eitaa logo
حیرانی
228 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
80 ویدیو
2 فایل
شعر ناب
مشاهده در ایتا
دانلود
غير هرچه باشد ظل انسان است و بس معني انسان همانا است و بس هستِ فی المثل جسمی كه در وی جان، عليست وين بود روشن كه بودِ جسم از جان است و بس هركه خود را سوخت بی باكانه چون پروانه ديد شمع بزم آفرينش است و بس لفظ ايمان را هزاران معنی ار بینی بهل او بگزين كه اين معنای است و بس گوهر مهر وی ار داری به دل رو شاد زی زانكه در محشر همين گوهر درخشان است و بس مدح او می ‌خوان به و به و تا نگويی وصف او آيات است و بس در شب احمد در خود و در عرش و فرش ديد هر جا بنگرد ، نمايان است و بس خاك راه اهل شو تو هم او را ببين زانكه اين دولت نصيب اهل است و بس انبياء و اولياء را فيض از او می ‌رسد نور بخش انجم آری است و بس آدم و ادريس و شيث و هود را باشد مجير نی پناه نوح و داوود و سليمان است و بس در دل ماهی به دريا مونس يونس هم اوست نی انيس يوسف اندر چاه و زندان است و بس از زبان پور مريم هم بود ناطق به مهد هم سخن در طور نی با پور عمران است و بس هيچ دانی از چه گردون را دمی نبود قرار را در پی انجام فرمان است و بس مهر با آن گرم جولانی به ميدان وجود شاه ملك انّما را گوی چوگان است و بس در " و اِن مِن شئ " تحقيق ار رود هر ذرّه را بر بینی ثنا خوان است و بس حضرتش را كرده از جان چاكری اندر اين درگه نه دربان است و بس از ازل گسترده خوان نعمت او تا ابد اولين و آخرين را از اين خوان است و بس هشت كيهان را هم او فرمانده و فرمانروا نی كه تنها حكم او جاری به كيوان است و بس هشت خلد و هفت اختر شش جهت زو بر قرار نی قوام پنج حس و چار اركان است و بس می كند ثابت ملاقاتش به گاه نزع جان اين كه جان جمله را آن است و بس يا ای آنكه اندر كشور غيب و شهود شخص عالی جاه ذوالعزّ تو سلطان است و بس جنّت و نيران ندانم چيست اندر كيش من قرب تو جنّت بود ، بُعد تو نيران است و بس كرده ای را نيز مات خويشتن عقل ناسوتی نه تنها در تو حيران است و بس در بيابان غمت بس ها سرگشته اند همانا اين بيابان است و بس نی همين پروانه سوزد از شرار عشق تو بلكه بلبل هم ز سودای تو نالان است و بس خسروا شاها "صغير" آن بنده ی شرمنده ات كش به درد بی دوا لطف تو درمان است و بس @heyrani
هدایت شده از پاتوق بچه شیعه ها
آن یار دلنوازم... خاطره ای بسیار زیبا، از استاد زرین کوب نویسنده و تاریخ نگار ایران روز بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویر را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم ، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند، برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد: ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟ گفتم: استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم. خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند . همین طور که صحبت می کرد، دقیق نگاهش می کردم ، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین و باوقار. می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند. پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟ گفت: سؤالی داشتم گفتم: بفرما پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد گفت: ولی من اعتقاد ندارم پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد؟( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم ) گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من می کشید؟ گفتم : اگر از دستم بر بیاد، حتما ، چرا که نه؟ گفت: یک فال برام بگیرید گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید فاتحه ای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمی خوام ، می خوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی می گه؟ برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال . حافظ، عاشورا، اگه جواب نداد چی؟ عشق و علاقه ی این مرد به حافظ چی میشه؟ با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد. متوجه تردیدم شد، گفت: چی شد استاد؟ گفتم : هیچی، الان در خدمتتان هستم. چشمانم را بستم و فاتحه ای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم : زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ ز بر بخوانی در چارده روایت خدای من این غزل اگر موضوعش و وقایع روز و شب یازدهم نباشد، پس چه می تواند باشد ، سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم ، این غزل ، ویژه برای همین مناسبت سروده شده بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی می کرد و گریه می کرد طوری که چهار ستون بدنش می لرزید ، انگار داشتم روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود. متوجه شدم عده ای دارند ما را تماشا می کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده ، حالا دیگه می دونستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم . بلند شدم، دستم را گرفت میخواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم دستش را به نشانه ی ادب بوسیدم. گفت معتقد شدم استاد، معتقد بووودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی داد آن‌روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه ی من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند. پاتوق بچه شیعه‌ها @shia_patogh
.. پروردگارا ، و آنچه تاب آن را نداریم، بر ما تحمیل نکن . بقره ۲۸۶ @hayrani
‌‌ « تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ » ﺍﻳﻦ ﻫﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﻖّ ﻭ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ ; ﭘﺲ [ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ] ﺑﻪ ﻛﺪﺍم ﺳﺨﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ [ ﺳﺨﻦ ] ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ ؟ 🔰سوره مبارکه الجاثیه آیه (۶) 🔻کدام سخن؟ @hayrani