eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 علی به ما گفته بود تا می توانید ملافه بشوین جمع کنید. من و لیلا، بابا و محسن از بین همسایه ها و اقوام کلی ملافه تمیز و دارو و صابون جمع آوری کردیم و برای علی و دوستانش فرستادیم. بلاخره بین نیروهای دو طرف درگیری رو در رو پیش آمد که اوج آن سه روز طول کشید. سه روزی که به همه سخت و گذشت. نیروهای خلق عرب خواستار تجزیه، ساختمان کانون فرهنگی - نظامی را که مرکز نیروهای انقلاب و جوانان فعال شهر بود، محاصره کردند و بعد از یک درگیری مسلحانه عده ایی را به گروگان گرفتند. کار به جایی رسید که از تهران و خرم آباد، نیروی نظامی وارد شهر شد و با تسخیر مدرسه عراقی ها که ساختمانی در خیابان لب شطه نزدیک بهداری شهرداری بود، اولین و مهم ترین مرکز بسته شد. اسناد و مدارکی که از این محل به دست آمد، ماهیت و وابستگی این گروه را برای همگان روشن کرد، از کسانی که دست داشتند، عده ایی دستگیر شدند و عده ایی به عراق فرار کردند ظاهرا با این حرکت فائله عرب سرکوب شد ولی از بین نرفت و عوامل شان از با نشستند. شبانه به مردم حمله می کردند و توی خانه های بچه های فعال اعلامیه های تهدید آمیز می ریختند، مسئولین شهر مثل جهان آرا برای اینکه بتوانند این مساله را مهار کنند، به بچه ها گفتند کمتر در شهر آفتابی شوند و اگر می توانند مدتی از خرمشهر بروند. علی هم یکی از کسانی بود که باید می رفت. تنها جایی که قوم و خویش داشتیم، ایلام بود. جایی که وقتی نه سالش بود، سه، چهار ماهی در آنجا زندگی کرده بود به آنجا رفت و به فعالیت هایش ادامه داد، برایمان نامه می داد و می نوشت که مردم اینجا در محرومیت شدیدی به سر می برند. حتی آب شرب شان را از رودخانه تهیه می کنند. یک داروخانه یا درمانگاه ندارند تا به کسی که دچار سانحه می شود، رسیدگی کنند. می خواست برای کمک به مردم آنجا دارو بفرستیم، ما هم از داروخانه چیزهایی که خواسته بود، مي خریدیم و برایش می فرستادیم. به این ترتیب، علی در روستاهای ایالم یک پا جهادگر شده بود. حتی در کارهای کشاورزی و دامداری به روستاییان کمک می کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آسمان از شوق دیدن بهار اشک خود جاری نموده خوش به حال زمین به وصال بهارش می رسد کی می آید پس بهار عالم جان های ما😔💚 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
19.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان خدایا مرا در این ماه به پوشش و پاکدامنی بیارای ➥ @hedye110
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز دوازدهم) 🤲 خدایا مرا به پاکدامنی زینت نما... ➥ @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 زمستان ۱۳۵۸ بود که توی خرمشهر و مناطق اطراف سیل بدی آمد. خیلی از روستاها زیر آب رفت و خسارات زیادی به مردم وارد شد. علی هم برای کمک به سیل زده ها به خرمشهر برگشته، بچه های سپاه و جهاد سازندگی سیل زده ها را امکان می دادند و به آنها غذا می رساندند. باقي مانده وسایل مردم را از زیر آوارها بیرون می کشیدند و در نهایت در بازسازی روستا کمک می کردند. علی بعد از مدتی که به خانه آمد، چند کیسه بزرگ لباس آورد، می گفت بچه های آغاجاری اینجا غریب اند, تو کارها هم خیلی به ما کمک کردند. این ها را برای شستن آوردم تا ما هم کاری برای آنها کرده باشیم میدانستم یک سری از جوان های آغاجاری به خرمشهر آمده اند تا دوره آموزش بیشتر آنها می خواستند بعد از این دوره در شهرشان سپاه تشکیل بدهند، من که از کارهای علی روحیه می گرفتم و همیشه لحظه شماری می کردم به خانه بیاید، با دل و جان قبول کردم کاری را که می خواهد، برایش انجام بدهم. سری اول آن قدر لباس ها زیاد بود که دیگر پشت بام جا داشت آنها را پهن کنیم. هر بار که لباس میشستیم، اگر به تعمیر هم نیاز داشتند با چرخ خیاطی همسایه ها درست می کردیم و بعد اتو میزدیم. یک بار به علی گفتم: من دیگر خجالت میکشم بروم در خانه همسایه، چرخ خیاطی بگیرم. اگر میخواهی کارت را انجام و هم باید چرخ خیاطی بخری. فردا نزدیکی های ظهر بود که علی با یک چرخ خیاطی به خانه أمد، رفته بود آن را از آبادان خریده بود مدتی بود علی با وجودی که در جهاد کار می کرد، اصرار داشت وارد سپاه شود. آبان سال ۱۳۵۸ اعلام کردند به عنوان پاسدار در سپاه پذیرفته شده است. روزی که با لباس فرم پاه به خانه آمد، همه مان خیلی خوشحال شدیم. لباس سپاه با آن رنگ سبز زیتونی خیلی به علی می آمد. نگاه های بابا را که به او می دیدم، می فهمیدم که به وجودش افتخار میکند شد من هم از اینکه این برادری دارم، احساس غرور می کردم، خصوصا اینکه این لباس ام لباس مقدسی بود. وقتی او را در این فرم می دیدم، حس میکردم لباس خاصی است که کسی نمی تواند آن را به تن داشته باشد. مرور زمان این اعتقادم را تقویت می کرد. می دیدم مثل کسانی که جذب سیاه شده اند برای رضای خدا کار می کنند. کسی به فکر حقوق و مزایا است. حتی بعد از مدلی که جهان آرا به فرمانده سپاه خرمشهر - برایشان حقوقی در نظر رفته برای این پول برنامه های دیگری ریختند على اولین حقوقش را به فقرا بخشید. ماه های بعد هم از آن پول مقداری به من داد و بقیه اش را همراه دوستانشی خواروبار و مایحتاج مردم را می خریدند و شبانه به در خانه های فقرایی که شناسایی کرده بودند، می بردند. بعد از مدتی هم با چند نفر مامور به شادگان پرونده باید در آنجا سپاه تشکیل می دادند. این دوران، دوران قشنگی بود که بدون توقع کار میکردند و دست هم را می گرفتند فضای انقلاب، امنیت و آرامش ایمان به ارمغان آورده بود. بابا دیگر اجازه می داد من و لیلا در برنامه ها و راهپیمایی ها شرکت کنیم. من هم مسئولیت کارهای خانه را بر عهده داشتم، سعی می کردم، از چیزی کم نگذارم فروردین سال ۱۳۵۹ بود. بابا برای اولین بار اجازه داده بود، من، لیلا و محسن همراه خانواده دایی حسینی به سیزده به در برویم. اول صبح سوار کامیون شدیم و با چند خانواده دوستان دایی رفتیم مزار علی ابن حسین )ع(، این امامزاده توی شلمچه بود، نخل های بلند، درخت های انگور، انار و گذار در نخلستان ها و باغ های شلمچه آنجا را به شکل منطقه ایی سرسبز و زیبا در آورده بود هنوز مدتی از رسیدن مان نمی گذشت که علی را در حال گشت زدن در آن منطقه دیدیم. او بعد از چهار، پنج ماهی که در شادگان بود، به خاطر تحركات مرزی به خرمشهر برگشته بود و با بچه های سپاه خرمشهر برای کنترل اوضاع توی مرز مستقر شده بودند. علی که ما را دید، جلو آمد و بعد از احوالپرسی به دایی حتی گفت؛ زیاد اینجا نمونید. بروید ممکن است عراقی ها به طرفتان شلیک کنند. باورم نمی شد به همین سادگی بخواهند به ما معرفی کنند. یادم بود که سال ۱۳۴۹ هم درگیری مختصری بین ایران و عراق پیش آمده بود. زمانی که خانه ما در محدوده دیزل آباد، نزدیک کمربندی قرار داشت، ماشین های ارتشی را که به سمت مرز عراق می رفتند، دیده بودم. گاهی این کامیون های پر از سرباز، قطاری توقف می کردند و بعد از ساعتی استراحت می رفتند تا در مرز مستقر شوند. بهانه درگیری سال ۱۳۴۹ که از جانب برای شروع و به اخراج ایرانیان ساکن عراق منجر شد، شط العرب و اروندرود بود. ولی این بار مساله چه بود و رژیم بعث چه خوابی برایمان دیده بود خدا می دانست. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
Ali-Fani-Tajaliye-Taha-1.mp3
5.32M
ندیدم شهی در دل آرایی تو به قربان اخلاق مولایی تو تو خورشیدی و ذره پرور ترینی فدای سجایای زهرایی تو 🎤 با صدای برادر علی فانی @hedye110
🌷 امام کاظم(علیه السلام) : 🎁 کسی که ختم قرآنش را به امامش هدیه کند ، روز قیامت با او خواهد بود. 📚 (کافی ج۲ ص۶۱۷) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
آیا به والدین فاجر و فاسق و ظالم و نامسلمان هم باید احسان کرد ؟ ایازی.mp3
8.52M
🔒 آیا به والدین ظالم و فاجر و فاسق هم باید احسان کرد ؟ 🔓 پاسخ توسط استاد : مرحوم ایازی @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✨﷽✨ تویى بهارِ دلم با تو احْسَنُ الحالَم بيا بهار شود چهارفصلِ امسالم بـيـا، مُقَلّبِ قلبم دليل نـوروزم بـيـا کناره بگیرد بـدي از اقبالم @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 زمان زیادی نگذشت که بالأخره اولین حادثه به وقوع پیوست روز بیست و یکم خرداد ماه همان سال دو نفر از پاسدارهای خرمشهر به نام های عباس فرحان اسدی و موسی بختور در منطقه مرزی به دست نیروهای عراقی به شهادت رسیدند این اتفاق حرف های بچه های سپاه را تایید می کرد. چند ماهی بود که آنها با اصرار میگفتند: عراق از این همه جابه جایی و تحرک در خطوط مرزی این منطقه، هدفی جز به راه انداختن جنگ ندارد، ولی ترتیب اثری به گزارشات آنها داده نمی شد روز تشییع عباس و موسی، من، لیلا و دا به جنت آباد رفتیم. بابا و محسن را هم آنجا دیدیم. جمعیت زیادی آمده بودند. بچه های سپاه هم در بین جمعیت دیده می شدند. از چهره های متأثرشان معلوم بود که از شهادت دوستانشان خیلی ناراحت هستند. به سر و سینه می زدند و گریه می کردند. به خاطر وضعیت بحرانی شهر و مساله خلق عرب و خطر بمب گذاری چند نفر از پاسداران روی ساختمان غسالخانه موضع گرفته بودند بعد از دفن شهدا، اگر درست به خاطر داشته باشم حاج آقا نوری، امام جمعه خرمشهر سخنرانی کرد و برادران سپاه سر مزار شهیدان موسي بخور و عباس فرحان اسدی سرودی خواندند، بعضی از فرازهای سرود در خاطرم مانده است ما پاسداران خمینی، جان نثاران هرگز، نرویم، قدمی، به عقبه، تا دم جان ای خمینی، ای برادر فرمان بنما، تا بکنیم، غسل شهادت از رگ ما، خون پریزد از خون ماه الله خیزد پر الله و گل بشود، همه جا، چون گلستان منظره عجیبی بود. در عین اینکه خیلی غم انگیز و ناراحت کننده بود، عهد و پیمانی که پاسداران با همرزمان شهیدشان می بستند، جالب و با شکوه به نظر می رسید،شب که علی به خانه آمد. خیلی ناراحت و در هم ریخته بود. عباس و موسی، دوستان مهم او بودند، بارها از آنها برای ما تعریف کرده بود. علی گفت: بعد از مراسم جنت آباد بچه های سپاه به خانه عباس رفتیم، بچه ها خیلی ناراحت بودند. همه گریه می کردیم. از دست دادن این دو خیلی برای ما سنگین بود. برخلاف ما مادر عباس آرام بود و وقتی زاری های ما را دید، دلداریمان داد و گفت: عباس راهی را رفته که خودشی دوست داشته راهی که نصیب هر کسی نمی شود. شما هم شاد باشید، چرا گریه می کنید؟ و فردای آن روز طبق معمول سراغ ساک علی رفتم، یک دست لباس آغشته به خونه و یک جفت پوتین توی ساک بود. آنها را در آوردم، شستم و روی بند حیاط پهن کردم. یکی، دو ساعت بعد علی به خانه آمد. همین که لباس ها را روی بند رخت دید، آه از نهادش برآمد و با ناراحتی گفت: چرا به این لباس ها دست زدید؟ این ها لباس های عباسه، می خواستم همین طوری یادگاری نگهش دارم. می خواستم خون شهادت عباس روش باشه. بعد آنها را جمع کرد و با پوتین ها توی کمدش گذاشت. از اینکه لباس های خونی عباس و پوتین های موسی را شسته بودم، حال عجیبی داشتم می رفتم در کمد را باز می کردم. نگاهم که به آنها می افتاد دائم دگرگون می شد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 شهادت موسی و عباس خیلی روی علی تاثیر گذاشته بود، توی حال و هوایی بود که تا آن موقع او را این طور شدیده بودم. علی که همیشه با کارهایش ما را به جنب و جوش و تحرک را می داشت، خیلی آرام شده بود. به نظر می آمد، فکر رفتنش را می کند چند روز از مراسم بزرگداشت شهدا گذشته بود. فکر می کردم علی کم کم از غصه شهادت دوستانش بیرون می آید و حالش رو به راه می شود. آن روز من چند ساعتی به خانه پاپا رفته بودم. وقتی برگشتم دیدم علی کنار پنجره اتاق رو به حیاط ایستاده، لباس مشکی تنش است و قاب عکسی بزرگی در دست دارد. عکس خودش توی فاب بود. عکسی که تا بحال آن را ندیده بودم. دا هم توی ایوان نشسته بود. به دا و على سلام کردم و پرسیدم: این چیه علی، عکس خودت رو چرا قاب کردی؟ با آرامشی گفت: این رو برای همون روز می خواهم بعد برگشت و به دا نگاه کرد و لبخندی زد از طرف دیگر نگاه عصبانی دا نشان می داد چقدر از این حرف ناراحت است. می دانستم علی عزیزترین کس دا است. خیلی او را دوست دارد. خیلی همه تعریفش را می کند و قربان قد و بالایش می رود. حتی ما بچه ها هم پذیرفته بودیم علی خیلی بهتر از ماست. چرا که به درد همه می رسید و با سختی هایی که خودش کشیده بود باز سعی می کرد باری از روی دوش دیگران بردارد. می خواستم بدانم حدسم درست است و او به فکر شهادت است یا نه، به همین خاطر، دوباره از او پرسیدم کدوم روز رو میگی علی؟ عکسی رو برای کی می خواهی؟ گفت: همون روزی که همه تون باید بهش افتخار کنید گفتم: منظورت روز شهادته؟ بقیه حرفم را با نگاه تند دا خوردم. علی گفت: این عکس رو گرفتم وقتی شهید شدم نو حجله ام بذارید، تا همه بفهمند راهی رو که من رفتم از دل و جون بوده بعد از چند دقیقه سکوت دوباره گفت: دوست ندارم وقتی شهید شدم گریه کنید. دلم می خواهد مثل مادر عباس باشید، صبور و مقاوم با مسأله برخورد کنید. شما همه رو دلداری بدهید نمی دانستم چه جوابی به علی بدهم. فقط وقتی دیدم حال دا دگرگون شده و کم مانده شیون و زاری کند، با علی شروع کردیم به شوخی و خنده على از وقتی سپاهی شد برای استفاده از اسلحه همیشه زجر میکشید، چون دو تا از انگشتانش در هر دو دست به طور مادرزاد به هم چسبیده بودند و موقع کشیدن گلن گدن به شیار اسلحه گیر می کرد و دستانش زخمی می شد. همیشه خدا دستان على باندپیچی بود. دستش به هر جایی می خورد خونریزی می کرد و برای وضو گرفتن معذب بود. گاهی که بریدگی اش عمیق می شد،کارش به بخیه زدن هم می کشید. خودش می گفت؛ چیزی نیست نگران نباشید. دا خیلی ناراحت این مساله بود میگفت: چرا این بلاها رو سر خودت می آوری بابا خیلی دوست داشت خرج عمل على را تهیه کند و او را برای عمل جراحی به بیمارستان ببرد، اما آن روزها بیشتر از هزار و سیصد تومان حقوق نمی گرفت و این عمل حدود بیست هزار تومان هزینه داشت. به هم چسبیدگی انگشتان على فقط به دستانش محدود نمی شد. دو تا از انگشتان هر پایش هم با یک پرده به هم چسبیده بودند. وقتی مدتی طولانی پایش در پوتین می ماند، این قسمت زخم می شد. وقتی می خواست جورابش را بیرون بکشد، پوست پایش با جوراب ور می آمد. هر بار با دیدن این صحنه جگرم کباب ای شد. باند و پماد می آوردم اما نمی گذاشت دست بزنم با هماهنگی سپاه قرار شد علی برای جراحی تهران برود. روز حرکت على بدترین و سیاه ترین روز عمرم بود. از این بابت که می خواهد دستانش را عمل کند خوشحال بودم. ولی از اینکه از پیش ما ولو برای مدتی می رفت، می خواستم دق کنم. على فقط برادرم نبود. دوستم و محرم رازهایم بود. درخواست ها و چیزهایی را که حتی به دا هم نمی توانستم بگویم، به على میگفتم. او هم سعی میکرد خواسته ام را برآورده کند. موقعی که کاری از دستش برنمی آمد طوری مساله را به بابا میگفت که او متوجه نشود این حرف یا درخواست من بوده است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز سیزدهم) 🤲 خدایا مرا بر مقدراتت صبور کن...@hedye110
. سُبْحانَكَ يا رَحِيمُ تَعالَيْتَ يا كَرِيمُ أَجِرْنا مِنَ النّارِ يا مُجِير سُبحانَکَ يا رحيم امان از آتش داغی است به جان و دلمان از آتش سُبحانَکَ يا مَلِک پناه آوردیم جان و دل ما را برهان از آتش دعای مجیر ✍️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه می‌کردند:  «بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»  خدایا براى تو روزه  گرفتیم و با روزى تو افطار می‌کنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى. @delneveshte_hadis110
🌷حق میهمان به صاحبخانه اینِ که اگر تقاضایی کرد صاحبخانه اجابت کنه الان که همه ما میهمان خدا هستیم هر چی از خدا بخواهیم ان شاالله مورد پذیرش قرار میگیره فقط باید زرنگ باشیم که چی بخواهیم 👌 💯یکی ظهور امام زمان عج رو میخواد 🌴یکی عاقبت بخیری خودش و بچه هاش یکی بچه میخواد یکی رفع شدن مشکل زندگیش رو میخواد .... ❓تو چی میخوای؟؟؟؟؟ ➥ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
یاد خدا ۱۷.mp3
10.78M
مجموعه ۱۷ | √ همه‌ی رفیق‌های صمیمیِ خدا، از «دو تا مرحله» عبور می‌کنند، تا به رفاقت می‌رسند! ✘ این دو مرحله برای همه یکسانه، اول باید بشناسیش، بعد با اراده جدی، شروع کنی! ➥ @hedye110
یاد خدا ۱۶.mp3
10.85M
مجموعه 16 | چرا من با یه نعمت، √ یا یه مصیبت، √ یا یه امتحان‌هایی که برام پیش میاد، ✘ کلّاً خدا رو گم می‌کنم؟ @hedye110
یاد خدا ۱۷.mp3
10.78M
مجموعه ۱۷ | √ همه‌ی رفیق‌های صمیمیِ خدا، از «دو تا مرحله» عبور می‌کنند، تا به رفاقت می‌رسند! ✘ این دو مرحله برای همه یکسانه، اول باید بشناسیش، بعد با اراده جدی، شروع کنی! ➥ @hedye110
یاد خدا ۱۸.mp3
11.75M
مجموعه ۱۸ | اگر اهل عبادت و ذکر گفتن هستیم؛ باید نتیجه‌‎ی ذکر گفتنمون بعد از یه مدت تمرین، برسه به ذکر واقعی! در این پادکست در مورد «ذکر واقعی و حالتهای یک ذاکر واقعی» خواهید شنید. ➥ @hedye110