eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
288 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. قسمت صداى نفس نفسى از پشت سر توجهت را بر نمى انگیزد و وقتى به عقب بر مى گردى،... را مى بینى که با و از خیمه در آمده است ، با تکیه به عصا، به تعب خود را ایستاده نگاه داشته است ، خون به چهره زرد و نزارش دویده است ، و چشمهایش را حلقه اشکى آذین بسته است: _✨شمشیرم را بیاور عمه جان ! و یارى ام کن تا به دفاع از امام برخیزم و خونم را در رکابش بریزم. دیدن این حال و روز سجاد و شنیدن صداى تبدارش که در کویر غربت امام مى پیچید، کافیست تا زانوانت را با زمین آشنا کند، صیحه ات را به آسمان بکشاند... و موهایت را به چنگهایت پرپر کند و صورتت را به ناخنهایت بخراشد... اگر تو هم در خود بشکنى ، تو هم فرو بریزى ، تو هم سر بر زمین استیصال بگذارى ، تو هم تاب و توان از کف بدهى ، امام را در این برهوت غربت و تنهایى ، کند؟ این انگار صداى دلنشین هم اوست که : _✨خواهرم ! را دریاب که زمین از ، نماند. امام ، تو را از جا مى کند... و تو پروانه وار این شمع نیم سوخته را به آغوش مى کشى... و با خود به درون خیمه مى برى. صبور باش على جان ! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است . بارهاى رسالت ما بر زمین است. تا تو سجاد را در بسترش بخوابانى و تیمارش کنى . امام به پشت خیام رسیده است و تو را باز فرا مى خواند: _✨خواهرم ! دلم براى مى تپد، کاش بیاوریش تا یک بار دیگر ببینمش و... هم با این کوچکترین علقه هم وداع کنم. با شنیدن این کلام ، در درونت با همه وجود فریاد مى کشى که : _✨نه! اما به چشمهاى شیرین برادر نگاه مى کنى و مى گویى : _✨چشم! آن سحرگاه که پدر براى ضربت خوردن به مسجد مى رفت ، در خانه تو بود. شبهاى خدا را تقسیم کرده بود میان شما دو برادر و خواهر،... و هر شب بالش را بر سر یکى از شما مى گشود. تنها سه لقمه ، تمامى افطار او در این شبها بود و در مقابل سؤ ال شما مى گفت : _✨دوست دارم با شکم گرسنه به دیدار خدا بروم. آن شب ، بى تاب در حیاط قدم مى زد، مدام به آسمان نگاه مى کرد و به خود مى فرمود: _✨به خدا دروغ نیست ، این همان شبى است که خدا وعده داده است. آن ، آن ، وقتى گفتند و پدر کمربندش را براى رفتن محکم کرد و با خود ترنم فرمود: _✨اشدد حیازیمک للموت و لا تجزع من الموت، فان الموت لاقیکا اذا حل بوایکا(13)✨ حتى خانه نیز به فغان درآمدند و او را از رفتن بازداشتند. نوکهایشان را به رداى پدر آویختند و التماس آمیز ناله کردند. آن سحرگاه هم با تمام وجود در درونت فریاد کشیدى که : _✨نه ! پدر جان ! نروید. اما به چشمهاى پدر نگاه کردى و آرام گرفتى : _✨پدر جان ! جعده را براى نماز بفرستید. و پدر فرمود: _✨لا مفر من القدر... از قدر الهى گریزى نیست. را گرم درآغوشت مى فشردى... سر و صورت و چشم و دهان و گردن او را غریق بوسه کنى و او را چون قلب از درون سینه در مى آورى... و به مى سپارى. امام او را تا مقابل صورت خویش بالا مى آورد، چشم در چشمهاى بى رمق او مى دوزد و بر لبهاى به نشسته اش بوسه مى زند. پیش از آنکه او را به دستهاى بى تاب تو باز پس دهد،... دوباره نگاهش مى کند، جلو مى آورد، عقب مى برد و ملکوت چهره اش را سیاحتى مى کند. اکنون باید او را به دست تو بسپارد... و تو او را به سرعت به خیمه برگردانى که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز، گونه هاى لطیفش را بیازارد. اما ناگهان میان دستهاى تو و بازوان حسین ، میان دو دهلیز قلب هستى ، میان سر و بدن لطیف على اصغر، تیرى فاصله مى اندازد... و خون کودك شش ماهه را به مى پاشد. نه فقط که تیر را رها کرده است... اثری از ✍سیدمهدی شجاعی __________________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. قسمت مى توانى ببینى که اکنون حسین چه مى کند.... را به سمت ! دشمن پیش مى راند، یا شمشیر را دور سرش مى گرداند... و به سپاه دشمن مى برد یا و نیزه را از اطراف خویش دفع مى کند،.. یا سپر به دشمن مى ساید، یا در محاصره نامردانه سیاهدلان چرخ مى خورد، یا به ضربات نابهنگام اما هماهنگ عده اى ، از اسب ... آرى ، لحن این لاحول ، آهنگ فرو افتادن خورشید بر زمین است. تو ناگهان از زمین کنده مى شوى... و به سمت پر مى کشى و از فاصله اى نه چندان دور، را مى بینى که بر گرد سوار فرو افتاده خویش مى چرخد،... و با هجمه هاى خویش ، دشمن را بازتر مى کند. چه باید بکنى ؟ حسین به در خیمه داده است... اما دل ، تاب و قرار ماندن ندارد... و دل مگر حسین است و فرمان مگر غیر از فرمان ؟ اگر پیش بروى فرمان پیشین حسین را نبرده اى و اگر بازپس بنشینى ، تمکین به این دل حسینى نکرده اى. کاش حسین چیزى بگوید.. و به کلام و را روشنى ببخشد. این صداى اوست که خطاب به تو فریاد مى زند: _✨دریاب این کودك را! و تو چشم مى گردانى... و را مى بینى که بى واهمه از هر چه سپاه و لشکر و دشمن به سوى حسین مى دود... و پیوسته را صدا مى زند. تو جان گرفته از فرمان حسین ، تمام توانت را در پاهایت مى ریزى و به سوى کودك خیز بر مى دارى.... صداى تو را مى شنود... و حضور و تعقیب را در مى یابد اما بنا ندارد که گوش جز به دلش و سر جز به حسینش بسپارد.... وقتى تو از پشت ، پیراهنش را مى گیرى و او را بغل مى زنى ، گمان مى کنى که به چنگش آورده اى و از رفتن و گریختن بازش داشته اى . اما هنوز این گمان را در ذهن مضمضه نکرده اى... که او چون ماهى چابکى از تور دستهاى تو مى گریزد.. و خود را به امام مى رساند. در میان ، نیست... این را و هر دو مى گویند.... پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى و ببینى که شمشیرش را به قصد حسین فرا مى برد و ببینى که نیز دستش را به از امام بلند مى کند... و بشنوى این کلام کودکانه عبداالله را که: _✨تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك! و ببینى که ، سبعانه فرود مى آید و از دست نازك عبور مى کند،... آنچنانکه دست و بازو به پوست ، مى ماند. و بشنوى نواى (وا اماه ) عبداالله را که از اعماق جگر فریاد مى کشد... و را به مى طلبد. و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد... و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش مى دهد: _✨صبور باش عزیز دلم! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودى با پدرت دیدار خواهى کرد و آغوش پیامبر را به رویت گشاده خواهى یافت و... و ببینى ... نه ... دستت را به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى که چگونه دو پیکر و به هم دوخته مى شود.... حسین تو اما با اینهمه زخم ، هنوز ایستاده مانده است... ناى دوباره برنشستن بر اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان برپا بماند. آنچه اکنون براى تو مانده ، غرق به خون عبداالله است و خون آلوده حسین. تلاش مى کند که از تو و خیمه ها بگیرد... و جنگ را به میانه میدان بکشاند. اما کدام جنگ ؟ جسته و گریخته مى شنوى که او همچنان به دشمن خود پند مى دهد، نصیحت مى کند... و از عواقب کار، برحذرشان مى دارد. و به روشنى مى بینى که ضارب و مضروب خویش را انتخاب مى کند. از سر تنى چند مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد. اگر در جبین نسلهاى آینده کسى ، نور مى بیند، از او ... اثری از ✍سیدمهدی شجاعی __________________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. قسمت یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گوید: _به خدا قسم که این زن ، به سخن مى گوید. و پاسخ مى شنود: _کدام زن؟ واالله که این است. این ، این ، این ، این ، این ، این ، ملک طلق على است. قیامتى به پاکرده اى زینب! اینجا کوفه نیست. صحراى محشر است . یوم تبلى السرائر(23) است... و کلام تو فاروقى(24) است که اهل جهنم و بهشت را از هم مى کند. اى است که هر چه خرقه خدعه و تزویر و ریا را مى سوزاند.... آینه اى است که خلق را از دیدن خودشان به وحشت مى اندازد. اشک و آه و گریه و شیون ، کوفه را برمى دارد. هر چه سوهان ضجه ها تیزتر مى شود، صلاى تو جلاى بیشترى پیدا مى کند و برنده تر از پیش ، اعماق وجود مردم را مى شکافد و دملهاى چرکین روحشان را نشتر مى زند. همچنان و ادامه مى دهى: _✨مرگتان باد. و ننگ و نفرین و نفرت بر شما. در این معامله، سرمایه هستى خود را به تاراج دادید. بریده باد دستهایتان که خشم و غضب خدا را به جان خریدید.. و مهر خفت و خوارى و لعنت و درماندگى را بر پیشانى خود، نقش زدید. مى دانید چه جگرى از محمد مصطفى شکافتید؟ چه پیمانى از او شکستید؟ چه پرده اى از او دریدید؟ چه هتک حیثیتى از او کردید؟ و چه خونى از او ریختید؟ کارى بس هولناك کردید،... آنچنانکه نزدیک بود آسمان بشکافد، زمین متلاشى شود و کوهها از هم بپاشد. مصیبتى غریب به بار آوردید. مصیبتى سخت ، زشت ، بغرنج ، شوم و انحراف برانگیز. مصیبتى به عظمت زمین و آسمان. شگفت نیست اگر که آسمان در این مصیبت ، خون گریه کند. و بدانید که عذاب آخرت ، خوارکننده تر است و هیچ کس به یارى برنمى خیزد. پس این مهلت خدا شما را خیره و غره نکند. چرا که خداى عزوجل از شتاب در عقاب ، منزه است و از تاخیر در انتقام نمى هراسد. ''ان ربک لباالمرصاد.(25)'' به یقین خدا در کمینگاه شماست...✨ کوفه یکپارچه، ضجه و صیحه مى شود. گویى زلزله اى ناگهان، همه هستى همه را بر باد داده است. آتشفشانى که از اعماق دلت ، شروع به فوران کرده ، مهار شدنى نیست. شقشقه اى است انگار به سان شقشقیه پدر که تا تاریخ را به آتش نکشد فرو نمى نشیند... نه شیون و ضجه هاى مردم ، از زن و مرد و پیر و جوان ، و نه چشمهاى به خون نشسته دژخیمان و نه نگاههاى تهدیدآمیز سربازان ، هیچ کدام نمى تواند تو را از اوج و و و و خلق پایین بیاورد. اما... اما یک چیز هست که مى تواند و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است... و آن توست. و تو و به این اشارات مى سپارى ، مى کنى.. اثری از ✍سیدمهدی شجاعی ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh