eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌دوست﷽ گشاییم دفترصبح را به‌ فر عشق فروزان کنیم محفل را بسم الله النور روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش وکمک‌مان کن تازیباترین روز را داشته باشیم سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ❤️🦋💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ای چاره ی درخواستگان ادرکنی / ای مونس و یار بی کسان ادرکنی من بی کسم و خسته و مهجور و ضعیف / یا حضرت صاحب الزمان ادرکنی . . . . ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ بشارت های الهی در قرآن (7⃣) ✅💐 بشارت به پاداش الهی (2⃣) 💐✨ در آیه 155 سوره بقره، خداوند با بیان انواع آزمایشهایی که برای آدمی در نظر گرفته، به افرادی که از این ازمایشات سربلند بیرون می‌آیند و صبر و استقامت پیشه می‌کنند، به صلوات و رحمت الهی بشارت می‌دهد: 💐💫 وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ ---الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ --- أُولَٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (آیات 155 تا 167 سوره بقره) قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و میوه‌ها، آزمایش می‌کنیم؛ و بشارت ده به صابران!---آنها که هر گاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: «ما از آنِ خدائیم؛ و به سوی او بازمی‌گردیم!»--- آنانند که درودها و رحمتی از سوی پروردگارشان بر آنان است و آنانند که هدایت یافته‌گانند! ✅💐 خداوند، همه‌ انسان‌ها را آزمايش مى‌كند، اما آزمايش و امتحان همه يكسان نيست. تمام جهان، صحنه آزمايش و تمام مردم حتى پيامبران نيز مورد امتحان قرار مى‌گيرند. بايد بدانيم كه آزمايش‌هاى خداوند براى رفع ابهام نيست، بلكه براى شكوفايى استعدادها و پرورش انسان‌ها است. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
باید حدس میزدم... :+نه مامان،من شرمنده امـ نمیتونم بیام. بلند میشوم،صدای مامان میخکوبم میکند. :_حرف من هنوز تموم نشده نیکی با صدایم التماسش میکنم:مــــامــــــان :_گفتم بشین... لحن محکمش مجبورم میکند به اطاعت،مینشینم دوباره با لحن مهربان،حرفش را از سر میگیرد،دلم میخواهد سرم را به دیوار بکوبم. :_نیکی جان،کجای اسلام مهمونی رفتن گناه شده،ها؟ :+مامان،مهمونی داریم تا مهمونی،خودتون میدونین مهمونی های شما... حرفم را قطع میکند؛ :_مهمونی های مــــا؟خودت که تا چند وقت پیش، پای ثابت این مهمونی ها بودی... تا کِی میخواهد گذشته ی سیاهم را به رویم بیاورد؟سعی میکنم خشم صدایم را کنترل کنم:مامان :_نیکی من این دفعه دیگه کوتاه نمیآم،الان بیشتر از دو ساله تو از پیش اون عمووحیدت برگشتی و یه بارم پا تو مهمونیها نذاشتی،ولی این دفعه دیگه نمیشه. این مهمونی رو باید باشی :+ولــــــی مــــــــامــــان.... :_ولـــی و امــا نداره،همین که گفتم. دلمـ میخواهد ضجه بزنم. به طرف اتاقم میروم،با قدم هایی محکم و مشت های گره کرده،چشمانم را روی هم فشار میدهم،تا اشک ها،مجال بیرون آمدن پیدا نکنند. در را پشت سرم میبندم،دستم را روی دهانم میگذارم تا صدای تنهایی و مظلومیتم،به گوش هیچکس نرسد. آرام،در خودم میشکنم... کمی که میگذرد،ریختن اشک ها بار سنگینی از دوشم برمیدارد. اینطور نمیشود،باید با عمو مشورت کنم. باید راه حلی برای این مشکل پیدا کنم. لپ تاب را روشن میکنم،عمو این موقع روز،سرکار است و دلم نمیخواست مزاحمش شوم. اما چاره ای نیست،تنها هم فکری های او میتواند از این باتلاق نجاتم دهد. شالم را سرم میکنم. این هم از آموزه های عمو است،قبل از استفاده از وبکم حتی برای دیدن عمو،حجاب،الزامی است. بوق اول،بوق دوم،منتظرم عمو جواب بدهد،بوق سوم و صدای عمو به گوش میرسد:جانم؟ تصویرش در قاب مانیتور ظاهر میشود. با دیدن چهره ی مهربانش،خفته ی بغض،مار بیشتر گلویم را چنگ میزند. :_سلامـ عمو :+سلام خاتون،چطوری؟چی شده این وقت روز یاد ما کردی؟ :_ببخشید عمو،میدونم سر کار هستین،ولی.. :+گریه کردی؟ :_گریه؟؟.....نــــــــه :+چشمات چرا این همه پف کرده؟ دیگر نمیتوانم خودم راکنترل کنم، دست هایم را جلوی صورتم میگیرم و گریه میکنم. عمو با نگرانی داد میزند:نیــکی...نیکی تو رو خدا،چی شده؟؟ نیکــی مردم از نگرانی...نیکـــی؟؟ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
باید حدس میزدم... :+نه مامان،من شرمنده امـ نمیتونم بیام. بلند میشوم،صدای مامان میخکوبم میکند. :_حرف من هنوز تموم نشده نیکی با صدایم التماسش میکنم:مــــامــــــان :_گفتم بشین... لحن محکمش مجبورم میکند به اطاعت،مینشینم دوباره با لحن مهربان،حرفش را از سر میگیرد،دلم میخواهد سرم را به دیوار بکوبم. :_نیکی جان،کجای اسلام مهمونی رفتن گناه شده،ها؟ :+مامان،مهمونی داریم تا مهمونی،خودتون میدونین مهمونی های شما... حرفم را قطع میکند؛ :_مهمونی های مــــا؟خودت که تا چند وقت پیش، پای ثابت این مهمونی ها بودی... تا کِی میخواهد گذشته ی سیاهم را به رویم بیاورد؟سعی میکنم خشم صدایم را کنترل کنم:مامان :_نیکی من این دفعه دیگه کوتاه نمیآم،الان بیشتر از دو ساله تو از پیش اون عمووحیدت برگشتی و یه بارم پا تو مهمونیها نذاشتی،ولی این دفعه دیگه نمیشه. این مهمونی رو باید باشی :+ولــــــی مــــــــامــــان.... :_ولـــی و امــا نداره،همین که گفتم. دلمـ میخواهد ضجه بزنم. به طرف اتاقم میروم،با قدم هایی محکم و مشت های گره کرده،چشمانم را روی هم فشار میدهم،تا اشک ها،مجال بیرون آمدن پیدا نکنند. در را پشت سرم میبندم،دستم را روی دهانم میگذارم تا صدای تنهایی و مظلومیتم،به گوش هیچکس نرسد. آرام،در خودم میشکنم... کمی که میگذرد،ریختن اشک ها بار سنگینی از دوشم برمیدارد. اینطور نمیشود،باید با عمو مشورت کنم. باید راه حلی برای این مشکل پیدا کنم. لپ تاب را روشن میکنم،عمو این موقع روز،سرکار است و دلم نمیخواست مزاحمش شوم. اما چاره ای نیست،تنها هم فکری های او میتواند از این باتلاق نجاتم دهد. شالم را سرم میکنم. این هم از آموزه های عمو است،قبل از استفاده از وبکم حتی برای دیدن عمو،حجاب،الزامی است. بوق اول،بوق دوم،منتظرم عمو جواب بدهد،بوق سوم و صدای عمو به گوش میرسد:جانم؟ تصویرش در قاب مانیتور ظاهر میشود. با دیدن چهره ی مهربانش،خفته ی بغض،مار بیشتر گلویم را چنگ میزند. :_سلامـ عمو :+سلام خاتون،چطوری؟چی شده این وقت روز یاد ما کردی؟ :_ببخشید عمو،میدونم سر کار هستین،ولی.. :+گریه کردی؟ :_گریه؟؟.....نــــــــه :+چشمات چرا این همه پف کرده؟ دیگر نمیتوانم خودم راکنترل کنم، دست هایم را جلوی صورتم میگیرم و گریه میکنم. عمو با نگرانی داد میزند:نیــکی...نیکی تو رو خدا،چی شده؟؟ نیکــی مردم از نگرانی...نیکـــی؟؟ باید مراعات کنم،باید حواسم به غربتش باشد،باید یادم بیفتد کیلومترها از من دور است و گریه ی من میتواند ویرانش کند. دست هایم را از صورتم برمیدارم و اشک هایم را پاک میکنم،عمو با نگرانی به تصویرم خیره شده. صدای باز شدن در،میآید و بعد صدای نفس نفس زدن کسی و حرف های بریده بریده اش. :_چی شده....وحیـــد....صدات...کل ساختمونو... برداشته... ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
❗گاهی در توجیه کارهایمان می گوییم: اکثر مردم همین کار را می کنند پس خوبه! ولی اگر به کلمه ی اکثرالناس در قرآن نگاه کنیم می بینیم: 👈✖ لایعلمون(نمی دانند) 👈✖ لایشکرون (شکرگزاری نمی کنند) 👈✖ لایومنون (ایمان نمی آورند) و کلمه ی اکثرهم: 👈✖ فاسقون (فاسقند) 👈✖یجهلون (جهل می ورزند) 👈✖ معرضون (روی برگردانند) 👈✖ لایعقلون (اندیشه نمی کنند) 👈✖ لایسمعون (نمی شنوند). اما بندگان صالح از افراد اندک میباشند که خدای بلندمرتبه فرمود: 👈✔و قلیل من عبادی الشکور (اندکی از بندگانم سپاسگزارند) 👈✔و ما آمن معه الاقلیل (و همراه او جز عده ای قلیل ایمان نیاوردند) وقلیل من الاخرین و.... "زیاد بودن" معیار بر حق بودن نیست. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو! (اسراء آیه23) ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
1_13042994.mp3
2.34M
آدما باهم متفاوت‌اند ✅ قضاوت ممنوع ❌ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
به ابن زياد خبر مى دهند كه عدّه اى از دوستان امام حسين(ع)، براى يارى امام به سوى كربلا حركت كرده اند. او به يكى از فرماندهان خود به نام زَجْر، مأموريّت مى دهد تا همراه با پانصد سوار به سوى "پل صَراه" برود و در آنجا مستقر شود.200 زيرا هر كس كه بخواهد از كوفه به كربلا برود، بايد از روى اين پل عبور كند. اين پل در محاصره نيروها درمى آيد و از عبور كردن افرادى كه بخواهند به يارى امام حسين(ع) بروند، جلوگيرى مى شود. آيا كسى مى تواند براى يارى امام حسين(ع) از اين پل عبور كند؟ آرى، هر كس مثل عامِر شجاع و دلير باشد مى تواند از اين پل عبور كند. او براى يارى امام حسين(ع) به سوى كربلا مى رود و به اين پل مى رسد. او مى بيند كه پل در محاصره سربازان است، امّا با اين حال، يك تنه با شمشير به جنگ اين سربازان مى رود وسربازان ابن زياد چون شجاعت او را مى بينند، فرار مى كنند. آرى عامِر براى عقيده مقدّسى شمشير مى زد و براى همين، همه از او ترسيدند و راه را براى او باز كردند و او توانست از پل عبور كند. خبر عبور عامِر به ابن زياد مى رسد. او دستور مى دهد تا نيروهاى بيشترى براى مراقبت از پل فرستاده شوند و در مسير كربلا هم نگهبانان زيادترى قرار گيرند تا مبادا كسى براى يارى امام حسين(ع) به كربلا برود و يا كسى از سپاهيان كوفه فرار كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
خـــدایا در این شـب زیبا ایـمان غبار گرفته ما را در باران رحمت خویـش پاک کن شب تون بخیر و سرشار از آرامش در پناه خـدا 🌹💖🌟✨🌙💖🌹
خـــدایا در این شـب زیبا ایـمان غبار گرفته ما را در باران رحمت خویـش پاک کن شب تون بخیر و سرشار از آرامش در پناه خـدا 🌹💖🌟✨🌙💖🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
زلیخا، نه که زیبایش، بلکه آن پیر عجوز! می‌نشیند سر کوی! تا ببیند یوسفش را! من چرا آقا نیایم به تماشای عبورت! "من منتظرم" گر بگیری دستم! بنشینم به تمنای ظهورت! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ بشارت های الهی در قرآن (8⃣) ✅💐 بشارت به پاداش الهی (3⃣) 💐✨ در آیات 20 تا 22 سوره توبه، خداوند از ایمان، هجرت و جهاد، به عنوان اموری یاد می‌کند که رحمت الهی را در پی دارد که نتیجه آن، ساکن شدن وارد شدن و جاودانه زیستن در بهشت است: 💐💫 الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونََ ---يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌَ --- خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌَ (آیات 20 تا 22 سوره توبه) آنها که ایمان آوردند، و هجرت کردند، و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ و آنها پیروز و رستگارند! ---پروردگارشان آنها را به رحمتی از ناحیه خود، و رضایت (خویش)، و باغهایی از بهشت بشارت می‌دهد که در آن، نعمتهای جاودانه دارند --- همواره در آنجا جاودانه اند؛ یقیناً نزد خدا پاداشی بزرگ است. ✅💐  اگر همه‌ى مسلمانان وصحابه پيامبر در يك رديف باشند، نخستين ايمان آورنده و آنكه بيشترين مدّت را در جبهه بود و بيشترين ضربات را خورد، چه كسى جز على عليه السلام خواهد بود؟ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
صدایش را میشناسم. عمو میگوید:چیزی نیست سیاوش. میگوید:بیرونم،کاری داشتی صدام کن دوباره صدای باز و بسته شدن در میآید و عمو به من خیره میشود:چی شده؟دارم سکته میکنم نیکی.. :+عمـــو...مامانم مجبورم کرده باهاش مهمونی برم. :_همیــــــن؟نصفه عمرم کردی دختر،تعریف کن ببینم مامانت چی گفت؟ برایش تعریف میکنم،جمله جمله و کلمه به کلمه. عمو متفکرانه میگوید. :_اینطور که معلومه حسابی این مهمونی براشون مهمه. :+من الان چیکار باید بکنم؟ :_چاره ای نیست نیکی،این رو باید بری. :+چی کار کنم؟؟برم؟؟عمو جوری حرف میزنین انگار نمیدونین اونجا چه خبره؟؟ چرا عزیزمن،میدونم. ولی تو نمی تونی تا :_ قیامت با مامان و بابات ساز ناسازگاری کوک کنی. اگه به حرفشون گوش ندی،ممکنه کاسه ی صبرشون لبریز بشه و معلوم نیست دیگه چه واکنشی نشون بدن. :+من نمیتونم برم. :_تنها راه همینه نیکی. ببین برا رفتنت شرط بذار که لباست رو خودت انتخاب کنی،اونجا که رفتی یه گوشه بشین نه با کسی حرف بزن نه چیزیبخور. میدونم عموجون،سختته. اما باید این یه قدم رو برداری،اگه این کارو نکنی انگار به مامان و بابات اعلان جنگ دادی. میفهمی؟ نمیفهمم. ولی باید گوش کنم. :+ عمــــــو؟من.....من میترسم عمو هم انگار میترسد،نگرانی را چشم هایش فریاد میکنند. :_به خدا توکل کن عزیزدلم. فقط تاکید میکنم، لب به هیچی نمیزنی نیکی،هیچی...باشه؟ سرتکان میدهم. دلم برای خودم میسوزد.. چه خواهد شد خداوندا؟؟ ★ بابا،ماشین را متوقف میکند:من همینجا میمونم تا شما بیاید. آمده ایم برای من،لباس بخریم،برای مهمانی. شرط حضورم؛انتخاب لباس توسط خودم بود. با مامان،در پیاده رو،به طرف مزون حرکت میکنیم. دو دختر چادری،از کنارمان میگذرند،با حسرت نگاهم، چادرشان را دنبال میکند. مامان پوزخند میزند. :_آخی،طفلکی ها پول ندارن لباس درست و حسابی بخرن،مجبورن چادر سرشون کنن. اینجوری هم لباس های ارزون و فِیکشون مشخص نمیشه،هم میتونن یه شغل اداری و خوب پیدا کنن. میخواهم چیزی بگویم،اما میترسم حرفم ناخواسته دل مامان را به درد آورد. بنابراین سکوت اختیار میکنم. وارد مزون میشویم. فروشنده ها،دختران جوانی هستند و همه به احترام مامان بلند میشوند. هرچه نباشد،مشتری دائمی شان است و بسیار،اهل خرید. ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
✅🍃زنی به کشیش کلیسا گفت: من نمیخوام در کلیسا حضور داشته باشم! کشیش گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ زن جواب داد: چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی ها به من خیره شده اند... کشیش ساکت بود، بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ زن گفت: حتما چه کاری هست؟ کشیش گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور کلیسا بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.🌼🍃 زن گفت: بله می توانم! زن لیوان را گرفت و دوبار به دور کلیسا گردید. برگشت و گفت: انجام دادم! کشیش پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟🌼🍃 زن گفت: نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد... ✨کشیش گفت: وقتی به کلیسا می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. برای همین است که مسیح فرمود «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسیحیان را دنبال کنید! نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود. نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
امروز يكشنبه و پنجم محرّم است. لحظه به لحظه بر تعداد سربازان عمرسعد افزوده مى شود. هر گروه هزار نفرى كه به كربلا مى رسد، جشن و سرورى در لشكر عمرسعد بر پا مى شود، امّا آيا كسى به يارى حق و حقيقت خواهد آمد؟ راه ها بسته شده و اطراف كربلا نيز كاملا محاصره شده است. آنجا را نگاه كن! سه اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. آنها كه هستند؟ سه برادر كه در جنگ صفيّن و نهروان در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده اند، اكنون مى آيند تا امام حسين(ع) را يارى كنند. شجاعت آنها در جنگ صفيّن زبانزد همه بوده است. كُرْدوس و دو برادرش! آنها شيران بيشه ايمان هستند كه از كوفه حركت كرده اند و حلقه محاصره دشمنان را شكسته و اكنون به كربلا رسيده اند. دوستان به استقبال آنها مى روند و به آنها خوش آمد مى گويند. پيوستن اين سه برادر، شورى تازه در سپاه حق آفريد. خبر آمدن اين جوانان به همه مى رسد. زنان و كودكان هم غرق در شادى مى شوند. خدا به شما خير دهد كه امام حسين(ع) را تنها نگذاشتيد. آنها نزد امام حسين()مى آيند. سلام عرضه مى دارند و وفادارى خويش را اعلام مى كنند. اما در طرفى ديگر كسانى نيز، هستند كه روزى در ركاب حضرت على(ع) شمشير زدند و در صفيّن رشادت و افتخار آفريدند، امّا اكنون براى كشتن امام حسين(ع)، لباس رزم پوشيده و در سپاه كوفه جمع شده اند. به راستى كه در اين دنيا، هيچ چيزى بهتر از عاقبت به خيرى نيست. بياييد همواره دعا كنيم كه خدا عاقبت ما را ختم به خير كند. به هر حال، هر كس كه مى خواهد به يارى امام حسين(ع) بيايد، فقط امروز را فرصت دارد. از فردا حلقه محاصره بسيار تنگ تر، و راه رسيدن به كربلا بسيار پرخطر مى شود. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔴تضمین دنیا و آخرت 🔹بر مداومت کنید،خداوند واسطه این توسلات به شما مقامی خواهد داد که دنیا و آخرت شما را تضمین خواهد کرد، انشاءالله. ✍آیت الله میرزا جواد تبریزی(ره) ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
مداحی_آنلاین_مال_حلال_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
456.7K
♨️مال حلال 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: چون خداوند به بنده‏اى نعمت بدهد و او آن را قلبا قدر بشناسد و به زبان سپاس بگويد، هنوز سخنش به پايان نرسيده، فرمان افزايش نعمت براى وى صادر مى‏شود.✨ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
💖 ⚘ اينجا شهر بغداد است، من به اين شهر آمده ام تا استاد دِينَوَرى را ملاقات كنم، من به تاريخ سفر كرده ام، به قرن سوم هجرى آمده ام... معلوم است مى خواهى بدانى استاد دِينَوَرى كيست؟ مى گويند كه او استادى بزرگ و افتخارى براى جهان اسلام است و كتاب هاى زيادى نوشته است، كتاب هاى او مورد توجّه دانشمندان است، مردم مى گويند: "در خانه اى كه كتاب هاى استاد دِينَوَرى نباشد، در آن خانه، هيچ خيرى نيست". استاد دِينَوَرى، مدّت كوتاهى قاضى شهر "دينور" بود، دينور، شهرى در استان كرمانشاه است و به همين دليل، به "دِينَوَرى" مشهور شد، همه او را با اين نام مى شناسند. استاد بعد از مدّتى از دينور به بغداد بازگشت و بار ديگر به علم و دانش مشغول شد. من روبروى استاد دِينَوَرى نشسته ام، او مشغول نوشتن است، بايد صبر كنم تا او مطلب خود را تمام كند و بعد سؤال خود را بپرسم. بيش از 60 سال از زندگى استاد گذشته است، امّا عشق او به نوشتن هرگز كم نشده است. من نگاهى به قفسه كتاب مى كنم، اين ها همه كتاب هايى است كه استاد تأليف كرده است، به راستى او چگونه توانسته است بيش از 60 كتاب بنويسد؟ اجازه مى گيرم و يكى از كتاب ها را برمى دارم تا مطالعه كنم. اسم كتاب است: "امامت و سياست". كتاب را باز مى كنم تا آن را مطالعه كنم، كتاب به زبان عربى است، من الآن دارم صفحه اوّل كتاب را مى خوانم: "بسم الله الرحمن الرحيم. كتاب خود را با حمد و ستايش خدا آغاز مى كنم، شهادت مى دهم كه خدا يگانه است و هيچ شريكى ندارد. من بر حضرت محمّد درود مى فرستم و شهادت مى دهم كه خدا او را براى هدايت انسان ها فرستاد و او آخرين پيامبران است". در ادامه چنين مى خوانم: "فصل اول: فضائل ابوبكر و عُمَر". استاد در فصل اوّل به ذكر بيان فضائل آن دو مى پردازد. به خواندن كتاب ادامه مى دهم. چيزهاى جالبى در اينجا مى خوانم: "ابوبكر و عُمَر، آقاىِ پيرمردان بهشت هستند... خداوند از ابوبكر و عُمَر خشنود و راضى است". معلوم شد كه استاد خيلى به ابوبكر و عُمَر علاقه دارد، او عقيده دارد كه ابوبكر و عُمَر، جانشينان پيامبر هستند، ديگر هيچ شك ندارم كه او از اهل سنّت است. جالب اين است كه در كتب علماى اهل سنّت نقل شده است كه پيامبر فرمود: "همه اهل بهشت مثل افراد سیوسه سال خواهند بود"، از اين سخن پيامبر مى فهميم كه اهل بهشت همه جوان خواهند بود و در ميان آنها هيچ پيرمردى به چشم نمى آيد، حالا چگونه شده است استاد در اينجا، عُمَر و ابوبكر را آقاىِ پيرمردان بهشت مى داند؟ در همين فكرها هستم كه صداى استاد مرا به خود مى آورد: ــ خوب! كار من تمام شد. ببخشيد كه معطّل شديد! بايد نوشتن اين مطلب را تمام مى كردم. ــ جناب استاد! من از راه دورى آمدم تا از شما درباره حوادث بعد وفات پيامبر سؤال كنم، زيرا شنيده ام شما تاريخ شناس خوبى هستيد. ــ سؤال شما چيست؟ ــ آيا بعد از وفات پيامبر، كسى به خانه فاطمه(س) هجوم برد؟ ــ فكر مى كنم همان كتاب "امامت و سياست" را بخوانى، به پاسخ خود مى رسيد. من براى نوشتن آن كتاب، زحمت زيادى كشيده ام. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋