رسیدن به خواسته اش بسیار سرتق است...مثلا آنقدر به پدرش که یک سردار سپاه است فشار می‌آورد تا او را به سوریه اعزام کند. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
زهراسادات هاشمی: برای ما زن‌ها روضه‌ای هست به شدت مادرانه... مردان را به این بخش از مجلس راهی نیست... اصلاً هیچ مردی نمی‌تواند بفهمد چقدر داغ دارد آن لحظه چقدر درد دارد آن جریان... آن‌جا که بعد از واقعه به اهل حرم آب رسید... آب! چه کردی با رباب؟! حالا رباب مانده و شیرِ رگ کرده حالا رباب مانده و گهواره‌ی بی علی... مرا همین‌جا پای همین صحنه خاک کنید... شنیده‌ام رباب روز واقعه گریه نکرده، گریه‌های رباب از شب شام غریبان شروع شده... بعد از اینکه به اهل حرم آب رسیده! سجادی: صدای آب که آمد، صدای گریه‌ی رباب بلندشد... زهراسادات هاشمی: واقعاً داشتن همسر خوب در زندگی خیلی تأثیر دارد مثلاً یکی میشود همسر امام حسن مجتبی علیه السلام که به حضرت زهر می‌نوشاند. یکی هم میشود رباب که بعد از واقعه تا آخر عمرش در سایه ننشست و هروقت از او پرسیدند چرا در سایه نمی‌نشینی؟ با گریه می‌گفت: خودم دیدیم که بدن مبارک مولایم در زیر آفتابِ سوزان بود... واقعاً داشتن همسر خوب در زندگی تأثیر زیادی دارد... بعضی از روضه‌های این روزها را فقط بانوان درک می‌کنند! اما من چرا بعد روضه هنوز هم زنده‌ام؟ نورای جان❤: یا بهتر است بگوییم یکی می شود همسر امام حسن که زهر در کامش می ریزد. و یکی می شود همسر امام حسن، که پسرانی چون عبدالله وقاسم ابن حسن را به قربانگاه عشق می فرستد.. هر دو در یک مکتب وخانگاهند؛ اما این کجا وان کجا. ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده....: پسرم، اکبر جانم! اینقدرم لازم نیست دلبری کنی! آخر در این وادی مرگ هم چشم دارد. دلش می‌رود برای این حق‌طلبی‌ات! آن‌وقت تو را سخت در آغوش می‌گیرد. لامصب این مرگ دست‌هایش و بازوهایش، مثل تیغ است؛ می‌برد. اکر تو را در آغوش گیرد؛ پاره پاره‌ات می‌کند ها! جان بابا! فکر قلب بابا را نمی‌کنی؟! فکر محاسن سپیدم را نمی‌کنی؟! فکر غریبی بابا را بین این همه نامرد نمی کنی؟! ... ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: قطعه قطعه شدنِ نور یعنی چه؟..... سجادی: من از این شکست‌نور، هیچ چیز نمی‌فهمم.... نور باشی، آب نباشد... کمرت خم شود وبشکند... رآيـآ: آب در کف دستانت باشد و لب‌های تشنه‌ات را! به حرمت لب‌های تشنه‌ی عزیزان برادرت، سیراب نکنی... عباس باشی و پشت برادر را خالی نکنی... ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: نور به منشورِ کربلا تابید، طِیف‌های گوناگونش همه‌ی عالم را پر کردند. رآيـآ: خورشید در مقابل تو، سر تعظیم فرود آورد. سجادی: کمتر ز معجزه‌ی شق‌ّالقمرنبود توی آسمان؛ وقتی که ماه و خورشید همزمان به شام رسید ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: عباس، نگاهش به نور بود و لبش با زمزمه‌ی« قل یا ایهاالکافرون »، عَبَس وتولّی می‌خواند. تو شقّ القمر کردی..... او شق القمر کرد.... تو قمرِ منیرِ آسمان را..... او قمرِ منیرِ بنی‌هاشم را.... ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا..... الا لعنة الله علی القوم الظالمین.... . حَرامیان، حُرمتِ حَرَمت را شکستند.... لعنت خدا بر حرمله.....بحقِ ربّ الحِلِّ والحَرَم.... سجادی: -عباس! تو‌را زدند؟ مگر می‌شود؟ ام‌البنین باورش نمی‌شود... او عالم نامردها را ندیده‌‌است... ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: آن روز، به زَعمِ خود، نور را شکستند..... امروز همگان می‌دانند.... آنکه شکست، ظلمت بود.... دلم تو را دید و گفت: سبحان ربی العظیم وبحمده. سلام بر آن آقایی که علی اصغرش هم اکبر بود. سجادی: یک جمله‌ روضه بگویم وتمام؛ بر اسب‌ها نعل تازه زدند..‌. ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: بر ابنِ سعد، تازیانه.....بر تو، بوسه زدند.... نامت بر قطرات آب، حک شده.... عجب نیست هرکه خورد گفت: یا حسین ع رآيـآ: و چه گستاخانه هم ردیف شدند... خار مغیلان نعلِ اسب‌ها تازیانه‌ نیزه‌ها... و چه آرام گیرد هر دل ناآرامی با نام تو یا حسین ع. مقصد برای من تویی! تو و همه‌ی راه‌هایی که به تو ختم می‌شود. ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: خار مغیلان، نعل اسبها، تازیانه، نیزه‌ها....همه وهمه تو را عاشقانه در آغوش کشیدند .... نفرین به فهم وشعورت شمر...... کالانعام بل هم اضل... تو منتهی الیهِ همه‌ی راههایی، یا خلیفة الله..... « چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.....» سجادی: -کاش جای حسین بودم... شمر است، لعنتی.... وقتی امام نمازش را اول وقت خواند.. توی مجلس روضه که می‌روم حواسم را جمع می‌کنم که همه چای بخورند... آخر چای روضه نمک دارد. زهراسادات هاشمی: - عموجان، إرباً إربا یعنی چی؟ محمد باقر میگه داداش علی إربا إربا شده! با تمام توان ب
من دارم به بلوغ می‌رسم. مثل کِرمی که دارد پروانه می‌شود. مثل پسری از بنی اسراییل که صبح زود در نیل غسل شهادت می‌کند. قدس کجاست؟چرا پاک نشده‌ام هنوز؟