*|°•🕊🌹|
#طنز_جبهه😁
#لبخند_های_خاکی☺️🌹
خرمشهر بودیم...
آشپز و کمک آشپز 👨🍳 تازه وارد بودند
و با شوخی بچه ها نا آشنا 😐
آشپز سفره رو انداخت وسط سنگر
و بعد بشقاب ها 🍽 رو چید جلوی بچه ها
رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد🧔🏻
و گفت: بچه ها! یادتون نره! 👍🏻😎
آشپز اومد 👨🍳و تند تند دوتا نون 🥖گذاشت
جلوی هر نفر و رفت🚶♂
بچه ها تند نون ها رو گذاشتند زیر پیراهنشو🙄
کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد، تعجب کرد!😳
تند تند برای هر نفر دوتا کوکو گذاشت و رفت 👣
بچه ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند
لای نون هایی که زیر پیراهنشون بود🤦♂😄
آشپز و کمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها 💔😡
زل زدند به سفره 👀 بچه ها هم شروع کردند
به گفتن شعار همیشگی (ما گشنمونه یا لله !) 🥄
که حاجی داخل سنگر شد و گفت چخبره؟ 🤷♂
آشپز دوید 🚶♂روبروی حاجی و گفت:
حاجی اینا دیگه کیند... 😡
کجا بودند!
دیوونه اند یا موجی؟!!😬😶
فرمانده با خنده پرسید چی شده؟ 😁
آشپز گفت: تو چشم بهم زدنی
مثل آفریقائی های گشنه هرچی بود بلعیدند!!😂😐
آشپز داشت بلبل زبونی میکرد که بچه ها
نون ها و کوکو ها رو یواشکی گذاشتند تو سفره
حاجی گفت این بیچاره ها که هنوز غذاشونو نخوردند 😳🤷♂
آشپز نگاه سفره کرد
کمی چشماشو باز و بسته کرد 😳🙄
با تعجب سرش رو تکونی داد 🤭
و گفت: جلل الخالق !؟
اینها دیوونه اند یا اجنه؟! 😱
و بعد رفت تو آشپز خونه....
هنوز نرفته بود
که صدای خنده بچه ها سنگرو لرزوند🤣🤣🤣
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh*