eitaa logo
حیرانی
227 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
80 ویدیو
2 فایل
شعر ناب
مشاهده در ایتا
دانلود
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی @Hayrani
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش جان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش @Hayrani
السّلامُ على أمي أوّل الأوطان وآخِر المنافي ‏سلامی نثار مادرم اولین وطنم و آخرین تبعیدگاه ‏⁧ @hayrani
جز آستان توام در جهان پناهی نیست سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست... @Hayrani
بسی گفتند: «دل از عشق برگیر! که نیرنگ است و افسون است و جادوست!» ولی ما دل به او بستیم و دیدیم، که این زهر است، امّا! نوشداروست... @Hayrani
خداوندا! پاهایم سست است، رمق ندارد . جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند ندارد . من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من وصراط تو که از مو نازک­تر است واز شمشیر بُرنده‌ تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم . من با این پاها در حَرَمت پا گذارده‌ام دورِ خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم ، جهیدم ، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امیـد دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم ‌ها، آنها را ببخشی. @Hayrani
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را @Hayrani
خدایا بر زبان ما «شکر» را جایگزین «غرغر و ناله» بفرما! @Hayrani
Every morning is a Fresh start Wake up with a thankful heart هر صبح آغازی تازه است ؛ با قلبی شکرگزار بیدار شو‌ ... @Hayrani
گرگ هاری شده‌ام هرزه پوی و دله دو شب درین دشت زمستان زدهٔ بی همه چیز می‌دوم، برده ز هر باد گرو چشم‌هایم چو دو کانون شرار صف تاریکی شب را شکند همه بی رحمی و فرمان فرار گرگ هاری شده‌ام، خون مرا ظلمت زهر کرده چون شعلهٔ چشم تو سیاه تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم آه، می‌ترسم، آه آه، می‌ترسم از آن لحظهٔ پر لذت و شوق که تو خود را نگری مانده نومید ز هر گونه دفاع زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی پوپکم! آهوکم چه نشستی غافل کز گزندم نرهی، گرچه پرستار منی پس ازین درهٔ ژرف جای خمیازهٔ جادو شدهٔ غار سیاه پشت آن قلهٔ پوشیده ز برف نیست چیزی، خبری ور تو را گفتم چیز دگری هست، نبود جز فریب دگری من ازین غفلت معصوم تو، ای شعلهٔ پاک بیشتر سوزم و دندان به جگر می‌فشرم منشین با من، با من منشین تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟ تو چه دانی که پس هر نگه سادهٔ من چه جنونی، چه نیازی، چه غمی‌ست؟ یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز بر من افتد، چه عذاب و ستمی‌ست دردم این نیست ولی دردم این است که من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتنم پوپکم! آهوکم تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم مگرم سوی تو راهی باشد چون فروغ نگهت ورنه دیگر به چه کارایم من بی تو؟ چون مردهٔ چشم سیهت منشین اما با من، منشین تکیه بر من مکن، ای پردهٔ طناز حریر که شراری شده‌ام پوپکم! آهوکم گرگ هاری شده‌ام! @Hayrani
دستانت ذات شعرند در فرم و معنا بی دستانت نه شعر بود نه نثر نه چیزی که به آن ادبیات می‌گویند ! @Hayrani
در زمستان می‌کند پنهان عبادت را درخت از بُرون گر خشک بینی، از درون سبز و تَرَست @Hayrani