در میان عاشقان مخلص خدا، در بهشت
عصر پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
#گلزار_شهدا #بهشت_زهرا (س)
توفیقی دست داد تا در کنار دوستان عزیزم
#داوود_دشتی ، #جانباز دفاع مقدس که متاسفانه پس از عمل پیوند کبد، درگیر دیالیز کلیه هاست و اخیرا هم خورد زمین و پایش شکست.
داوود از جانبازان شیمیایی دفاع مقدس و از بچه های فعال و باصفای #گروه_تفحص و کشف شهداست.
خیلی برایش دعا کنید.
#سیداحمد_میرطاهری ، رزمنده #دفاع_مقدس که بعد از پایان جنگ، همچنان در منطقه باقی ماند و در کنار شهیدان #علی_محمودوند و #مجید_پازوکی ، سالها مسئولیت گروه تفحص و کشف شهدای لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص) را برعهده داشت و دل مادران شهدای مفقود را شاد کرد.
الحمدلله رب العالمین، در کنار این عزیزان، عشق می کنم و اینروزها که خیلی با خودم درگیر هستم و احوال خوشی ندارم، حالم بهتر می شود!
خدا هر دوی این عزیز را حفظ کند و شفاعت اهلبیت (ع) و شهدا را روزیشان گرداند.
حمید داودآبادی
احساس تکلیف، یعنی این!
جانبازه
اونم شیمیایی.
همیشه کپسول اکسیژن روی کولش داره که حالش بد نشه.
سالها قبل احساس تکلیف کرد و برای دفاع از اسلام و انقلاب و کشور رفت جبهه و شیمیایی شدید شد و ریه هاش داغون شدند.
این روزها به عشق دوستان شهیدش، احساس تکلیف کرده و پنجشنبه هرهفته از اوج گرمای تابستان گرفته تا اوج سرمای استخوان سوز زمستان، کار خودش را می کند.
عشق می کند.
کیف می کند.
به هیچکس هم کاری ندارد.
مزاحم اوقات الکی خوش ما هم نیست!
در سرمای زمستان که ما، در خود فرو می رویم، پای برهنه، کپسول اکسیژن بر دوش، شلنگ آب را به دست می گیرد و مزار شهدا را شستشو می دهد.
آقا #سعید_ابوالحسنی #جانباز #دفاع_مقدس را پنجشنبه ها در قطعه ۵۰ گلزار شهدای #بهشت_زهرا (س) زیارت می کنم و بر روی چون ماهش بوسه می زنم.
خدا را شکر بر بودن چنین عزیزانی که احساس تکلیف و وظیفه را یادمان می دهند.
ممنون از دوست عزیزم آقا "مرتضی طوبایی زاده" بخاطر این عکسها.
حمید داودآبادی
تیر ۱۴۰۳
از اوج معرفت، تا اوج بیمعرفتی!
اردیبهشت امسال، در #نمایشگاه_کتاب #تهران ، در غرفه #نشر_شهید_کاظمی ، یکی را دیدم که خیلی بهم اظهار لطف و محبت کرد. وقتی فهمید مشکل #دیابت دارم، گفت که با یکی از مسئولین دارویی #هلال_احمر نسبت نزدیکی دارد و خواهش کرد هرگونه مشکل #دارو یا مخصوصا #انسولین دارم، حتما به او پیام بدهم.
چندی پیش، کد پیگیری نسخه انسولین #نوومیکس را که دکتر برایم نوشته بود، برایش فرستادم و تاکید کردم که در درمانم تاثیر زیادی دارد. کلی اظهار محبت کرد و ....
رفت که رفت. انگار نه انگار که برای درمانم به آن نیاز دارم!
چندی پیش برای اینکه روحیه بگیرم و خستگی روحیام در برود، مثل همیشه رفتم #مسجد به دستبوسی #جانباز عزیز #حمید_حق_شناس .
وقتی از احوالم پرسید و اینکه چرا در #بیمارستان بستری بودم، از دهانم پرید که یک مدل انسولین هست که خیلی در درمان دیابت تاثیر دارد ولی قیمتش آزاد است و خیلی بالاست.
وقتی پرسید: مگه قیمتش چنده؟
ناخواسته از دهانم پرید: یک دوره سه ماههاش میشود حدود ۶۰ میلیون تومان.
واویلایی شد.
از حمید اصرار که شماره کارتت را بده، من مقداری پس انداز دارم و با افتخار هزینه انسولین تو را میدهم، و از من انکار که: نه، خیلی ممنونم.
حمید همچنان قسم میداد و اصرار دارد که شماره کارتم را بدهم.
ناخواسته یاد آن عزبز افتادم که جلوی دیگران، پرادعا و لافزن، گفت که هر مشکل دارویی داشتی حتما به من پیام بده تا در اولین فرصت برایت حل کنم. کی بهتر و واجبتر از شما!
گر معرفت دهندت، بفروش کیمیا را
گر کیمیا دهندت، بیمعرفت، گدایی
ننوشتم که شما درخواست شماره کارت کنید!
ممنون از لطفتون.
نوشتم که معنای این شعر قدیمی را دریابیم و لاف نزنیم.
آن هم نه از جیب خود، که از بیتالمال!
حمید داودآبادی تیر ۱۴۰۴
@hdavodabadi