#سرزمین_یاس
#برگچهلم
اسب سوارى به سوى اردوگاه مى رود و فرياد مى زند: "على قلعه را فتح كرد".
اين خبر به گوش پيامبر مى رسد، او خدا را شكر مى كند، شجاعت و رشادت على (ع) قلب پيامبر را غرق شادى مى كند و به استقبال على (ع) مى رود.
اكنون فرمانده پيروز خيبر نزد پيامبر مى آيد. پيش از رسيدن على (ع)، نسيمى مىوزد، بوى عطرى به مشام مى رسد، جبرئيل به مهمانى پيامبر مى آيد.
پيامبر به چهره جبرئيل خيره مى شود، او را خندان مى يابد:
ــ اى جبرئيل! چه شده است كه اين قدر خوشحال هستى؟
ــ من على را خيلى دوست دارم. او اكنون به اين سو مى آيد، براى همين خيلى خوشحالم.
سردار بزرگ خيبر مى آيد، پيامبر به استقبالش مى شتابد و او را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "على جان! تو امروز مرا خوشحال كردى".
وقتى على (ع) اين سخن را مى شنود، اشك در چشمانش حلقه مى زند، خداى من! على (ع) دارد گريه مى كند!
اين چه معمايى است؟ كاش مى شد جلو بروم و از راز گريه او سؤال كنم!
پيامبر با دست خود اشك از چشمان على (ع) پاك مى كند و به او مى گويد:
ــ على جان! چرا گريه مى كنى؟
ــ اى رسول خدا! اين گريه شوق است، وقتى فهميدم كه تو از من خشنود هستى، اشك شادى بر ديدگانم نشست.
ــ على جان! خدا هم امروز از تو خشنود است. تو امروز همه فرشتگان را خوشحال كردى.
در اين هنگام يكى از ياران پيامبر جلو مى آيد و به پيامبر خبر مى دهد كه على (ع) چگونه درب قلعه خيبر را از جا كند و آن را پرتاب كرد.
پيامبر در جواب مى گويد: "به خدا قسم امروز چهل فرشته از بهترين فرشتگان خدا، على (ع) را يارى كردند".
پيامبر با اين سخن خويش از راز موفّقيت على (ع) پرده بر مى دارد و بر بازوى سردار بزرگ خود بوسه مى زند.
🌸🌸🌸🌸💐🌸🌸🌸🌸
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef