#لبخند_بزن_رزمنده☺️
#طنز_جبهه✨
#خنده_حلال 😁
قبل از عملیات بود...💣
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم 📞
به همرزمامون خبر بدیم 📢🤔
ڪه تڪفیریا نفهمن ...😅
یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍❤️
بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ... بدونید دهنم سرویس شده ..... 😁😜
#شهیدمصطفیصدرزاده♥️
#یادش_باصلوات🌱🦋
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#طنز_جبهه😅
#لبخند_بزن_رزمنده✨😂
🍃سه تا اصطلاح بود که توے #جبهه ها استفاده میشد
۱) چهره #ترکش پسند ☺️
(صورت نورانـے✨)
۲) مۅقعیت #ننه 😉
(سنگر تدارکات که مثل خانه پدری به آدم می رسند😂)
۳) رسد آدمی به جایی که بجز #خدا✨ نبیند
(در حال رد شدن از میان همسنگران ، که دست و پای آنان را لگد می کند 😆✌️🏻)
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
••| #لبخند_بزن_رزمنده😄|••
عازم جبهه بودم 😎. یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه به جبهه مےآمد.😍😃
مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مےرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مےڪرد👌.
به او گفتم: « مادر شما دیگه برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب مےشه.»😌
او در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونے!🙄 الهے ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو به ڪشتن مےده!»😐😂😂
#طنز_جبهه😂😁
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#لبخندبزنرزمنده😁✌️🏻
🌙↶شب عملیات بود...
حاج اسماعیل حق گو بہ علی مسگرۍ
گفٺ : ببین تیربارچۍ چہ ذکرۍ میگہ📿
کہاینطوری استوار جلوۍ
تیر و ترڪش ایستاده😎✌️🏻
و اصلا ترسۍبہدلش راه نمیده❌.
نزدیک تیربارچۍ شد و دید داره با خودش زمزمہ میکنہ : دِرِن،دِرِن،دِرِن...(آهنگ پلنگ صورتۍ!😂😆)
معلوم بود ایݩ آدم قبلا ذکرشو گفتہ کہ در مقابل دشمن اینگونہ ، شادمانہ☺️ مرگ رو بہ بازی گرفتہ💛✨🕊
#طنز_جبهه
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
*|°•🕊🌹|
#طنز_جبهه😁
#لبخند_های_خاکی☺️🌹
خرمشهر بودیم...
آشپز و کمک آشپز 👨🍳 تازه وارد بودند
و با شوخی بچه ها نا آشنا 😐
آشپز سفره رو انداخت وسط سنگر
و بعد بشقاب ها 🍽 رو چید جلوی بچه ها
رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد🧔🏻
و گفت: بچه ها! یادتون نره! 👍🏻😎
آشپز اومد 👨🍳و تند تند دوتا نون 🥖گذاشت
جلوی هر نفر و رفت🚶♂
بچه ها تند نون ها رو گذاشتند زیر پیراهنشو🙄
کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد، تعجب کرد!😳
تند تند برای هر نفر دوتا کوکو گذاشت و رفت 👣
بچه ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند
لای نون هایی که زیر پیراهنشون بود🤦♂😄
آشپز و کمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها 💔😡
زل زدند به سفره 👀 بچه ها هم شروع کردند
به گفتن شعار همیشگی (ما گشنمونه یا لله !) 🥄
که حاجی داخل سنگر شد و گفت چخبره؟ 🤷♂
آشپز دوید 🚶♂روبروی حاجی و گفت:
حاجی اینا دیگه کیند... 😡
کجا بودند!
دیوونه اند یا موجی؟!!😬😶
فرمانده با خنده پرسید چی شده؟ 😁
آشپز گفت: تو چشم بهم زدنی
مثل آفریقائی های گشنه هرچی بود بلعیدند!!😂😐
آشپز داشت بلبل زبونی میکرد که بچه ها
نون ها و کوکو ها رو یواشکی گذاشتند تو سفره
حاجی گفت این بیچاره ها که هنوز غذاشونو نخوردند 😳🤷♂
آشپز نگاه سفره کرد
کمی چشماشو باز و بسته کرد 😳🙄
با تعجب سرش رو تکونی داد 🤭
و گفت: جلل الخالق !؟
اینها دیوونه اند یا اجنه؟! 😱
و بعد رفت تو آشپز خونه....
هنوز نرفته بود
که صدای خنده بچه ها سنگرو لرزوند🤣🤣🤣
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh*