#سلام_امام_زمانم
آسمان از شوق دیدن بهار
اشک خود جاری نموده
خوش به حال زمین
به وصال بهارش می رسد
کی می آید
پس بهار عالم جان های ما😔💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
19.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز دوازدهم)
🤲 خدایا مرا به پاکدامنی زینت نما...
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتسیهفتم🪴
🌿﷽🌿
زمستان ۱۳۵۸ بود که توی خرمشهر و مناطق اطراف سیل بدی
آمد. خیلی از روستاها زیر آب رفت و خسارات زیادی به مردم
وارد شد. علی هم برای کمک به سیل زده ها به خرمشهر برگشته،
بچه های سپاه و جهاد سازندگی سیل زده ها را امکان می دادند و
به آنها غذا می رساندند. باقي مانده وسایل مردم را از زیر آوارها
بیرون می کشیدند و در نهایت در بازسازی روستا کمک می
کردند. علی بعد از مدتی که به خانه آمد، چند کیسه بزرگ لباس
آورد، می گفت بچه های آغاجاری اینجا غریب اند, تو کارها هم
خیلی به ما کمک کردند. این ها را برای شستن آوردم تا ما هم
کاری برای آنها کرده باشیم
میدانستم یک سری از جوان های آغاجاری به خرمشهر آمده اند تا
دوره آموزش بیشتر آنها می خواستند بعد از این دوره در شهرشان
سپاه تشکیل بدهند، من که از کارهای علی روحیه می گرفتم و
همیشه لحظه شماری می کردم به خانه بیاید، با دل و جان قبول
کردم کاری را که می خواهد، برایش انجام بدهم. سری اول آن قدر
لباس ها زیاد بود که دیگر پشت بام جا داشت آنها را پهن کنیم. هر
بار که لباس میشستیم، اگر به تعمیر هم نیاز داشتند با چرخ خیاطی
همسایه ها درست می کردیم و بعد اتو میزدیم. یک بار به علی
گفتم: من دیگر خجالت میکشم بروم در خانه همسایه، چرخ خیاطی
بگیرم. اگر میخواهی کارت را انجام و هم باید چرخ خیاطی
بخری. فردا نزدیکی های ظهر بود که علی با یک چرخ خیاطی به
خانه أمد، رفته بود آن را از آبادان خریده بود
مدتی بود علی با وجودی که در جهاد کار می کرد، اصرار داشت
وارد سپاه شود. آبان سال ۱۳۵۸ اعلام کردند به عنوان پاسدار در
سپاه پذیرفته شده است. روزی که با لباس فرم پاه به خانه آمد، همه
مان خیلی خوشحال شدیم. لباس سپاه با آن رنگ سبز زیتونی خیلی به
علی می آمد. نگاه های بابا را که به او می دیدم، می فهمیدم که به
وجودش افتخار میکند شد من هم از اینکه این برادری دارم،
احساس غرور می کردم، خصوصا اینکه این لباس ام لباس مقدسی
بود. وقتی او را در این فرم می دیدم، حس میکردم لباس خاصی
است که
کسی نمی تواند آن را به تن داشته باشد. مرور زمان این اعتقادم را
تقویت می کرد. می دیدم مثل کسانی که جذب سیاه شده اند برای
رضای خدا کار می کنند. کسی به فکر حقوق و مزایا است. حتی
بعد از مدلی که جهان آرا به فرمانده سپاه خرمشهر - برایشان
حقوقی در نظر رفته برای این پول برنامه های دیگری ریختند
على اولین حقوقش را به فقرا بخشید. ماه های بعد هم از آن پول
مقداری به من داد و بقیه اش را همراه دوستانشی
خواروبار و مایحتاج مردم را می خریدند و شبانه به در خانه های
فقرایی که شناسایی کرده بودند، می بردند. بعد از مدتی هم با چند
نفر مامور به شادگان پرونده باید در آنجا سپاه تشکیل می
دادند. این دوران، دوران قشنگی بود که بدون توقع کار میکردند و
دست هم را می گرفتند فضای انقلاب، امنیت و آرامش ایمان به
ارمغان آورده بود. بابا دیگر اجازه می داد من و لیلا در برنامه ها و
راهپیمایی ها شرکت کنیم. من هم مسئولیت کارهای خانه را بر
عهده داشتم، سعی می کردم، از چیزی کم نگذارم
فروردین سال ۱۳۵۹ بود. بابا برای اولین بار اجازه داده بود، من،
لیلا و محسن همراه خانواده دایی حسینی به سیزده به در برویم.
اول صبح سوار کامیون شدیم و با چند خانواده دوستان دایی رفتیم
مزار علی ابن حسین )ع(، این امامزاده توی شلمچه بود، نخل های
بلند، درخت های انگور، انار و گذار در نخلستان ها و باغ های
شلمچه آنجا را به شکل منطقه ایی سرسبز و زیبا در آورده بود
هنوز مدتی از رسیدن مان نمی گذشت که علی را در حال گشت
زدن در آن منطقه دیدیم. او بعد از چهار، پنج ماهی که در شادگان
بود، به خاطر تحركات مرزی به خرمشهر برگشته بود و با بچه
های سپاه خرمشهر برای کنترل اوضاع توی مرز مستقر شده
بودند. علی که ما را دید، جلو آمد و بعد از احوالپرسی به دایی
حتی گفت؛ زیاد اینجا نمونید. بروید ممکن است عراقی ها به
طرفتان شلیک کنند. باورم نمی شد به همین سادگی بخواهند به ما
معرفی کنند. یادم بود که سال ۱۳۴۹ هم درگیری مختصری بین
ایران و عراق پیش آمده بود. زمانی که خانه ما در محدوده دیزل
آباد، نزدیک کمربندی قرار داشت، ماشین های ارتشی را که به
سمت مرز عراق می رفتند، دیده بودم. گاهی این کامیون های پر
از سرباز، قطاری توقف می کردند و بعد از ساعتی استراحت می
رفتند تا در مرز مستقر شوند. بهانه درگیری سال ۱۳۴۹ که از
جانب برای شروع و به اخراج ایرانیان ساکن عراق منجر شد، شط
العرب و اروندرود بود. ولی این بار مساله چه بود و رژیم بعث
چه خوابی برایمان دیده بود خدا می دانست.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
Tahdir joze12.mp3
4.01M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء دوازدهم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @hedye110
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
Ali-Fani-Tajaliye-Taha-1.mp3
5.32M
ندیدم شهی در دل آرایی تو
به قربان اخلاق مولایی تو
تو خورشیدی و ذره پرور ترینی
فدای سجایای زهرایی تو
🎤 با صدای برادر علی فانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @hedye110
#حدیث_روز
🌷 امام کاظم(علیه السلام) :
🎁 کسی که ختم قرآنش را به امامش هدیه کند ، روز قیامت با او خواهد بود.
📚 (کافی ج۲ ص۶۱۷)
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 بالاترین عمل در ماه مبارک رمضان
🎬 استاد عالی
#ماه_رمضان
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
آیا به والدین فاجر و فاسق و ظالم و نامسلمان هم باید احسان کرد ؟ ایازی.mp3
8.52M
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍃بہ نام او ڪه...
🌼رحمان و رحیم است
🍃بہ احسان عادت
🌼وخُلقِ ڪریم است
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✨﷽✨
#سلام_امام_زمانم
تویى بهارِ دلم با تو احْسَنُ الحالَم
بيا بهار شود چهارفصلِ امسالم
بـيـا، مُقَلّبِ قلبم دليل نـوروزم
بـيـا کناره بگیرد بـدي از اقبالم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊