#سرزمین_یاس
#برگشصتیکم
ــ راست مى گويى! على (ع) آن هديه ارزشمند را مى خواهد بفروشد!!
ــ مگر نمى دانى او چقدر مهربان است. او هرگز نمى تواند گرسنگى ما را ببيند.
ــ مگر شما در خيبر نبوديد و از غنائم خيبر به شما سهمى نرسيد؟
ــ نه، ما نمى توانستيم در جنگ شركت كنيم. نگاه كن، بعضى از ما پير و شكسته هستيم، عدّه اى هم بيمار.
ــ خيلى غصّه دار شدم. يعنى شما هيچ سهمى از خيبر نداريد؟
ــ درست است كه ما سهمى از نخلستان هاى خيبر نداريم; امّا هرگز غصّه نمى خوريم.
ــ چرا؟
ــ چون ما على (ع) داريم! صبر كن تا ببينى على (ع) امروز چگونه همه ما را ثروتمند مى كند.
ناگهان سر و صدا بلند مى شود: "على آمد". همه مى دوند. ما هم به آن سو مى رويم.
نگاه كن! على (ع) پارچه زرباف را روى دست دارد. طلاهاى آن در زير نور خورشيد مى درخشد.
على (ع) جواهر سازى را صدا مى زند و از او مى خواهد تا طلاهاى اين پارچه زرباف را از آن خارج كند.
بعد از مدّتى حدود هزار مثقال طلا از آن پارچه به دست مى آيد. اكنون على (ع) اين هزار مثقال طلا را در دست مى گيرد!
اكنون على (ع) مى تواند با اين مقدار طلا، كارهاى زيادى انجام بدهد. به نظر من خوب است على (ع) مقدارى از اين پول ها را به فقيران بدهد و بقيّه را براى خود نگه دارد.
او مى تواند براى همسر خود، لباس نو بخرد. فاطمه (س) شريك زندگى اوست. اين پارچه زرباف را پدر فاطمه (س) به او هديه داده است. شايد هم يك جواهرى براى فاطمه (س) بخرد.
على (ع) كنار بازار بر روى زمين مى نشيند. همه فقيران دور او حلقه مى زنند. على (ع) دست مى برد و از اين طلاها به فقيران مى دهد. هر كس يك مشت طلا!
هر كس كه طلا مى گيرد فرياد مى زند، شادى مى كند، عدّه اى كه هنوز طلا نگرفته اند، هجوم مى برند، مى ترسند كه به آنها چيزى نرسد.
على (ع) رو به آنها مى كند و از آنها مى خواهد آرام باشند، آن قدر طلا هست كه به همه آنها برسد. على (ع) مشت مشت طلاها را به فقيران مى دهد.
خداى من! اين چه صحنه اى است كه من مى بينم! على (ع) از جا بلند مى شود، حتّى يك ذرّه از آن طلاها هم باقى نمانده است. او همه هزار مثقال طلا را در راه خدا انفاق كرده است.
نگاه كن! على (ع) با دست خالى به سوى خانه مى رود.
پس چه شد آن هديه اى كه من خيال مى كردم براى فاطمه (س) خواهد خريد؟
ديگر هيچ كس همراه على (ع) نيست. همه فقيران رفته اند و على (ع) تنهاى تنهاست.
او نگاهى به مغازه ها مى كند، فقيران مدينه را مى بيند كه به مغازه ها هجوم برده اند، يكى بعد از ماه ها گوشت مى خرد! ديگرى ميوه مى خرد!
🌹🌹🌹🌹🌳🌹🌹🌹🌹
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef