🔰 گام به گام با انسان کامل (۳۹)
✍ اصغر آقائی
___________________
گام سوم: با ابراهیم ع (۱۹): قربانی (۳)
... ادامه بخش قبل.
🔻به اسماعیل گفت: فرزندم راه بیافت. اسماعیل که شروع به رفتن کرد، ابراهیم همچنان سر جای خویش ایستاده، محو اسماعیل است. او گویی محو تمام وجود خود بود.
🔻اشک گوشه چشمانم را جمع کردم. چه روز سختی بود، اسماعیل این #جوان زیبای مهربان با معرفت میخواهد در راه خدا ذبح شود.
🔻نمیدانم شاید خدا میخواست تمام ابراهیم مال خود او باشد. دیگر مانده بودم بگویم خدا #عاشق ابراهیم است که غیرتش قبول نمیکند، حتی ذرّهای دل به دیگری بدهد یا ابراهیم عاشق اوست که تلاش میکند تمام قلب و جان و اعمالش برای خدا باشد. «قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»
🔻غروب شد و من منتظر بودم ابراهیم تنها بازگردد. اما چه شده است؟ اسماعیل دواندوان سوی #هاجر آمد و مادر را در آغوش گرفت و بلندبلند گریه میکرد و میگفت: مادر مادر جان مادر قبول شدم قبول شدم
🔻هاجر، این بانوی تربیتشده #مکتب_توحیدی ابراهیم، آرام گفت: میدانستم پسرم تو مانند پدرت محو خدا هستی.
🔻من که از همه جا بیخبر بودم، به اسماعیل گفتم: جان به لب شدم نمیخواهی بگویی قصه چیست؟ مگر قرار نشد .... .
🔻اسماعیل حرفم را قطع کرد و گفت: بله قراربود قربانی شوم، اما خداوند مهربان وقتی دید پدرم از #امتحان_بزرگ، سربلند بیرون آمده، گفت: ابراهیم، بنده ما، آنچه مأمور بودی به درستی انجام دادی. «فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ* وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ»
🔻من که از دیدن اسماعیل خیلی خوشحال شده بودم، گفتم چرا مرتّب میگویی پدرم سربلند شد، خود تو هم حقیقتا امتحان بزرگی را با سربلندی گذراندی. هنوز اسماعیل چیزی نگفته بود که از سخن خود پشیمان شدم؛ و با خود گفتم: این چه سخنی است، از اسماعیل، این کوه ادب میخواهی که خود را در کنار ابراهیم ببیند. و از او ادب سخن درباره بزرگتر را آموختم که گاه آموزگار انسان نوجوانی کوچکتر است.
🔻من که لحظهای با وجدان خود درگیر بودم، به خود آمدم اما نمیدانم چه شده بود که اسماعیلی که چند دقیقه پیش شاد بود، الان گویی غمی بزرگ بر دلش نشسته است. گفتم اسماعیل چه شده؟ گفت: هیچ چیزی ای کاش من قربانی میشدم اما آن #انسان سراسر پاک، آن پاک فرزند پاکان قربانی نمیشد؟
🔻و او داستانی از #فرزند آخرین پیامبر را برایم گفت که در صحرایی با همه کسان خویش ذبح خواهد شد. «وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»
🔻اسماعیل شروع به گریستن کرد و من که دیگر توان ایستادن نداشتم، به یاد #ذبیح_فرات مویه کردم و زیر لب گفتم: سلام بر تو ای خون خدا، ای بزرگترین قربانی تاریخ!!
... و سفر ادامه دارد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
#حیات_معقول
🆔 @hayatemaqul