eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
خونه‌ام رو میفروشم و هزینه سلاح مقاومت میکنم...
زلزله در خانۀ ده‌نمکی! اگر اشتباه نکنم، سال ۱۳۷۷ بود. اون‌روزها خیلی مسلمون‌تر از امروز بودیم و از روایتی که برامون می‌گفتند: "هرکس سه جمعه بدون عذر، به نمازجمعه نرود، مسلمان نیست!" شدیداً می‌ترسیدیم. کم مونده بود از چهارشنبه بریم برای شرکت در نمازجمعه جابگیریم!   راستش ما که برای مُشت کلفت کردن و شعاردادن علیه شرق و غرب و شمال و جنوب، گوش دادن به خطبه‌ها نمی‌رفتیم. از زمان جنگ، پاتوق بچه رزمنده‌ها، جلوی مسجد دانشگاه تهران بود که بهش می‌گفتند: "چهارراه ماچ و بوسه". بی‌خود فکر اون‌جوری نکنید! وقتی از جبهه می‌اومدیم مرخصی، قرارمون در نمازجمعه، اون‌جا بود و دیدوبازدید و روبوسی.   اون‌وقتا "مسعود ده‌نمکی" کَرَمِ اون روزاش، خیلی بیشتر از کِرمِ این روزاش بود و به‌قول امروزی‌ها لاکچری بود!   آدم رو برق بگیره، جوّ نگیره! اون هفته مسعود جوّگیر شد و گفت: - بچه‌ها، همه بعد نمازجمعه، ناهار بیایید خونۀ ما! دمش گرم. ما هم یه مُشت گشنه‌گدا، از خداخواسته، بعد نماز، نشستیم ترک موتور همدیگه و رفتیم خونۀ مسعود که فکر کنم طرفای تهرانپارس بود. طبقۀ چهارم یک آپارتمان اجاره کرده بود و گویی اون‌روز زن و بچه‌اش خونه نبودند. همۀ ارازل و اوباشی که مسعود سردسته‌شون بود، ریختیم اون‌جا.   اگه درست یادم باشه: صالح همتی، اصغر اللهیاری، مجید ولی‌زاده، خود مسعود و چندتای دیگه. من‌که جزو ارازل حساب نمی‌شدم. بچه‌مثبت بودم ولی چون با اونا می‌گشتم، اخلاق فاسدم خراب شده بود!   تا مسعود گفت: - بچه‌ها، راحت باشید، هرکی یه تیکه از خودش رو کند، انداخت یه گوشه: یکی دستش رو یکی پای مصنوعیش رو اونایی هم که زیرشلوار نداشتند، با شلوارک و ... ولو شدند وسط اتاق.   خدائیش انگار از قحطی برگشته بودیم! تخمه، پفک، چیپس، میوه ... عین جاروبرقی می‌لومبوندیم.   همین‌طور که الکی‌خوش بودیم و با یادآوری خاطرات مثبت 18 جنگ، پتۀ همدیگه رو می‌ریختیم روی آب و قهقهۀ خرکی‌مون توی ساختمون پیچیده بود، یه‌دفعه متوجه شدیم لوستر وسط اتاق داره عربی می‌رقصه!   مجید ولی‌زاده خندید و گفت: - بچه‌ها ... مثل این‌که داره زلزله میاد ... همه زدیم زیرخنده که ... چی؟ زلزله‌؟! وای زلزله ...   همۀ اونایی که تا چنددقیقه پیش داشتند از لَت‌وپار کردن لشکر کماندویی عراق در شلمچه، خالی می‌بستند، انگار برق هزار وُلت بهشون وصل کردن!   مگه می‌شد از درِ اتاق بری بیرون؟ همۀ اونایی که تا چنددقیقه قبل، از جاموندن از کاروان شهدا روضه می‌خوندن، می‌خواستند از فیض شهادت فرار کنند و لای در گیر کرده بودند.   لعنتی ساختمان هم آسانسور نداشت که، مثل گلۀ گوسفند رمیده از ترس گرگ، پله‌ها رو یکی چهارتا، پشت هم گذاشتیم و عین سیل سرازیر شدیم. در که باز شد، ریختیم وسط خیابون.   ملت که از زلزله خیلی هم نترسیده بودند، با دیدن ما، وحشت شون چندبرابر شد!   یه مشت خُل و چل، دست و پا قطع، با شلوارک و شورتک و زیرپیراهن، ریخته بودن وسط خیابون.   با نگاه متعجب مردم، همین‌که به همدیگه نگاه کردیم، زدیم زیرخنده، ولی برای این‌که کم نیاریم، گفتیم: - خب مگه چیه؟ زلزله اومده دیگه! و باز درِ باغ شهادت به‌روی ارازل و اوباش جنگ بسته شد!   این هم عکس‌هایی از متهمین ماجرا: عکس اول: صمد صفرخانی، مجید ولی‌زاده، داودآبادی مجید دستش رو توی جیب من نکرده، دستش قطعه! عکس دوم: داودآبادی، صالح همتی، اصغر اللهیاری عکس سوم: من و مسعود ده‌نمکی، دوسال پیش، سر مزار شهید مجید سوزوکی عکس چهارم: موسی‌الرضا سیدآبادی، داودآبادی، عبدالامیر عارفی، مسعود ده‌نمکی آذر ۱۳۶۵ ارتفاعات قلاویزان مهران   حمید داودآبادی جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳  @hdavodabadi
لقمه شماری مسعود دهنمکی! مسعود خان حواسش به همه چیز هست. حتی لقمه ها! اصلا فکر نکنید که من و حاج "بهزاد ‌پروین قدس" و مسعود دهنمکی، نشستیم سر سفره انقلاب و به بهانه گرفتن حقمان، داریم تا خرخره می لومبونیم! نخیر، اونی که عکاس نامرد سربزنگاه از دولُپی خوردن بنده حقیر و یه کمی هم شکمو شکار کرده، نه بیت المال است و نه حق و حقوق ملت! چون حاج بهزاد ‌دلاورمرد لشکر عاشورا، از تبریز تشریف آورده بود تهران دفتر نشریه صبح دوکوهه دهنمکی، مخ مسعود رو زدم که ناهار مهمونمون کنه. اونم چی؟! چلو جوجه کباب مخصوص چلوکباب سلطانی پیشنهاد ویژه سرآسپز پیتزای ناپلئونی چلو قیمه چلو قورمه عدس پلو نخیر. اصلا فکرتون رو درگیر این ‌محالات نکنید. مسعود، جون به عزرائیل بخواد بده، قسطی می ده! نمیدونم‌ چند تا تخم مرغ که اون روزا یعنی سال ۱۳۸۰ فکر کنم دونه ای صد تا تک تومنی بود، زدیم و یه کم رب و شد املت! همین ‌و همین! این‌ همه سهم ما از سفره انقلاب بود و بس! یادش بخیر آهان باوجودی که در ۱۵ سالگی به سنّ تکلیف رسیدیم، فقط فهمیدیم باید برویم‌ جبهه و تا آخر جنگ از ادای وظیفه خود جا نمانیم، ولو به نوش جان کردن تیر و ترکش و گاز شیمیایی! پس: هیچکداممون احساس تکلیف نکردیم و کاندید ریاست جمهوری نشدیم. لطفا اسم ما را در برگه رای ننویسید. حتی در آرای باطله و برای ... (بوق) دادن! حمید داودآبادی خرداد ۱۴۰۳ @hdavodabadi
عکس ۳ نفره با ۳ تیپ! دو سه سال پیش در نمایشگاه کتاب، با این دوستان عزیز هنرمند عکس یادگاری گرفتم: آقای طراح و گرافیست بسیار توانا و هنرمند که بهانه آشنایی بنده با ایشان، طرح جلد بسیار عالی و زیبای کتاب بود. لازم به ذکر است که اصلا طرح جلد کتاب، کیف چرمی واقعی بود که متاسفانه به دلیل هزینه بالا، ناشر آن را به صورت چاپی جایگزین کرد. آقای محقق و پژوهشگر جوان که برای خودش دیدگاه‌ها و نطریات خاصی دارد. اینکه با نظریاتش موافق هستم یا نه، مهم ‌نیست! مهم این است که ایشان برای رسیدن به حقایق جنگ ‌هشت ساله، زحمت می کشد و دست از تحقیق برنمی دارد. و آقای بنده هم که ‌معرف حضورتان هستم. رزمنده با بیش از هزار ماه سابقه حضور در جبهه (دقیقا از زمانی که هیتلر گروهبان دو بود) جانباز ۲۰۰ درصد (اینی که جلوی خودتان می بینید، جسم من نیست، بلکه روحم است. همه جسمم بر اثر اصابت راکت هواپیما، پودر شد رفت هوا) نویسنده توانای قلم طلا (بر وزن "چَکُّش طلا" که به صافکارها میگن) و هزار و یک عنوان و لقب و ادعای دیگر ... اصلا فکر نکنید به زلف افشون ‌و‌ گیسوی پریشون ‌آقا مجید حسودیم ‌میشه. ابدا. منم ‌توی جوونی، دست‌کمی از ایشون نداشتم! فقط چون توی جبهه با پودر لباسشویی و تاید موهام رو شستم، یه ذرّه کله‌ام براّق شده. @hdavodabadi
یاد یاران دو سال پیش، گلزار شهدای (س) زیارت‌ مزار سید شهیدان اهل قلم آقا هنرمند، عکاس، مستندساز، رزمنده و جانباز ، دوست و همرزم روزنامه نگار، نویسنده، کارگردان اخراجی‌ها، رزمنده و جانباز محقق، خبرنگار، نویسنده، عکاس، رزمنده و جانباز @hdavodabadi
ارتباط مستقیم با حمید داودآبادی رزمنده، جانباز، نویسنده، عکاس و پژوهشگر در ایتا و تلگرام @davodabadi61
من به اصلح رای می دهم! اصلح، یعنی از نظر اخلاقی، مالی و سابقه از بقیه سالم‌تر و صالح‌تر باشد دروغ نگوید و وعده دروغ ندهد! برای رسیدن به قدرت، همه‌ چیز را قربانی نکند خدا و‌ مردم را هیچ‌گاه فراموش نکند احوال و وضع مالی خود و خانواده بخصوص عروس، داماد و فرزندانش قبل و بعد انتخابات هیچ فرقی نکند من فقط به اصلح رای می دهم ولو اینکه‌ حتما رئیس جمهور نشود مهم این است که صالح‌تر را به قوی‌تر نفروشم! @hdavodabadi
من برادر تو را کشتم! سال ۱۳۸۱ وقتی نشریه را منتشر می کرد، دولت ، در مقاله‌ای که در روزنامه‌های زنجیره‌ای منتشر کرد، نوشت: "هشت سال جنگ ‌ما با عراق، برادرکُشی بود." هنوز ۱۴ سال از آتش‌بس و پایان جنگ متجاوزانه و تحمیلی عراق صدامی علیه ایران ‌نگذشته بود. مهاجرانی ‌که رئیس مرکز شده بود، خواست ژست لیبرالی بگیرد و از طرف رئیس جمهور وقت، به حاکم وحشی ، چراغ سبز نشان دهد و بگوید: "اصلا برای ما مهم ‌نیست که تو با نیّت سرنگونی حکومت اسلامی، سرکوب انقلاب اسلامی و اشغال کشورمان، به ایران حمله کردی و صدها هزار مسلمان را از دو کشور، به کام مرگ فرستادی!" باتوجه به اینکه "سیدمحسن مهاجرانی" برادرِ کوچک‌ترِ آقای مهاجرانی در مقاومت ‌و ایستادگی در برابر صدام و‌ مزدورانش‌ به شهادت رسیده بود، همین ‌موضوع را دستاویز قرار داده و مهر ۱۳۸۱ در نشریه صبح دوکوهه مقاله‌ای زدم با عنوان: "آقای مهاجرانی ما برادر شما را کُشتم! جنگ ما برادر کشی بود. بله هشت سال جنگ‌ ما با عراق برادرکشی بود. البته این جنگ از سال ۱۳۵۹ هجری شمسی آغاز نشد، که شروع آن از همان لحظه ای بود که "قابیل"، سنگ بر فرق برادر خویش "هابیل" فرود اورد. جنگ‌ ما برادرکشی بود این سو مسلمانان بودند و آن سو نیز همین‌گونه، درست مثل نبردهای علی (ع) در "صفین" و "نهروان". آن روز گرم تابستان ۱۳۸۱ با مسعود دهنمکی برای مصاحبه، به دفتر مهاجرانی ‌در ریاستگاهش ساختمان عریض و طویل ولی بی‌خاصیت! ‌گفتگوی تمدنها در خیابان شهید کلاهدوز (دولت) تهران رفتیم. اول از اینکه هر سه نفرمان اهل استان مرکزی و اراکی هستیم، گفتیم ‌و خندیدم. مهاجرانی هم که معلوم بود خودش نفهمیده چی گفته، فقط شروع کرد به حرّافی و توجیه. متن کامل آن گفتگو، نیمه دوم شهریور ۱۳۸۱ در صبح دوکوهه منتشر شد. به قول شیخ الرئیس ابو علی سینا: "اگر برای یک اشتباهت هزار دلیل بیاوری، می‌شود هزار و یک اشتباه!" حمید داودآبادی @hdavodabadi
عقد اخوت با مصطفی روز عید غدیر عید ولایت عید برادری پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) من می خوانم: وَاَخَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ وَ عَاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ وَ کُتُبَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِینَ (ع) عَلَى أَنِّی إِنْ کُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفَاعَةِ وَ أُذِنَ لِی بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ لَا أَدْخُلُهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مَعِی به خاطر خدا با تو برادری و صفا (یکرنگی) می‌ورزم به خاطر خدا دستم را در دستت قرار می‌دهم و در پیشگاه خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و فرستادگان او و ائمه معصومین عهد می‌کنم که اگر از اهل بهشت و شفاعت باشم و اجازه یابم که وارد بهشت شوم به آنجا وارد نشوم مگر آنکه تو با من باشی و می خندد و می گوید: قَبِلْتُ قبول کردم و من ادامه می دهم: أَسْقَطْتُ عَنْکَ جَمِیعَ حُقُوقِ الْأُخُوَّةِ مَا خَلَا الشَّفَاعَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ الزِّیَارَة تمام حقوق برادری به جز حق شفاعت و دعا و دید و بازدید را از تو ساقط کردم. و بر سنگ مزارش که نه، بر روح عاشقش بوسه می زنم. عیدت مبارک برادر عزیز و عاشقم مصطفی و چه زیبا عهد برادری ما در این روز قشنگ می بندیم عید غدیر، عید دوستی و برادری بر همه بندگان و مخلوقات خداوند رحمن و رحیم مبارک باد حمید داودآبادی @hdavodabadi