#قصهمعراج🌷
#برگپنجم🎗
پيامبر از بهشت عبور مى كند و به ملكوت أعلى مى رسد.
او مى بيند كه فرشتگان در اينجا، دعائى را با هم زمزمه مى كنند !
بار خدايا !
حاجت ما را بر آورده كن !
براى من خيلى جالب است كه بدانم حاجت اين فرشتگان چيست؟
گوش كن !
مى توانى دعاى آنها را بشنوى !
بار خدايا، راهى براى ما قرار ده تا ما هم على(ع) را ببينيم.
آيا مى دانى در ملكوت، "لوح محفوظ" نگهدارى مى شود.
در اين لوح، به دستور خداوند مطالب مهمى نوشته شده است.
عده اى از فرشتگان، مسئول نگهدارى اين لوح هستند.
آنان به پيامبر اين چنين مى گويند:
اى پيامبر، ما در اين لوح اين جمله را خوانده ايم:
"على از هر گونه خطايى، به دور است".
آنجا را نگاه كن !
چه جمعيت بزرگى از فرشتگان جمع شده اند.
چه خبر است !
گويا مجلسى در اينجا بر پا شده است.
چه كسى سخنران است؟
يكى از فرشتگان، بر بالاى منبر نشسته و دارد سخن مى گويد.
بيا برويم و ببينيم چه مى گويد.
او مى گويد:
صلوات و درود خدا بر على(ع) باد كه همه خوبى ها در او جمع شده است.
آرى، اينجا هم سخن از فضائل مولايمان على(ع) مى باشد.
آيا سخن فرشتگان را مى شنوى كه چنين دعا مى كنند:
بار خدايا
تو را به حق على(ع) قسم مى دهيم
و ما با محبت على(ع)، به تو تقرب مى جوييم.
و پيامبر به سوى"سِدْرَةُ الْمُنْتَهى" مى رود.
آيا "سدره منتهى" را مى شناسى؟
درخت بزرگى كه در ملكوت اعلى است و هزاران فرشته در اطراف آن هستند.
اما چرا اين درخت را به اين نام مى خوانند؟
چون اين درخت آخرين ايستگاه است !
پيامبران و فرشتگان تا اينجا بيشتر نمى توانند جلو بيايند.
به اين درخت كه برسى، هر كس كه باشى بايد متوقف شوى !
اينجا آخر خط است.
جبرئيل خطاب به پيامبر نموده و عرضه مى دارد:
اى محمد !
اين صداى خداوند است كه مى گويد:
"مهربانى من بر غضبم سبقت گرفته است".
و اينجاست كه پيامبر عرضه مى دارد:
بار خدايا، عفو و بخشش تو را مى طلبم.
اكنون ديگر موقع خداحافظى است !
جبرئيل با پيامبر خداحافظى مى كند.
جبرئيل از مكه تا اينجا همراه پيامبر آمده است ويك همسفر خوب براى پيامبر بوده است اما چرا رفيق نيمه راه مى شود؟
پيامبر به او مى فرمايد:
چرا همراه من نمى آيى؟
جبرئيل عرضه مى دارد:
اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پرو بال من مى سوزد.
و جبرئيل كنار سدرة المنتهى منتظر پيامبر مى ماند تا او برگردد.
و پيامبر به سفر خود ادامه مى دهد...
اين كيست كه سخن مى گويد؟
اين سدرة المنتهى است كه به اذن خدا به سخن آمده است و به پيامبر چنين مى گويد:
تا به حال كسى از من عبور نكرده است.
او به نهرى از نور مى رسد كه هيچ كس تا به حال از اين نهر عبور نكرده است !.
اكنون او به هفتاد هزار حجاب (پرده هاى از نور) مى رسد كه از هر حجاب تا حجاب ديگر پانصد سال راه است !
و پيامبر داخل اين حجاب ها مى شود.
حجاب عزت، حجاب قدرت، حجاب كبرياء، حجاب نور،....
آخرين حجاب، حجاب جلال است.
بر روى هر حجاب، اين جملات نقش بسته است:
لا إِلهَ الاّ الله
مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله
عليُّ بن أبي طالب أميرُ المؤمنين
○○○○○☆☆☆○○○○○
#قصهمعراج
#شناختامیرالمؤمنینعلیهالسلام
#نشرحداکثری
#دعایبرایظهور
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💜💧💜
ShahadatImamHadi1400[06].mp3
7.08M
🎙آن تندباد تیر بگو با تنت چه کرد؟ (روضه)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
.
🏴 صلی الله علیک یا علی بن محمد الهادی
▪️در رثای حضرت امام هادی سلاماللهعلیه
صد شکر هدایتشدۀ دست شماییم
با نور شما راهی درگاه خداییم
گویند همه: "اهل ولا اهل بلایند"
صد شکر که از لطف خدا اهل بلاییم
این خاک اگر زر شده از مهر شما بود
در خانۀ معصومه و در ملک رضاییم
آیین شما چون بهجز احسان و کرم نیست
عمری است سر سفرۀ احسان و عطاییم
داریم دلی خسته و تنگ از غم دوری
محتاج حرم رفتن و مشتاق لقاییم
در راه زیارت نشناسیم سر از پا
شاهیم که در کوی شما بیسروپاییم
از سامره همواره گدایش شده مشهور
"بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم"
از فیض شما بود اگر جامعه خواندیم
از دولت عشق است اگر اهل ولاییم
از داغ غم غربتتان معدن آهیم
در سوگ جگرسوز شما غرق عزاییم
زهر ستم آتش به سراپای شما زد
از داغ شما یاد غم کربوبلاییم
#محمدتقی_عارفیان، بهمن ۱۴۰۰
#تسلیت
🏴
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#مراقب_حق_الناس_باش...
🍃امام خمینی در بخشی از یک نامه عرفانی به پسرش میفرماید : پسرم ، با حق النّاس از این جهان رخت نبند که کار بسیار مشکل میشود...
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#باید_زحمت_کشید...
🍃شخصی به آیت الله بهاالدینی گفت: "حاج آقا ! دعا کنيد من آدم بشوم" ، با خنده ي مليحي گفتند "با دعای خالی کسي آدم نمي شود باید زحمت بکشید"
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
تو همه عاشق نجوای منی!
من همه منتظِر آمدنت!
السلام علیک یا بقیه الله
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺
✅ ملاک برتری انسانها در قرآن (3⃣)
✅💐 جهاد
💐✨ یکی دیگر از مواردی که در قرآن به صراحت به آن اشاره شده، برتری مجاهدان در راه خدا، بر دیگران است. در آیه 95 سوره نساء، به برتری مجاهدان اینگونه اشاره میشود:
💐💫 لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ ۚ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ۚ وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا (آیه 95 سوره نساء)
(هرگز) افراد باایمانی که بدون بیماری و ناراحتی، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانی که در راه خدا با مال و جان خود جهاد کردند، یکسان نیستند! خداوند، مجاهدانی را که با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان [= ترککنندگان جهاد] برتری مهمّی بخشیده؛ و به هر یک از این دو گروه (به نسبت اعمال نیکشان،) خداوند وعده پاداش نیک داده، و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظیمی برتری بخشیده است.
✅💐 جهاد مالى در كنار جهاد با جان مطرح است، چون بدون پشتوانه مالى، جبهه ضعيف مىشود.
✅💐 خدمات و تلاش هر كس محترم است و به خاطر شركت كسانى در جبهه، نبايد ارزشهاى ديگران ناديده گرفته شود.
#نابرابری_انسانها_در_قرآن
#جهاد
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
#مسیحاےعشق
#پارت_نودهفتم
از جا بلند میشوم و برمیگردم.
صدایش از پشت سرم میشنوم.
:+خیال میکردم پدربزرگ رو دوست داری... گفته این آخرین خواسته اشه..قبل از مرگش..
نگران برمیگردم
:_ولی حال پدربزرگ که خوبه..
:+نیست... دکترا جوابش کردن...روزای آخر عمرشه.. واسه همین مرخص شده..
بغض میکنم..
:_آخه عمــــو وحید....
رفتن پدربزرگ،او را از پا درمیآورد...
روی صندلی،میشکنم...
مسیح هم مینشیند..
دلم نمیخواهد ضعیف به نظر بیایم،اما عمووحید،نقطه ضعف من است...
اگر پدربزرگ برود،اگر بدون رسیدن به آخرین خواسته اش برود... اگر عمووحید بفهمد من
میتوانستم کاری کنم و نکردم...
اشک ها،به مقصد زمین از هم سبقت میگیرند.
دستم را سایبان چشمم میکنم و صورتم را پشت پرده اش پنهان.
بی صدا گریه میکنم.
جعبه ی دستمال کاغذی را روبه رویم میگیرد.
بی توجه به او،اشک هایم را با سرانگشت میگیرم و از کیفم دستمال درمیآورم.
صدای افتادن چیزی میآید،توجه نمیکنم.
چشم هایم را خشک میکنم.
دست هایش را در هم گره کرده و سرش را پایین انداخته...
ناگاه سرش را بالا میآورد و چشم در چشم میشویم.
باز هم برق چشم هایش،تسخیرم میکند...
به خودم میآیم.
سرم را پایین میاندازم.
گلویم را صاف میکنم.
:_من،کمک میکنم که بابام با عمومحمود آشتی کنن
نگاهش میکنم. بازهم چهره اش ساکن و جدی است.
انگار هیچ اشتیاقی به شنیدن ندارد... انگار نه انگار...
انگار اصلا برایش مهم نیست من قبول کنم یا نه...
:_ولی پیشنهاد شما،بدترین انتخابه... آشتیشون میدیم ولی با روش منطقی
:+قهوه تون سرد شد..
این آدم،چرا اینقدر خونسرد است؟
آرامشش دیوانه ام میکند...
انگار نه انگار که من همین الان،پیشنهادش را رد کردم... انگار نه انگار
:_ممنون،صرف شد.. بااجازه تون
بلند میشوم و چادرم را مرتب میکنم.
او هم بلند میشود..
پیراهن مردانه ی سرمه ائی پوشیده،با شلوار همرنگش. کاپشن بادی زرشکی،سرمه ای اش را از
صندلی آویزان کر ده.
:+به هرحال دوباره فکر کنین... نذاشتین من حرفم رو کامل بزنم...متاسفانه خیلی وقت نداریم...
:_خدانگه دار
:+خداحافظ
حتی پیشنهاد نمیدهد که مرا برساند!
هرچند،اگر هم میداد من رد میکردم...
این از راز اول... حالا مانده قرار ملاقات با حاج خانم...
نگاهی به ساعت میاندازم.
امروز دیگر کلاس ندارم.
راه خانه ی فاطمه را پیش میگیرم.
*
فاطمه،برایم آب انار میریزد و لیوان را دستم میدهد.
:_ممنون
جواب نمیدهد.میدانم مشغول است،مشغول حرص خوردن
:+نیکی من نمیفهمم... تو باید فنجون قهوه رو رو لباسش میریختی...
:_فاطمه من نمیتونم مثل تو باشم...تو یه جورایی خیلی...
:+باشه..من عصیانگر...من لجباز... ولی پسره هرچی دلش خواسته گفته،تو پا شدی خیلی موقر
و خانمانه بیرون اومدی.. لابد بابت قهوه ام ازش تشکر کردی
دستم را زیر چانه ام میزنم و ابروهایم را بالا می دهم
:_نوچ...یادم رفت...
از کوره درمیر ود
:+وای...من نمیفهممت نیکی... پسره میگه بیا الکی عروسی کنیم،لبخند میزنی.
مامانت میگه باید فلان مهمونی رو بیای،میگی چشم
عمو وحیدت،همه چی رو ازت پنهون میکنه،زنگ میزنی میگی ممنون که نگفته بودین..
بابات میگه باید با اونی که من میگم ازدواج کنی..
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✅ خاطرهای از یکی از نزدیکان آیتالله بهجت (ره)
✍نزدیک ماه رمضان خانواده ما باردار بود و من میخواستم به مسافرت بروم. برای خداحافظی و التماس دعا خدمت آقای بهجت رسیدم. ایشان برایم دعا کردند و فرمودند :« در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد اسمش را محمد حسن بگذارید. » بنده به ایشان چیزی نگفتم و ایشان هیچ اطّلاعی نداشتند که خانوادۀ ما باردار است و طبعاً راهی نبود برای اینکه بدانند فرزند پسر است یا دختر و کی متولّد میشود، بچهی ما شب نیمهی ماه رمضان که تولّد امام حسن علیهالسلام بود متولّد شد و ایشان جلوتر اسمش را گذاشتند و فرمودند: «اسمش را محمد حسن بگذارید »
📚فریادگر توحید، ص ۵٩
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸