eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعتى مى گذرد، خبر به همه قلعه ها مى رسد. ترس بر دل همه يهوديان سايه مى افكند. آنها باور نمى كردند كه اين چنين در محاصره لشكر اسلام قرار بگيرند. بالاى برج ها، نگهبانان مستقر مى شوند و همه نيروها بسيج مى گردند. ستاد فرماندهى در قلعه قَموص تشكيل جلسه مى دهد. رهبران و فرماندهان يهود در اين جلسه شركت كرده اند. فرماندهان سپاه با هم اختلاف نظر دارند: عدّه اى اصرار مى كنند كه بايد حالت دفاعى به خود بگيريم. آنها چنين مى گويند: "قلعه هاى ما بسيار محكم است و ذخيره غذايى هم به اندازه يكسال داريم پس بايد در قلعه هاى خود سنگر بگيريم و با طول كشيدن محاصره، لشكر محمّد ناچار به ترك اينجا خواهد شد; زيرا او ذخيره غذايى زيادى ندارد و تداركات بين مدينه تا خيبر بسيار سخت است. او بيش از يك ماه نمى تواند در اينجا دوام بياورد". امّا گروه ديگر معتقد هستند كه ما بايد حالت تهاجمى به خود بگيريم. آنها مى گويند: "اگر لشكر در داخل قلعه مستقر شود با گذشت زمان سپاه ما روحيّه خود را از دست مى دهند. نيروهاى جنگى ما چندين برابر لشكر محمّد است و ما مى توانيم لشكر را در بيرون قلعه مستقر نماييم و به آنها حمله كنيم. اين كه صبر كنيم تا محمّد خودش از اينجا برود نتيجه اى جز ذلّت برايمان ندارد". جلسه به طول مى انجامد، سران يهود نمى دانند كدام نظر را قبول كنند. در اين ميان يكى مى گويد: "خوب است ما صبر كنيم تا كسانى كه به ما وعده يارى داده اند به ما بپيوندند. وقتى چهار هزار جنگجو از قبيله غَطَفان به اينجا بيايند مى توانيم همزمان حمله كنيم". اين نظر مورد قبول واقع مى شود و فعلاً از بيرون آمدن نيروها از قلعه و مقابله با لشكر اسلام جلوگيرى مى شود. 🔶🔶🔶🔶💖🔶🔶🔶🔶 https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
گوش كن! استاد قُرطُبى شعر خودش را مى خواند، او در شعر خود از خلفاى اسلام ياد مى كند و آنان را مدح مى كند. استاد از ابوبكر و عُمَر و عثمان ياد مى كند و آنان را سه خليفه پيامبر معرّفى مى كند. من منتظر هستم تا او از امام على(ع) نيز ياد كند، اهل سنّت امام على(ع) را به عنوان خليفه چهارم قبول دارند. من چه مى شنوم؟ استاد قُرطُبى از معاويه به عنوان خليفه چهارم ياد مى كند، گويا او اصلاً به خلافت امام على(ع) اعتقادى ندارد!! لحظاتى مى گذرد، فرصت پيش مى آيد، من جلو مى روم تا از او سؤال خود را بپرسم: ــ جناب استاد! من درباره حوادث بعد از وفات پيامبر تحقيق مى كنم، به نظر شما آيا عُمَر قصد آتش زدن خانه فاطمه را داشته است؟ ــ هفته قبل، نوشتن كتاب "العقد الفريد" را تمام كرده ام. شما برويد آن كتاب را مطالعه كنيد. كتاب استاد قُرطُبى را باز مى كنم و چنين مى خوانم: گروهى از مخالفان، در خانه فاطمه جمع شده بودند. ابوبكر به عُمَر دستور داد تا به خانه فاطمه برود و آنان را براى بيعت بياورد. عُمَر شعله آتشى را در دست گرفت و سوى خانه فاطمه رفت. وقتى عُمَر به خانه فاطمه رسيد، فاطمه به او چنين گفت: "اى عُمَر! آيا با اين آتش مى خواهى خانه مرا بسوزانى؟". عُمَر در پاسخ گفت: اگر شما با ابوبكر بيعت نكنيد، من اين كار را مى كنم". من تعجّب مى كنم، استاد قُرطُبى در اينجا به ماجراى تهديد عُمَر اشاره كرده است، پس چرا آن آقاى سُنّى، همه اين ماجرا را افسانه مى خواند؟ ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋
وقتى رفيق بسيار عزيز تو به مسافرت مى رود، چقدر دلتنگ او مى شوى؟ هميشه به او مى انديشى و دعا مى كنى كه زودتر او را ببينى. وقتى او از سفر برمى گردد، آن قدر خوشحال مى شوى كه گويى همه دنيا را به تو داده اند و در پوست خود نمى گنجى. آيا ما فقط دلتنگ عزيزان خود مى شويم؟ نه! پيامبر در سخن خود به اين نكته اشاره مى كند كه چون يكى از افراد مسجدى مدّتى به مسجد نرود، مسجد دلتنگ او مى شود و چون به مسجد برگردد، مسجد شاداب مى شود! مگر قرآن از تسبيح گفتن همه موجودات سخن نمى گويد؟! مگرمسجد هم در دنياى خود، تسبيح خدا را نمى كند؟! همان طور مسجد هم در دنياى خود از ديدن اهلِ خود شاد مى شود و غرق سرور مى شود. آرى، مسجد خانه خدا است و در دنياى خود از حضور مردم دلشاد و از بى اعتنايى مردم ناراحت مى شود! آيا شما هم با من موافقيد كه وقتى مسجد در اين دنيا نتواند دورى دوستان خود را تحمّل كند، حتماً روز قيامت هم نخواهد توانست دورى دوستان خود را متحمّل شود. آرى، روز قيامت اين مسجد خواهد بود كه شفاعت دوستان خود را خواهد نمود. پس بكوشيم كه همواره به دنبال آن باشيم كه خانه خدا براى ما دعا كند و از ما شاد باشد.💐💐💐💐💐 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌴 🌴 🌴 امام حسين(ع) همان گونه كه مسلم را به شهر كوفه فرستاده است، نماينده اى هم به شهر بصره اعزام نموده، تا در اين شهر نيز مقدّمات نهضت را آماده كند. آيا شما فرستاده امام به شهر بصره را مى شناسيد؟ نام او سليمان است و نامه هايى را از طرف حضرت، براى بزرگان بصره آورده است. همه كسانى كه در بصره، نامه امام حسين(ع) را دريافت كرده اند، اين راز را مخفى نگه داشته اند; مگر يك نفر! آن يك نفر، بعد از خواندن نامه به نزد ابن زياد مى رود و به او خبر مى دهد كه نماينده امام حسين(ع) به بصره آمده و آن گاه نامه امام را به ابن زياد مى دهد. ابن زياد بسيار عصبانى مى شود و دستور مى دهد تا سليمان را دستگير كنند. در همين گير و دار، نامه يزيد به بصره مى رسد و تحويل ابن زياد داده مى شود. ابن زياد به محض خواندن نامه يزيد، آماده سفر به سوى كوفه مى شود. شب فرا رسيده و هوا تاريك شده است. نگاه كن! آنجا را مى گويم، سربازان، يك نفر را با چشم هاى بسته مى آورند، اكنون ابن زياد با بى رحمى تمام، دستور مى دهد تا سليمان، نماينده امام حسين(ع) را به قتل برسانند. و اينجاست كه مأموريّت ابن زياد، با ريختن خون عزيزى از عزيزان خدا، آغاز مى شود. مردم بصره كه اين صحنه را مى بينند، ترس، تمام وجودشان را فرا مى گيرد. دستور مى رسد تا همه مردم در مسجد بزرگ شهر جمع شوند. ابن زياد بعد از جمع شدن مردم به منبر رفته و چنين مى گويد: يزيد حكومت كوفه را نيز به من داده است و من فردا صبح به سوى كوفه حركت مى كنم، من برادرم را به جاى خود به حكومت بصره مى گمارم، مبادا با او مخالفت كنيد! به خدا قسم، من در كشتن مخالفان، هيچ ترديدى به خود راه نخواهم داد، من برادر را به جاى برادر خواهم كشت! آرى، آنها ابن زياد را مى شناسند; او جلّاد خون آشامى است كه مى رود تا با رعب و وحشت، كوفه را به دست گيرد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>