#روضه_امام_کاظم_ع
🍂🍁🔴 روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ شَهادت اباالرِضا آقا موسی ابنِ جَعفر علیه السلام و حرکت قافلۀ حضرت اباعبدالله علیه السلام_ حاج حسن خلج 🔴🍁🍂.
😭😭
اینقدر آقا موسی بن جعفر امروز دلواپس معصومهش بود ... لحظه های آخر ، سرش رو دامن امام رضا ، هی میگفت رضاجان ، حواست بهش باشه ... معصومۀ من مثل گلِ ... معصومۀ من طاقت بی احترامی نداره ...
هی امام رضا میگفت آقا خیالت راحت باشه ... بابا، خودم مثل شیر بالا سرش هستم ... و همینجور هم بود ...
اما دلها بسوزه برای حسین ... میخوایم خیلی گریه کنیم امروز ...
چُنان در خیمه ها آتش به پا شد
که آتش هم به وحشت مبتلا شد
چی میخوای بگی ... صحبت دختره دیگه ... دختر حسین و دختر موسی بن جعفر ...
چُنان آتش به وحشت مبتلا شد
که دامنها ، پناهِ شعله ها شد
طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان ( به یاد شام غریبان)
😭😭
همه روضه خون بشید ...
طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان
قامت زینب ز ألم خم شده ... ساربان ساربان
نمیدونم کدوم دل گوشه کنار مجلس، مجلسو نگه داشته ... همینقدر میدونم این سفره ، یه سفره خصوصی بود برای خصوصیا ... رفتنیا رفتند، بقیه رو زینب نگه داشته ...
ماه رجبُ ماهِ زیارتی امام حسین ... امشب، فردا شب ، کاروان ابی عبدالله راه میفته ... دست زن و بچشو میگیره توی این بیابونا ...
ابن عباس ، محمد حنفیه،(هرکسی بوده نمیدونم) مثل امشب اومد جلوی قافله ابی عبدالله رو گرفت توی مدینه ...
آقا ...
کجا میبری این زن و بچهرو ؟! ...
فرمود برو کنارم مأمورم ... جدم دستور داده باید برم کربلا وعده دیدار دارم ...
آقا ...
میخوای بری ، برو ... زن و بچه رو کجا میبری؟! زینب رو کجا میبری؟! ... این بچه های قد و نیم قد دیگه چرا ؟! ...
تا این حرفو زد یه وقت دیدن پردهی محمل زینب رفت کنار ... خانم سرشو بیرون آورد ...
ابن عباس برو کنار ... حالا دیگه کارت به جایی رسیده بین من و حسین میخوای جدایی بندازی ؟! ... من هرجا حسین بره میرم ...
😭😭
ای حسین ...
خدارو شکر ... روزیت شد با این قافله همسفر بشی ... عاشورا کربلا باشی ان شا الله ... هیچ بعید نیست بخدا ...
یک روز میرسد که در آغوش گیرمت
هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای !
کاروان راه افتاد ، چه کاروانی ...
تو یه محمل لیلا نشسته... گاهی پردهرو کنار میزنه قد و بالای اکبرو نگاه میکنه ...
تو یه محمل نجمه نشسته ... گاهی پردهرو کنار میزنه قد و بالای قاسم نگاه میکنه ...
اما تو یه محمل یه خانومی نشسته ، احتیاج نیست پردهرو کنار بزنه ... جیگرپارهش توی بغلشه ... گاهی ملافهرو کنار میزنه میگه علی اصغر ... ببینم کربلا چه میکنی مادر ...
هرکی میخواد هرچیزی بگیره یا الله ... بسم الله ...
اونی که کربلا میخواد بسم الله ... اونی که معرفتشو میخواد بسم الله ... اونی که عاشقش شده بسم الله ...
علی علی علی ... لای لای علی ...
تو یه محمل یه خانومی نشسته ... گاهی پرده رو کنار میرنه قد و بالای عمو عباسشو نگاه میکنه ... زیر لب میگه الحمدلله ...
همه بیبیها توی محملها نشستند ... نوبت رسید به علیامخدره زینب ... حالا زینب میخواد بیاد سوار بشه ...
ای داد بیداد ...
جوونای بنی هاشم این بازوهای پیچیدهرو بهم گره کردند ، از درب خونه تا کنار محمل ، دیوار ساختند دوطرف ... نکنه دل شب ، چشم نامحرمی به سایهی قد و بالای زینب بیفته ...
خانوم رو با یه جلال و جبروتی آوردند پای محمل ... محمل بلنده ... بی بی زینب چه جوری سوار بشه ؟! ... پله میخواد ...
قمر بنی هاشم اومد زانو خم کرد ... علی اکبر محملرو گرفت ... خوده حسین اومد زیر بقلای زینبرو گرفت ...
آی زینب ...
فلک دارد سرِ آزار زینب
نخواهد گرمیِ بازار زینب
این جلال و جبروترو که دید ، این آسمون تاب نیاورد ...
گفت حالا یه کاری میکنم زینب ... دور فلک چرخید ...
عصر روز یازدهم ...
همین زینب میخواد سوار محمل بشه ... یه نگاه کرد دید یه طرف حسین افتاده ... کنار علقمه عباس افتاده ... خیمه دارالحرب علی اکبر و قاسم ...
خودش یکی یکی بانوانرو سوار کرد ، بچه هارو بغل خانومها سپرد ... حالا نوبت زینبه ...
یه نگاه کرد دید کسی نیست ... صدا زد حسین ... پاشو به داد زینب برس ...
حسین ....
این حسین خیلی کارا ازش برمیاد ...
هزارسال گذشت از حکایت زینب
هنوز مهدی صحرانشین سیه پوش است
#حاج_حسن_خلج
#روضه_امام_موسی_الکاظم_علیه_السلام
#روضه_امام_کاظم_ع
مداح: #حاج_محمود_کریمی
کُنج سیاه چال غریبی عزیز داشت
پیری شکسته که جگری ریز ریز داشت
دلتنگیاش برایِ رضا سینه سوز بود
قلبی برای دخترکَش ناله خیز داشت
با دستهای بسته فقط ناسزا شنید
زخمِ زبانِ قاتلِ او نیشِ تیز داشت
دیشب صدای سرفهی او تا سحر كشيد
زنجیر بِینِ حلقهی خود یک مریض داشت
زنجیر را کشید کمی قد کشیده شد
این استخوانِ پا چِقَدر خُرده ریز داشت
او روی در شکسته و مادر به پشتِ در
تشییع او به روضهی زهرا گریز داشت
بر روی تخته پاره تنش گیر کرده بود
انگار لنگه در دو سه تا میخِ تیز داشت
اول مدینه بعد دلم کاخِ شام رفت
زندان هرآنچه داشت ویرانه نیز داشت
با گریه گفت عمه مرا میدهد نشان
نامحرمی که تکه کلامِ کنیز داشت...
سر بين طشت بود و حرامی کنارِ طشت
نامرد بِینِ دست شرابی غلیظ داشت
#شاعر:حسن لطفي
*ديدن دَرِ زندان باز شد ، چهار حَمّال روي يك تخته ي در،امام ما رو مي آوردند، با خودشون مي گفتند:چقدر اين بدن سنگينِ،اين همه سال تو زندان بوده،چقدر سنگين؟ روپوش رو كنار زدن ديدن غل و زنجير هنوز به دست و پاشه...جانِ عالم فداش...
جارچي كنارشون جار ميزد: رافضي ها! بياييد بدن امام خودتون رو ببريد،هي صدا مي زد: "هذا امام الرافضه" اين امام از دين خارج شده هاست...بدن رو روي پل گذاشتن،چند روز نگذاشتن دست بزنن...اما موقع كفن و دفن كردن، كفن هاي نفيس آوردن...اي بي كفن حسين....*
کیست این کشته که جان همه قربان تنش!
خاک صحرا کفن و خونِ گلو پیرهنش
نيزه را سرور من بسترِ راهت كردي
شام را غلغه ي صبحِ قيامت كردي
بر لب تشنه ات آن روز حکایت می کرد
خاتمی را که در انگشت شهادت کردی
اکبر و قاسم و عباس کجایند ، کجا
عشق چون این همه را بردی و غارت کردی؟
*اما موسي بن جعفر،هلاكِ عمو جانش اباالفضلِ...*
بر لب آبم و از داغ لبت می میرم
هر دم از غصه ي جانسوز تو آتش گیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
#روضه_امام_کاظم_ع
مداح: #سید_مجید_بنی_فاطمه
چه تشییع چهار نفره
چرا تابوتش تخته های دره
چرا کسی نیست خدا مگه :
این کشته بی پسره
شهید شده و یه دختری داره که بی خبره
خدایا چقدر نحیفِ تنش
ولی چرا پس سنگینه بدنش؟
داره هنوزم یه عالمه زنجیر زیر پیرنش
کبودی داره خدا میدونه که چقدر زدنش
انگار رفته از یاد
کنج دام صیاد
آخر از پا افتاد واویلا ..
ای وای داد بیداد
قاتل حکمش رو داد
امشب میشه آزاد واویلا ..
ــــــــــ
خدا میدونه که چی میکشید
امونش پای شکسته برید
چه ناسزاها به فاطمه میدادن ومیشنید
غریبونه رفت ولی أخرش بچه هاشوندید ..
چقدر شبیه حسین میمونه
یهودی اونو خارجی میخونه ..
تموم تنش شده مثه زینب پراز نشونه
تو این همه سال یا سیلی میخورده یا تازیونه
آقا آقام آقام .. آقاجان ..
به شب نشینی زندانیان خورم حسرت
که نقل محفلشان دانه های زنجیر است
*یکی از زندانبانا گفت خیلی دلم سوخت دیدم موسی بن جعفر داره حیاط نگاه میکنه از پنجره دست و پا غل و زنجیر بسته دختر و پسرم داشتن بازی میکردن دیدم آقا گریه میکنه .. (اینا خیلی سنگدل بودن) اما گفت یه جا دلم سوخت دیدم موسی بن جعفر داره نگاه میکنه بچه هام دارن بازی میکنن زیر لب میگه معصومه جان .. رضا جان .. خیلی دلم براتون تنگ شده .. (یه اشاره کوچیککنم) اینجا دشمن میگه یه جا دلمون به حال موسی بن جعفر سوخت اونم این لحظه بود .. اما تو کربلا دشمن گفت ما یه جا دلمون به حال حسین سوخت .. اون وقتی که حسین علی اصغر و بالا گرفت حرمله تیر به گلوی علی زد .. دیدن حسین میره سمت خیمه برمیگرده ..*
بلند بگو
#روضه_امام_کاظم_ع
مداح: #سید_مجید_بنی_فاطمه
چه تشییع چهار نفره
چرا تابوتش تخته های دره
چرا کسی نیست خدا مگه :
این کشته بی پسره
شهید شده و یه دختری داره که بی خبره
خدایا چقدر نحیفِ تنش
ولی چرا پس سنگینه بدنش؟
داره هنوزم یه عالمه زنجیر زیر پیرنش
کبودی داره خدا میدونه که چقدر زدنش
انگار رفته از یاد
کنج دام صیاد
آخر از پا افتاد واویلا ..
ای وای داد بیداد
قاتل حکمش رو داد
امشب میشه آزاد واویلا ..
ــــــــــ
خدا میدونه که چی میکشید
امونش پای شکسته برید
چه ناسزاها به فاطمه میدادن ومیشنید
غریبونه رفت ولی أخرش بچه هاشوندید ..
چقدر شبیه حسین میمونه
یهودی اونو خارجی میخونه ..
تموم تنش شده مثه زینب پراز نشونه
تو این همه سال یا سیلی میخورده یا تازیونه
آقا آقام آقام .. آقاجان ..
به شب نشینی زندانیان خورم حسرت
که نقل محفلشان دانه های زنجیر است
*یکی از زندانبانا گفت خیلی دلم سوخت دیدم موسی بن جعفر داره حیاط نگاه میکنه از پنجره دست و پا غل و زنجیر بسته دختر و پسرم داشتن بازی میکردن دیدم آقا گریه میکنه .. (اینا خیلی سنگدل بودن) اما گفت یه جا دلم سوخت دیدم موسی بن جعفر داره نگاه میکنه بچه هام دارن بازی میکنن زیر لب میگه معصومه جان .. رضا جان .. خیلی دلم براتون تنگ شده .. (یه اشاره کوچیککنم) اینجا دشمن میگه یه جا دلمون به حال موسی بن جعفر سوخت اونم این لحظه بود .. اما تو کربلا دشمن گفت ما یه جا دلمون به حال حسین سوخت .. اون وقتی که حسین علی اصغر و بالا گرفت حرمله تیر به گلوی علی زد .. دیدن حسین میره سمت خیمه برمیگرده ..*
بلند بگو
aliakbarya.mp3
14.8M
#روضه_امام_کاظم_ع
استاد حاج غلامرضا سازگار
سال 1398