بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
#آفــتــاب_در_حجــــــاب
قسمت #بیست_وسه
نه فقط #هرملۀ_بن_کاهل_اسدى که تیر را رها کرده است.. 
بلکه تمام لشکر دشمن ، چشم انتظار ایستاده است تا #شکستن تو و برادرت را تماشا کند و #ضعف و #سستى و #تسلیم را در چهره هاتان ببیند.
#امام #باصلابت و #شکوهى بى نظیر، دست به زیر خون على اصغر مى برد، خونها را در مشت مى گیرد و به #آسمان مى پاشد....
کلام امام انگار آرامشى آسمانى را بر زمین نازل مى کند:
نگاه خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان مى کند.
این #دشمن است که در هم مى شکند و این تویى که جان دوباره مى گیرى... 
و این ملائکه اند که فوج فوج از آسمان فرود مى آیند و بالهایشان را به تقدس این خون زینت مى بخشند،... 
آنچنان که وقتى نگاه مى کنى #یک_قطره از خون را بر زمین ، چکیده نمى بینى.
🏴پرتو نهم🏴
خودت را مهیا کن زینب.... 
که حادثه دارد به #اوج خودش نزدیک مى شود... 
اکنون هنگامه #وداع فرارسیده است.... 
اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او، خبر از #فراقى_عظیم مى دهد.
خودت را مهیا کن زینب که لحظه وداع فرا مى رسد.... 
همه #تحملها که تاکنون کرده اى ، #تمرین بوده است ، 
همه #مقاومتها، #مقدمه بوده است... 
و همه #تابها و #توانها، #تدارك این 
لحظه #عظیم_امتحان ! 
نه آنچه که #ازصبح تاکنون بر تو گذشته است ، بل آنچه از #ابتداى_عمر تاکنون سپرى کرده اى ، 
#همه براى #همین_لحظه بوده است.
وقتى روح از تن #پیامبر، مفارقت کرد... 
و جاى خالى نفسهاى او رخ نشان داد، 
تو صیحه زدى ، 
زار زار گریه کردى 
و خودت را به آغوش #حسین انداختى و با نفسهاى او #آرام گرفتى... 
#شش ساله بودى که مزه مصیبتى را مى چشیدى 
و طعم تسلى را تجربه مى کردى.
#مادر از میان در و دیوار فریاد کشید که
_✨فضه (14)مرا دریاب!
خون مى چکید از #میخهاى پشت در و آتش ستم به آسمان شعله مى کشید...
 و دود #غصب و تجاوز، تمام فضاى مدینه را مى انباشت.
#حسین اگر نبود... 
و تو را در آغوش نمى گرفت و چشمهاى اشکبار تو را به روى سینه اش نمى گذاشت، 
تو قالب تهى مى کردى از دیدن این فاجعه هول انگیز.... 
وقتى #حسن ، #پدر را با فرق شکافته و خونین ، آماده تغسیل کرد و بغض آلوده در گوش تو گفت :
_✨زینب جان ! بیاور آن کافور بهشتى را که پدر براى این روز خود باقى گذاشته است.. 
 تو مى دیدى... 
که چگونه ملائک دسته دسته از آسمان 
به زمین مى آیند و بر بال خود آرامش و سکون را حمل مى کنند.. 
که مبادا طومار زمین از این فاجعه عظمى در هم بپیچد 
و استوارى خود را از کف بدهد. 
تو احساس مى کردى که انگار خدا به روى زمین آمده است ، کنار قبر از پیش آماده پدر ایستاده است.. 
و فریاد مى زند: 
_✨الى ، الى ، فقد اشتاق الحبیب الى حبیبه . به سوى من بیاریدش ، به سوى من ، که اشتیاق دوست به دیدار دوست فزونى گرفته است.
تو دیدى که بر #طبق_وصیت پدر، حسن و حسین، تو انتهاى جنازه را گرفته بودند و دو سوى پیشین جنازه بر دوش 
دیگرى حمل مى شد.. 
و پیکر پدر همان جایى فرود آمد که آن دوش دیگر اراده کرده بود. 
و دیدى که وقتى خاك روى قبر، کنار زده شد، #سنگى پدید آمد که روى آن نوشته بود: 
🌟(این مقبره را نوح پیامبر کنده است براى امیر مؤ منان و وصى پیامبر آخرالزمان.)🌟
#ملائک ، یک به یک آمدند،... 
پیش تو زانو زدند و تو را در این عزاى عظماى هستى ، #تسلیت گفتند. 
اینها اما هیچ کدام به اندازه سینه #حسین ، براى تو تسلى نشد. 
وقتى سرت را بر سینه حسین گذاشتى و عقده هاى دلت را گشودى،... 
احساس کردى که زمین #آرام گرفت و آفرینش از #تلاطم ایستاد.
آرى ، سینه حسین هماره مصدر آرامش بوده است... 
و آفرینش ، شکیبایى را از قلب او وام گرفته است.
#حسن همیشه ملاحظه تو را مى کرد.
ابتدا وقتى نیش #زهر بر جگرش فرو نشست،... 
بى اختیار صدا زد...
اثری از  ✍سیدمهدی شجاعی                      
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
                
            