مداحی آنلاین - مراحل گام به گام شیطان برای ترک نماز.mp3
2.62M
شکرانه 02.mp3
36.78M
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زيباست صبح،
وقتی روی لبهايمان
ذكر مهربانی به شكوفه مینشيند
❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود
🏳خدايا...
روزمان را سرشار از آرامش
عشق و محبت کن🌸
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
﷽
#سلام_امام_زمانم
هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام
اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام
ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہے توییم
از نوڪران مُنتظـــــر آقا تو را ســـــــلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به حضرت زهرا سلام الله علیها
و امیرالمؤمنین علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتصدچهلششم 🪴
🌿﷽🌿
وسط های کوچه دو تا مجروح به دیواری تکیه داده بودند. یکی از
آنها عاقله مردی بود که ترکشی پاهایش را گرفته بود. مجروح دوم
که ترکش به دست و صورت و پاهایش خورده بود، بیست و سه،
چهار سال بیشتر نداشت. وضعیت هیچ کدام حاد نبود. عاقله مرد
کمی ترسیده، هول کرده بود. با یک حالتی می گفت: بیا ببین ، بیا
ببین ، می خوان ما رو بکشند
از محل ترکش نسبتا بزرگی که به اندازه یک کف دست می شد و
به پایش خورده بود، خون زیادی می رفت. به چند نفری که
دورمان بودند، گفتم: یه تیکه پارچه بیارید جلوی خونریزی اش رو
بگیریم
مرد خون را که می دید، داد می کشید. رنگ صورت آفتاب
سوخته اش، مثل میت شده بود. مردهای دیگر او را دلداری می
دادند و می گفتند: ناراحت نباشی، خوب می شی، چیزی نشده. برو
بیمارستان رو ببین چه خبره
از بالای ران پارچه ایی بستم تا شدت خونریزی کم شود. این را
دیشب یاد گرفته بودم، به بقیه ترکشی ها نگاه کردم. خیلی ها به
داخل پوست فرو رفته بود، از زخم پشت ساق پا و ساعد دستش هم
خون می رفت. پارچه را جر دادم و از قسمت بالاتر زخم دور
فضله گره زدم همان طور که زخم های مرد جوان را می بیستم،
به مردهایی که آنجا بودند، گفتم: وسیله جور کنید اینا رو بفرستیم
بیمارستان
یکی شان گفت: من موتور دارم و رفت تا آن را بیاورد. من هم به
عبدلله می گفتم؟ چطور کمکم کند تا راحت تر پهلو و ساق این
یکی را ببندم. صاحب موتور که رسید، همه کمک کردند اول
عاقله مرد و بعد مرد جوان تر را پشت موتور نشاندند. بیچاره ها
با درد و عذاب راه و افتادند، کمی آن طرف تر دو تا مرد و چند تا
بچه ریز و درشت شیون می کردند. آشپزخانه گوشۂ حیاط مورد
اصابت قرار گرفته بود و تنهای جوان خانه که برای آماده کردن
صبحانه آنجا بودند در دم کشته شده بودند، با کمک مردم جنازه ها
را در آوردیم و توی وانتی گذاشتیم. شوهر یکی از آنها شش امامة
زنان را توی دست گرفته بود و هاج و واج به ما و و جناره زنش
که در حال انتقال به قبرستان بود نگاه می کرد. باورش نمی شد در
عرض چند دقیقه زندگی اشی زیرورو شود و همسرش را از دست
بدهد. فرصتی نبود با عبدلله نگاه به خانه های توی کوچه
کردیم و پرسیدیم. دیگه مجروح نیست؟ جواب شنیدیم: نه. با اینکه
بیشتر مردم این کوچه رفته بودند، گفتیم: تمومید. تو خونه ها،
خمسه خمسته می زنن کسی نیست سراغتون رو بگیره. به خاطر یه
زخم کوچیک از دست می رید
برگشتیم مسجد. توی حیاط پنج، شش تا دیگ مسی بزرگ بار بود.
اگر درست یادم باشد اولین غذای گرم، پلو خورشت قیمه بود. به
خانم هایی که زحمت پخت و پز را کشیده بودند، گفتم: بقیه کارها
رو بذارید برای من، ظرفها رو من میشورم. ظرف ها را شستم و
آب کشی کردم. بعد نشستیم تا، کامیون سررسید. پشت کامیون کارتن های
نان خشک، گونی های پر از لباس و پتوهای مستعمل و کنسرو بار
زده بودند. همگی دور کامیون جمع شدیم. بسته های کامیون را
دست به دست می کردیم و توی شبستان مسجد می بردیم.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
#کتابدا🪴
#قسمتصدچهلهفتمم 🪴
🌿﷽🌿
توی
یکی از این رفت و آمده ایم در حالی که جعبه ایی دستم بود، وارد
حیاط شدم و همان پسر مو مشکی پریروزی
دیدم، همانی که اسمش خسرو بود. سلام و علیک کردیم. همزمان
یکی حال تنهایی که در تخلیه بار کمک می کرد از شبستان مسجد
بیرون آمد. او را یکی، دو بار توی این چند روزه دیده بودم. خیلی
خوش اخلاق و خوش برخورد بود. روزها توی کارهای مسجد
کمک می کرد و شب ها به خانه شان می رفت. چهره اش مرا به
یاد یکی از اقواممان می انداخت. زن که دید با خسرو سلام و
علیک کردم، با خنده گفت: این پسرمه. اسمش خسروست. مثل
اینکه شما همدیگر رو میشناسید
خسرو گفت: آره مامان این خواهر حتی یه زینب زمانه.
می دونی این با دست های خودش باباش رو دفن کردم. باورت
میشه؟ باورت میشه؟ مثلا فکر کن من با دست های خودم بابام رو
دفن کنم
یک دفعه مادرش حالش عوض شد و دادش در آمد که: خسرو بگو
خدا نکنه، اسم بابات رو می باری
خسرو با لهجه خاصی گفت: یی کن مادر ما رو من میگم این
باباش شهید شده، دفنش کرده، این میگه بگو خدا نکنه
کار تخلیة بار خیلی زود تمام شد. سر آقای نجار - مسئول درمانگاه
- را خلوت دیدم فرصت را غنیمت شمردم، دوست داشتم من هم
کارهای پزشکی انجام بدهم. می خواستم هر طور شده بروم خط،
نمی دانستم آقای نجار این فرصت را به من می دهد یا نه.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□