#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهچهلسوم
امروز چهارشنبه اوّل ماه محرّم است و ما در دل بيابان ها پيش مى رويم.
سربازان حُرّ خسته شده اند. آنها به يكديگر مى گويند: "تا كى بايد در اين بيابان ها سرگردان باشيم؟ چرا حرّ، كار را يكسره نمى كند؟ چرا ما را اين طور معطّل خود كرده است؟ ما با يك حمله مى توانيم حسين و ياران او را به قتل برسانيم".
خرابه هايى به چشم مى خورد. اين جا قصر بنى مقاتِل نام دارد. اين خرابه اى كه مى بينى روزگارى قصرى باشكوه بوده است. به دستور امام در اين جا منزل مى كنيم. لشكر حُرّ هم مانند ما متوقّف مى شود.
آنجا را نگاه كن! خيمه اى برافراشته شده و اسبى كنار خيمه ايستاده و نيزه اى بر زمين استوار است. آن خيمه از آن كيست؟
خبر مى آيد كه صاحب اين خيمه عُبَيْد الله جُعْفى است. او از شجاعان و پهلوانان عرب است، طورى كه تنها نام او لرزه بر اندام همه مى اندازد.
پهلوان كوفه اين جا چه مى كند؟ او از كوفه بيرون آمده است تا مبادا ابن زياد از او بخواهد كه در لشكر او حضور پيدا كند.
امام يكى از ياران خود را نزد پهلوان مى فرستد تا به او خبر دهد كه امام حسين()مى خواهد تو را ببيند. پيك امام نزد او مى رود و مى گويد:
ــ سلام بر پهلوان كوفه! امام حسين(ع) تو را به حضور خود طلبيده است.
ــ سلام بر شما! حسين از من چه مى خواهد؟
ــ مى خواهد كه او را يارى كنى.
ــ سلام مرا به او برسان و بگو كه من از كوفه بيرون آمدم تا در ميان جمع دشمنانش نباشم. من با حسين دشمن نيستم و البته قصد همراهى او را نيز ندارم. من از فتنه كوفه خود را كنار كشيده ام.
فرستاده امام برمى گردد و پيام او را مى رساند. امام با شنيدن پيام از جا برمى خيزد و به سوى خيمه او مى رود.
پهلوان كوفه به استقبال امام مى آيد. او كودكانى را كه دور امام پروانهوار حركت مى كردند، مى بيند و دلش منقلب مى شود. گوش كن! اكنون امام با او سخن مى گويد:
ــ تو مى دانى كه كوفيان براى من نامه نوشته اند و مرا دعوت كرده اند تا به كوفه بروم امّا اكنون پيمان شكسته اند. آيا نمى خواهى كارى كنى كه خدا تمام گناهان تو را ببخشد؟
ــ من گناهان زيادى انجام داده ام. چگونه ممكن است خدا گناهان مرا ببخشد؟
ــ با يارى كردن من.
ــ به خدا مى دانم هر كس تو را يارى كند روز قيامت خوشبخت خواهد بود، امّا من يك نفر هستم و نمى توانم كارى براى تو بكنم. تمام كوفه به جنگ تو مى آيند. حال من با تو باشم يا نباشم، فرقى به حال شما نمى كند. تعداد دشمنان شما بسيار زياد است. من آماده مرگ نيستم و نمى توانم همراه شما بيايم. ولى اين اسب من از آن شما باشد. يك شمشير قيمتى نيز، دارم آن هم از آن شما...
ــ من يارى خودت را خواستم نه اسب و شمشيرت را. اكنون كه ياريم نمى كنى از اين جا دور شو تا صداى مظلوميّت مرا نشنوى. چرا كه اگر صدايم را بشنوى و ياريم نكنى، جايگاهت دوزخ خواهد بود.
چه شد كه اين پهلوان پيشنهاد يارى امام را قبول نكرد. او با خود فكر كرد كه اگر من به يارى امام حسين(ع) بشتابم فايده اى براى او ندارد. من ياريش بكنم يا نكنم، فرقى نمى كند و اهل كوفه او را شهيد مى كنند، ولى امام حسين(ع) از او خواست تا وظيفه گرا باشد. يعنى ببيند كه الآن وظيفه او چيست؟ آيا نبايد به قدر توان از حق دفاع كرد؟ ببين كه وظيفه امروز تو چيست و آن را انجام بده، حال چه به نتيجه مطلوب برسى، چه نرسى. اين درس مهمّى است كه امام حسين(ع) به همه تاريخ داد.
در مقابل گناه و فساد سكوت نكن! اگر در جامعه هزاران فساد و گناه است، بى خيال نشو و نگو من كارى نمى توانم بكنم. اگر مى توانى با يك زشتى و پليدى مقابله كنى اين كار را بكن.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امیرالمؤمنین عليه السلام:شكر را غنيمت شماريد؛ كه كم ترين بهره آن افزايش نعمت است
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
‹🕌🌱›
ایکهتمامقلبمنپرشدهازمحبتت
ایندلبیقرارمن
غیرحرمکجارود...؟!💔
.
#چهارشنبههایامامرضایی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
d2fedfed-6192-4baf-bff4-e982a702c8af_۲۰۲۱_۱۱_۱۰_۱۲_۲۶_۳۴_۴۶۱.mp3
2.82M
سرود 🎙
| بادا به عالم تهنیت...♥️
#میلاد_شاه_عبدالعظیم_حسنی
#امیر_عباسی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
#مسیحاےعشق
#پارت_هفدهم
:_بیا دخترم،بیا از چی ميترسی؟مسجد خونه ی امن خداست،بیا باباجان،نگران نباش...
با تردید پا در مسجد میگذارم،باغچه های کنار دیوار ، حوض بزرگ وسط حیاط و گلدان های دور
و برش منظره ای جذاب و دیدنی درست کرده است، اصال شبیه مسجدی نیست که قبلا
میرفتم،شاید هم من اینطــور حس میکنم.
پیرمرد،به نیمکت رو به حوض اشاره میکند:اینجا بشین دخترم تا سیدجواد رو صدا کنم.
میخواهد به طرف ساختمان مسجد برود که پســرجوانی از آن خارج میشود.
قد متوسط ، پیراهن سه دکمـه ی آبی روشن ، شلوار کتان سرمه ای ، و چشم و ابرویی مشکی. در
یکی از آن هایی است که مامان بهشان عقب افتاده میگوید،البته کمی خوش تیپ و خوش
بر رو تر!
با خنده به طــرف پیرمرد میآید_:جونم مشدی؟
گویی متوجه حـضور من نشـده،پیــرمرد میگوید+:بیا بابا جان،ببین این خانم چی کار دارن؟
و با دست مـرا نشان میدهد،پـسـر خنده اش را جمــع میکند و سرش را پایین میاندازد:سلام
نمی دانم به احترام وقار ش،شاید هم به احترام اعتقاداتش،از جا بلنـد میشوم:سلام
پیرمرد پس شانه اش می زند
:+من برم تو
و به طرف مســجد میرود،پسر جلوتر می آید.
:_بفرمایید،در خدمتم
:+راستش.. نمیدونم....شاید شمـا جواب سوال من رو ندونید...
حس میکنم علامت سوال بزرگ ذهنمـ جوابی پیش پسر هجده نوزده ساله ندارد.
پسر همچنان سـرپایین است، میگوید؛
:_حاال بفرمایید
بی مقدمـه و ناگهــانی میپرسم؛
:+اسلام،به آقا اجازه داده که خانمش رو بزنه؟؟
پسر از لحن تند و پرسش ناگهانی ام جا میخورد،اما لبخند میزند.
:_بلــه
شوکـه می شوم از جوابش،انتظار داشتم منکر شود ، ادلــه بیاورد و حتی توجیه کند،اما اصلا
انتظار این جواب را نداشتم.
متوجه حالتم میشود؛
:_بفرمایید بشینید من براتون توضیح میدم
مینشینم،بهت زده،پسر هم کنار من با فاصله مینشیند.
نمی توانم جلوی خودم را بگیرم
:+یعنی اسلام،طرفدار آقایونه؟
پسر که فکر میکنم سیدجواد صدایش می زدند، همچنان لبخند میزند و حتی یک بار هم سرش
را بلند نمیکند. آرام میگوید +:حتما به آیه ی سی و چهار سوره ی نساء رسیدین که اینو میگین.
سر تکان میدهم؛
:+بله
:_خب بذارین با یه مثال براتون بگم،فکر کنید شما مسئول نگهداری از یه بچه ی کم سن و سال
تر از خودتون هستین،مثال معلمش! و واقعا از ته دل دوسش دارین. این بچه مدام شلوغ میکنه
و حاضر نیست اصلا به حــرف شما گوش بده،شما هم یه انتظاراتی از این بچه دارین که اصلا
زیربار نمیره ،خب شما چیکار میکنین؟
:+خـــــب ، باهاش حــرف میزنم،کتکش نمی زنم!
:_احســنــت،حالـــا فکر کنین که به حرفاتون گوش نمی ده،مدام کارهای بد خودش رو تکرار
میکنه،حاال چی کار میکنید؟
کـمی فکر میکنم
:+شاید...نه یعنی حتما باهاش قهر میکنم.
:_بله درسته،حاال فکــر کنیم این بچه،لجبازتر از این حرفاست،شمام خیلی دوسش دارین و
دلتون نمی خواد کار به دفتـر و مدیـر و ناظـم برسه،اون وقت،به نظــر شما اشکالی داره که با یه
چیـز کوچولو مثل مداد،آروم بزنیدش،نه اینکه بهش آسیب برسونین،نه... فقط بچه متوجه بشه
که شما چقدر ناراحتین،این کار شما،ستم در حق اون بـچـه محسوب میشه؟
متحـیر مانده ام،حرف هایش بوی عدالــت میدهد، بوی حق،بوی انسانیت....
:+آخه مداد کـه ضرری نداره،دردش نمیگیره
:_ببینید تو احکام اسلامی،همسرا نسبت به هم دیگه تعهداتی دارن که باید حتما عملیشون
کنن،مثال مرد باید خانمش رو از نظر عاطفی و هم از نظر مالی تامین کنه،زن هم نسبت به
شوهرش وظایفی داره که حدودش مشخصه، حاال اگه خانم نخواست وظایفش رو عملی کنه،این
وظایف که میگم شامل خانه داری و غذاپختن و اینا نیست ها،وظایف واقعیش،اون وقت قرآن به
مرد میگه با خانمت صحبت کن و ببین مشکلش چیه،ناراحتیش از کجاست، بعد اگه مشکل
اینجا حل نشد،باهاش قهــر کن،اگه خانم خیلی دیگه سر به هوا باشن و بازم لجاجت کنن میتونی
بزنیش،نه طوری که آسیب ببینه،فقط جوری که متوجه ناراحتیت بشه
خدا،سه تا معجزه واسه هدایت ما فرستاده،قرآن ؛ پیامبر و امامان ما،هر آیه ی قرآن خودش گویا
و جامعه اما پیامبر و امام،این آیه رو تفسیر میکنن،در مورد این آیه ی نساء هم،پیامبر فرمودن
که:با چوب مسواک و چیزی شبیه اون،که نه بدن آسیب ببینه ،نه روح خانم آزرده بشه،فقط
خانم متوجه ناراحتی همسرش بشه،حاال به نظر شما این بی عدالتی به خانم هاست؟
نمیدانم چه بگویم،حق با اوست...نفسم را بیرون میدهم:حق با شماست،اسالم واقعا کامله
بلند میشوم:ممنون که وقت گذاشتین،لطف کردین واقعا
او هم بلند میشود،همچنان سرش پایین است؛
:_انجام وظیفه بود
میخواهم برگردم که صدایم میکند؛
:_خانم؟
به طرفش برمیگردم
:+بله؟
:_جسارت بنده رو ببخشید ولی به نظــر میرسه راجع اسلام تحقیق میکنید،درسته؟
:+بله همینطوره
:_اگــه سوالی،شبهه ای ،مسئله ای پیش اومد،
خوشحال میشم اگه بتونم در حد معلومات خودم کمکتون کنم،در ضم
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷