#آسمانیترینعشق
#برگدوازهم
جوانى هستم كه چند سالى است به خريد و فروش مشغول شده ام.
البتّه مغازه و سرمايه چندانى هم ندارم.
جنسى را به صورت عمده خريدارى مى كنم و به صورت جزئى مى فروشم و از اين طريق زندگى خود را مى گذرانم.
امروز وقتى در بازار عبور مى كردم به مشترى خوبى برخورد نمودم.
او مقدار زيادى از كالاى مرا مى خواست.
وقتى به او گفتم چند انبار از آن كالا را دارم، خيلى خوشحال شد.
بر سر قيمت به توافق رسيديم و معامله قطعى شد.
خيلى خوشحال بودم، زيرا اين معامله به اندازه كاسبى يك سال برايم سود داشت.
قرار شد مشترى، كالا را همان لحظه تحويل بگيرد.
انبار در خانه بود، به سوى خانه آمديم تا كالا رابه او تحويل دهم.
كليد انبار در جاى خاصّى از اتاق قرار داشت.
وارد اتاق شدم تا كليد را بردارم، ديدم پدرم درست جايى خوابيده كه كليد انبار را گذاشته ام.
با خود فكر كردم، آيا پدر را از خواب بيدار كنم و كليد را بردارم يا اينكه از اين معامله پر سود صرف نظر كنم؟
مشترى عجله داشت، مى خواست بار را تحويل بگيرد.
از اتاق بيرون آمدم، به او گفتم: بايد صبركنى تا پدرم از خواب بيدار شود.
او مدّتى صبر كرد و من چند بار به داخل اتاق آمدم ولى پدر هنوز در خواب عميقى بود، زيرا شب قبل براى آبيارى به مزرعه رفته بود.
به مشترى گفتم: جنس شما آماده است، امّا بايد صبر كنى تا پدرم بيدار شود.
او گفت: اى جوان! تو چقدر كم عقل هستى! وقتى پدرت بفهمد، چنين پول زيادى نصيب تو شده، خوشحال مى شود كه او را بيدار كرده اى.
امّا قبول نكردم، زيرا خواب و آسايش پدرم براى من از همه ثروت دنيا بالاتر و باارزش تر بود.
به هر حال مشترى رفت و معامله به هم خورد. بعد از ساعتى، پدر از خواب بيدار شد.
وقتى از ماجرا با خبر شد، مرا صدا زد و از من تشكّر كرد.
سپس چنين گفت: پسرم! من از مال دنيا چيز زيادى ندارم، امّا گوساله اى را كه تازه به دنيا آمده، به تو مى بخشم.
من هم از پدر تشكر كردم و رويش را بوسيدم. شايد شما تعجّب كنيد، پولى كه از آن معامله به دست مى آوردم، معادل ده ميليون تومان بود، امّا اين گوساله اى كه پدر به من داد، ارزشش صد هزارتومان بيشتر نبود.
از سخن پدرم تعجّب كردم ولى چيزى نگفتم و دل او را نشكستم، زيرا پدر نمى دانست كه به خاطر بيدار نكردن او از چه سودى چشم پوشى كرده ام.
با خود فكر كردم كه شايد پدر خيال مى كند، من به خاطر صدهزار تومان پول او را از خواب بيدار نكردم.
بعد از چند سال فهميدم كه پدرم مى دانست چه مى كند. او فهميده بود كه به خاطر او از سود ده ميليون تومانى گذشته ام.
آن روز ديگر پدرم از دنيا رفته بود، روزى كه همين گوساله باعث شد تا من به صد ميليارد تومان پول برسم.
حتماً تعجّب مى كنى، چطور يك گوساله صدهزار تومانى، باعث اين همه ثروت شد؟!
آرى، دعاى پدر باعث اين معجزه شد، زيرا موقعى كه پدر گوساله را به من داد، نگاهى به آسمان كرد و با خداى خويش سخنى گفت و دعايى نمود و همان دعا كار خودش را كرد و مرا به آن همه ثروت رساند.
آيا مايل هستى ادامه داستان مرا بدانى؟
🦋ادامه دارم....
☘🌷🌹☘🌷🌹☘🌷🌹
#آسمانیترینعشق
#عشقبهپدرومادر
#خشنودیپروردگار
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشرحداکثری
#انتخابات
#کانالکمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef