eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
288 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. قسمت یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گوید: _به خدا قسم که این زن ، به سخن مى گوید. و پاسخ مى شنود: _کدام زن؟ واالله که این است. این ، این ، این ، این ، این ، این ، ملک طلق على است. قیامتى به پاکرده اى زینب! اینجا کوفه نیست. صحراى محشر است . یوم تبلى السرائر(23) است... و کلام تو فاروقى(24) است که اهل جهنم و بهشت را از هم مى کند. اى است که هر چه خرقه خدعه و تزویر و ریا را مى سوزاند.... آینه اى است که خلق را از دیدن خودشان به وحشت مى اندازد. اشک و آه و گریه و شیون ، کوفه را برمى دارد. هر چه سوهان ضجه ها تیزتر مى شود، صلاى تو جلاى بیشترى پیدا مى کند و برنده تر از پیش ، اعماق وجود مردم را مى شکافد و دملهاى چرکین روحشان را نشتر مى زند. همچنان و ادامه مى دهى: _✨مرگتان باد. و ننگ و نفرین و نفرت بر شما. در این معامله، سرمایه هستى خود را به تاراج دادید. بریده باد دستهایتان که خشم و غضب خدا را به جان خریدید.. و مهر خفت و خوارى و لعنت و درماندگى را بر پیشانى خود، نقش زدید. مى دانید چه جگرى از محمد مصطفى شکافتید؟ چه پیمانى از او شکستید؟ چه پرده اى از او دریدید؟ چه هتک حیثیتى از او کردید؟ و چه خونى از او ریختید؟ کارى بس هولناك کردید،... آنچنانکه نزدیک بود آسمان بشکافد، زمین متلاشى شود و کوهها از هم بپاشد. مصیبتى غریب به بار آوردید. مصیبتى سخت ، زشت ، بغرنج ، شوم و انحراف برانگیز. مصیبتى به عظمت زمین و آسمان. شگفت نیست اگر که آسمان در این مصیبت ، خون گریه کند. و بدانید که عذاب آخرت ، خوارکننده تر است و هیچ کس به یارى برنمى خیزد. پس این مهلت خدا شما را خیره و غره نکند. چرا که خداى عزوجل از شتاب در عقاب ، منزه است و از تاخیر در انتقام نمى هراسد. ''ان ربک لباالمرصاد.(25)'' به یقین خدا در کمینگاه شماست...✨ کوفه یکپارچه، ضجه و صیحه مى شود. گویى زلزله اى ناگهان، همه هستى همه را بر باد داده است. آتشفشانى که از اعماق دلت ، شروع به فوران کرده ، مهار شدنى نیست. شقشقه اى است انگار به سان شقشقیه پدر که تا تاریخ را به آتش نکشد فرو نمى نشیند... نه شیون و ضجه هاى مردم ، از زن و مرد و پیر و جوان ، و نه چشمهاى به خون نشسته دژخیمان و نه نگاههاى تهدیدآمیز سربازان ، هیچ کدام نمى تواند تو را از اوج و و و و خلق پایین بیاورد. اما... اما یک چیز هست که مى تواند و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است... و آن توست. و تو و به این اشارات مى سپارى ، مى کنى.. اثری از ✍سیدمهدی شجاعی ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت _آخ چقدر خوردیم😋😄 _چی چی و خوردیم هنوز یه بستنی🍦 باید به من بدی مریم از زیر میز لگدی به پاهای مهیا زد _برو بچه پرو .به شهاب پیام دادمـ بیاد دنبالمون الان میرسه بریم😁 _چرا گفتی خو خودمون میرفتیم _نه این وقت شب لازم نکرده تنها بریم به محض خارج شدن از پاساژ شهاب را کنار پژو مشکیش دیدن به طرفش رفتن و سوار ماشین شدند مهیا بار اولش بود که سوار ماشین شهاب می شد با کنجکاوی همه ماشین را نگاه می کرد که با صدای مریم به خودش آمد _شهاب بایست شهاب ماشین را نگه داشت _شهاب بی زحمت برامون بستنی🍦🍦 بگیر قولشو به مهیا دادم ولی نگرفتم شهاب باشه ای گفت و از ماشین پیاده شد بعد چند دقیقه شهاب سینی به دست به سمت ماشین آمد دخترا بستنی هایشان را برداشتند شهاب پشت فرمون نشست _داداش چرا برا خودت نگرفتی😕 _پشت فرمون که نمیشه مریم جان😊 مهیا دهانش را با دستمال پاک کرد _خب سید میخوردید، فوقش جریمه شدید دنگی میدادیم جریمه رو مگه نه مریم؟؟ _خانم رضایی بحث جریمه نیست خطرناکه مهیا سرش را تکان داد _میگم سید شما خیلی خوب قوانینو رعایت می کنید میشه تو این مورد الگو ی خودم قرارتون بدم فقط تو همین مورد ها😄 شهاب خیلی تلاش کرد تا خنده اش را جمع کند🙊 ولی زیاد موفق نبود چون لبخندی روی لبش شکل گرفت _هر جور راحتید خانم رضایی تا رسیدن دیگر صحبتی نکردند... دم در، مهیا از هردو تشکر کرد _مری جون فردا میبینمت به عشقم سلام برسون😁 _کوفت و مری جون😬 فردا ساعت 7ادرسی که برات فرستادم _۷صبح مگه می خوایم بریم کله پزی؟ _بله میخوایم بریم کله ی تورو بپزیم😜 _نمک😄 مهیا وارد خانه شد... مهلا خانم با دیدن دخترش ذوق زده به طرفش رفت _اومدی مادر😊 _نه هنو تو راهم😄 _دختر گنده منو مسخره میکنی😁 _مسخره چیه شما تاج سری👑😉 _حالا این چیه دستت مهلا خانم با یادآوری قضیه اخم هایش را باز کرد _بیا ببین شال گردنتو آماده کردم مهیا از دستش گرفت و دور گردنش انداخت... گونه ی مادرش را بوسید😘 _وای مامان خیلی قشنگه مرسی... بابایی کجاست _رفته مسجد _پس من برم بخوابم شب بخیر _شب بخیر مهلا خانم اشک😢 گوشه ی چشمش را پاک کرد _خدایا شکرت دخترمو بهم برگردوندی 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ ೋღ @hazraate_eshgh ღೋ 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞