🔰 گام به گام با انسان کامل (۳۵)
✍ اصغر آقائی
____________________
گام سوم: با ابراهیم ع (۱۴): در آرزوی فرزند(۲)
... ادامه بخش قبل
🔻صبح روز بعد، دیگر #ابراهیم، آن فرد غرق در اشک چشم نبود، یکپارچه لبخند و مهر شده بود.
🔻او با کاسهای از #شیر که با دستان خودش دوشیده بود، به طرف من آمد. در این مدّت بارها و بارها مرا شرمنده خویش کرده بود. او همیشه میگفت: #مهمان حبیب خداست؛ و مرا چون عزیزکردهی خدا، دوستم داشت. «وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ»
🔻ابراهیم در حالی که کاسه را داخل سفره میگذاشت، کنارم نشست و دست بر شانهام گذاشت و گفت: فرزندم ... .
🔻تا واژه «فرزندم» را شنیدم، گویی باز تمام ذهنم مشغول التماس و دعاهای دیشب او شد.
🔻با صدای ابراهیم، دوباره هوش و حواسم سر جای خود برگشت. او گفت: پسرم چیزی شده است؟ نمیدانستم بگویم یا نه. در حالی که سراسر وجودم را شرم گرفته بود گفتم: «دیشششببببب ... دعاااااا ... »
🔻کلام بریده، چشمانِ به زیرافکنده، صورت سرخشده، فریاد #قلبی بود که از عظمت چشمان ابراهیم به تپش افتاده بود.
🔻ابراهیم گفت: صبحانه که خوردی با هم صحبت میکنیم.
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul